یکی از رزمنده هایِ جبهه
آقای محمد رعیتی
خاطره ای تعریف می کردند از عملیاتشون!!!
بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند
و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده،
فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.
آن فرد هم بی شک
آدم ساده و کم هوشی نبود،
متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود.
...
...
یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد.
او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد.
میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم.
حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:
«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم،
حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم...»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد.
حالا سرباز اسلام هستی.
تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد...»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم.
من از خدا فاصله داشتم.
حالا از کارهای خود شرمندهام.
من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم،
مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند.
بگویند اینها که از ما بدتر بودند...»
بغضش ترکید و زد زیرگریه.
واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت.
دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:
«برادر مهم این است که #نظرخدا را #جلب نماییم همین و بس.»
سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد.
آهی کشید و گفت:
«بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند.
من از شهدا خجالت میکشم... .»
آن شب گذشت.
حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم.
دل با صفایی داشت.
یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد.
خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از #نخستین_شهدای ما همان برادر دل سوخته بود.
گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد.
او برای همیشه #مهمان_اروند ماند.
...
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
... یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود
😄چقدر چیز میشه از همین روایت
آقای رعیتی یاد گرفت!!!
اون فرد توبه کرده بوده!
و کسی از رزمنده ها بهش نگفته تو چرا قبلا فلان کردی بسان کردی...
گفتن نگران نباش همه چیز دست خداست خدا باید ازت راضی باشه
بچه ها ما مال خداییم!!
ما را به خلق و رضایتشون چه نیاز؟!
رضایت خدا رو بگیرید...
.
شُهدایی که توبه کردند
مثل شهیدشاهرخ ضرغام
شهید احمد بیابانی و شهید مجید قربانخانی
و هزاران شهیدی که ما به اسم نمی شناسیمشون
همشون بعد از توبه
نماز اول وقت و جماعتشون ترک نشد!!
حق الناس نکردند
(شامل غیبت و تهمت و قضاوت هم میشه)
احترام پدر و مادرشون رو نگه داشتند
اصلا شهید ضرغام از دعایِ مادرشون متحول شدند😄
مگه خدا چی میخواد از ما جز همین چندتا چیز؟!
چند وقت دیگه شب قدرِ
و سرنوشت یک ساله ما مشخص میشه
بذاریم یک سالمون
پر از رضایت خدا باشه!!
قبل از شب های قدر بشینید با خودتون عهد و پیمان ببندید
از رحمت خدا هم ناامید نباشید🍃
😇♥️
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
چند وقت دیگه شب قدرِ و سرنوشت یک ساله ما مشخص میشه بذاریم یک سالمون پر از رضایت خدا باشه!! قبل از
شاید تو این سرنوشت بنویسن
دیگه نباشه
شاید شهادت بنویسن
شاید.....
🖐🏻امیدوارم توبه هممون توبه نصوح باشه و بدون بازگشت به گناه
...
این روایت گری خیلی خاص بود
هر جایی این روایت گری رو نگفتم
فقط برای کانال چونکه مهم هستید
و یکبار اروند رود
خواهش میکنم چن بار بخونيد اینو و با هر کلمه رو تکرار کنید با خودتون
ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم
خیلی التماس دعا
برای حال خراب من
درپناه اربابم حسین
و یاعلی
🌙☘
☘
.
•|| #شهید_شاهرخ_ضرغام♥
.
.
.
گندهـ لاٺـے ڪ توبہ ڪرد و
گروهـ آدم خوارها (نام گروهـ)
را در جنگ درسٺ ڪرد
و صدام براے سرش جایزهـ گذاشٺ در نهایٺ
بہ آرزویش رسید و شہید شد
بـے سر اما جاوید الاثر...
.
.
.
•|| #میم_ماهـ 🌊
@asganshadt🌷🍂