eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
618 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم تشییع و تدفین پیکر شهیدان «جمال کریمی و محمد کرمی»، عصر روز پنج شنبه با حضور مسئولان و فرماندهان استان کردستان، همرزمان شهید، مردم قدرشناس و خانواده‌های معظم شهدا با رعایت پروتکل‌های بهداشتی در اورامان برگزار شد. پیکر مطهر شهیدان «جمال کریمی و محمد کرمی» پس از تشییع بر دستان مردم شهیدپرور منطقه و اقامه نماز در قبرستان اورامان و پیرشالیار به خاک سپرده شد و در منزلگاه ابدیشان آرام گرفتند. گفتنی است؛ شب بیست و پنجم تیرماه‌ در اطراف روستای بلبر منطقه اورامان از توابع سروآباد «جمال کریمی» فرمانده حوزه عملیاتی بسیج و «محمد کرمی» از کارمندان بخشداری اورامان درحال مردم‌یاری و کمک‌رسانی به اهالی منطقه در روزهای سخت مبارزه با ویروس کرونا بودند، از سوی عوامل گروهک‌های تروریستی وابسته به استکبار جهانی مورد هدف قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
♥️|رۅحٖـےقَلبـٖۍ لَـدیْڬ... •∞• اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
...🕊 آرزوهایم... زیاد نیست... بزرگ است... دست نیافتنی ست...🍃 اما... آرزو بر جوانان عیب نیست! هست⁉️ یعنی میشود؟؟ روزی... اسم من هم شهید شود؟؟🌹🕊 خدایا من گناهکارم... قبول...🍂 اما فضل تو کم نیست؛هست؟🌸🍃 مهربانی ات دریاست و لطفت بی همتا🌿... میشود روزی بگویند:{🗣} فلانی ❗️ هم‼️ شهید 🌹 شد...🕊 سر سجاده کارم شده دعا و اقتدا به شَه کرب و بلا...🍂 خدایا!💔 گناهکار تر از حُر هستم؟؟؟🚫 توبه کرد ؛ برگشت!!.. و شهید هم شد....🕊 تازه فهمیدم مردن بی فایده است... باید شهید شد....🌹🍃 @asganshadt ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌
35.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصویری با نوای 🌷 جان به هر حال قرار است كه قربان بشود، پس چه خوب است كه قربانىِ جانان بشود...❣ اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 @asganshadt 🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
نور و چراغ قبر ☺️ حتی یکبار هم شده، بخونید.
شب‌همگے‌منور‌بہ‌نگاه‌امام‌زمان🌿 برامون‌بمونیـد🙂 وضویادت‌نرہ‌رفیق🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣•| (؏) |•❣ دنبال توام مثل همان فقیرے ڪه ڪوچه به ڪوچه پے دیدار 🕊 عمدا به خورده ام و پا نشدم باز تا بلڪه دوباره تو ز من بگیرے🤚 ✨ اول یا ع بگو تا که رزق از سفره رسد...😍 💯 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت @asganshadt
شهادتــــ مقصـ‌د نیستــ راه استــ...🕊 مقصـ‌د خداستـــــ♥️ و شـهادتـــــ معقـولتـرین راه بہ خداستـــ ♥️🍃 📎الهـۍ طۍ ڪردن این راهـم آرزوست🗯 @asganshadt
مادرم‌ڱفت: ڪہ با اهلِ جهان مُنصِف بـاش✨ پا به شیطان نده و بر دلِ خود مُشرِف باش🙅‍♂ مادرم‌ڱفت: تـو باید به شهادت برسے🖤 شهرهم غرقِ زلیـخا بشود... یوسف باش🍃 @asganshadt
به به تولد داریم چه تولدی🎉🎊🎁 تولد یه پهلوون واقعی🤼‍♂🤼‍♂ از اونا یی که اگه باهاش رفیق شی تا آخر باهاته🖐🖐 شهید مدافع حرم💔
اینجا شهید عفتی در کنار رفیق تازه شهید ش @asganshadt
‌•| |• " طبيب‌خودتان‌باشيد. " بهترين‌كسى‌ڪھ‌میتواندبيماریهاۍروحی راتشخيص‌دهد،خودمان‌هستيم . روۍكاغذبنويسيد حسد ، بخل ، بدخواهى ، تنبلى ، بدبینی و ... يكى‌يكى اينهارا رفع‌ڪنید . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ~~~~|🦋|~~~~ @asganshadt ~~~~|🦋|~~~~
🔉 💟 چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم،😊 ❣عاشقانه سر کردیم...❣ 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸 🔹ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم، اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋ ↩️همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...👏 🔹اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم... حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔😏 👈 مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم، آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳 اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...💝 بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره.. چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...💓 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸 🍃 @asganshadt
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
به دقت بخونید 1. می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. 2. دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه 3. تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت 4. دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری. 5. اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان 6. وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره...!!! 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
معاویه‌گوسفندان‌مردم‌رومی‌دزدید، فحشش‌رو‌امیر‌المومنین‌‌[ع]می‌شنید حالا‌مسئولین‌‌اختلاس‌و‌کم‌کاری‌می‌کنند مردم‌نا‌آگاه‌فحشش‌را‌به‌سید‌علی‌می‌دهند اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🕊@asganshadt
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ✍️نویسنده: اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️ @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{•🌻🌙•} خوشـاآنانـ‌که‍🦋 جانانـ‌مےشِناسند... طریق‌عِشقـ‌و‌ایمانـ‌مے‌شِناسند›› بسے‌گفتیمـو↶ گفتندازشھیدانــ[••🥀 شھیدانـ‌را‌شھیدانـ‌مے‌شنــٰاسنـد... 🕊 @asganshadt