eitaa logo
🔸🔹اشعارآیینی🔹🔸
1.5هزار دنبال‌کننده
12 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔹کانون فرهنگی تبلیغی انوارالثقلین 🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
انالله و انا الیه راجعون به همرزمان شهیدش پیوست
صدای انفجار بالگردی گفت وقتش شد شهادت این سعادت رزق رندان بلاکش شد بر ابراهیم آتش شد گلستان،آه ابراهیم! چرا اینبار میبینم گلستان بر تو آتش شد تو چون میسوختی افراسیابان شادمان بودند نوای داغ تو محزون تر از سوگ سیاوش شد هوا سرشار از مه مثل بغض پیش از گریه هوا آنجا دگرگون شد دلی اینجا مشوش شد تمام روز دنبال تو میگشتند و فهمیدم چرا کمیاب خواهد ماند آن باده که بی غش شد ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
دلا چه بی تابه گریه مهتابه تو آسمون خورشید دیگه نمی تابه خبر چه سنگینه خبر پر از درده هوای این روزا بارونی و سرده آه از این دل زده شرر زنده گشته داغ با داغ دگر می رو د از خاطره ها یاد آن یار سفر کرده مگر امروز / هم عیده و هم عزاست ۲ ایران / ایران امام رضاست ۲ **** سید محرومان خادم مظلومان چه غریبانه پر زدی از ایران رفتی و بارون شد دیده عشاقت خیلی دلگیره سید ما داغت آه از این غم بارونیه روز میلاد رضا چشم ترم تسلیت یا ابالحسن پر زده خادم کشور و حرم امروز هم عیده و هم‌ عزاست ۲ ایران ایران امام رضاست ۲ ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
باز در کوچه های کوی رضا، عطر یاس سپید پیچیده است شانه بر شانه روی بال نسیم، عطر یاد شهید پیچیده است یک پرستوی عشق یک سیمرغ، یک گل لاله یک گل مریم یک ذبیح اله منای حسین، یک ابر مرد یک مسیحا دم یادگار قیام عاشورا، پیرو خط میثم تمار جلوه استقامت و مردی، آینه دار همت و ایثار افتخار همیشه تاریخ، روشنی بخش محفل جانها سر به دار ولایت حیدر، سرفراز تمام میدانها روح تفسیر من قضی نحبه، مرد پیکار روز و زاهد شب مثل زهرا مدافع حیدر مثل عباس حامی زینب عاقبت مثل لاله سرخی، هم نوا با نسیم صحرا شد مثل حر و زهیر و جون و حبیب، میهمان عزیز زهرا شد از سفر آن سفیر خوش عهدی، سوی خانه دوباره باز آمد مثل خورشید بود وقتی رفت، لیک مثل ستاره باز آمد او به تکلیف خود عمل کرد و مانده این بار روی شانه ما وای بر حال ما اگر روزی، بشود رهبر عزیزمان تنها ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است می‌گریزم به هوایی که پر از زیستن است می‌گریزم به جهانی که پر از یکرنگی‌ست به جهانی که پر از گریه‌کن و سینه‌زن است به همان‌جا که نفس قیمت دیگر دارد اشک‌ها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است به همان‌جا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحۀ پنج تن است چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضه‌ست همان‌جا وطن است دم من زندگی و بازدمم زندگی است تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است قلب آن است که لبریز محبت باشد تا ابد خانۀ اولاد علی قلب من است ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد باشد، ولی عاشق دل کم‌طاقتی دارد مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری این قسمت ما بود... هر کس قسمتی دارد جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه... گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد نذر زیارت داشتم از جانب «سردار» اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست هر گوشه‌ای یک دلشکسته حاجتی دارد ✍ 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
ز جا برخیز و وا کن چشم در چشم تر زینب ببین ای خفته ی آرام، حال مضطر زینب نبودم پای رفتن، حال با سر آمدم پیشت چرا تنها رها کردی مرا، ای لشکر زینب! کنار قتلگاهت ماند جان زینب و رفتم به جسم بی رمق تا شام ای هم سنگر زینب! اگر برخیزی از جا خواهرت را نیز نشناسی! نمی پرسی برادر جان، چه آمد بر سر زینب شکایت میکنم پیش تو از باد مصیب ها که پیش آسمان افکند از رخ معجر زینب ذبیح من چه نزدیک است آن روزی که می بُرّد ستیغ بغض های در گلویم حنجر زینب به یادت هست؟! مادر شانه می افتاد از دستش شکسته مثل دست فاطمه، بال و پر زینب تمام لاله ها را یک به یک زیر پَرم بُردم بنفشه زار شد از ظلم دشمن، پیکر زینب سرت بر نیزه بود و چوب محمل حائل ما شد شکست آن چوب را از فرط دلتنگی، سر زینب به پایت قطره قطره خون زینب ریخت، مولایم! که این درسی است از ایثار های مادر زینب سرت قرآن که میخوانْد از سرِ من هوش پر میزد چه میکردی! تو با قرآن خود ای باور زینب! لب تو چوب می خورد و دل زینب ترک می خورد به لب آمد ز دست چوب، جان مضطر زینب برایت حرف ها دارم که بیم گفتنم باشد گذشته خاطراتی جان گداز از منظر زینب به ماه کربلا سوگند، قلبم ارباً اربا شد گذشت از تیر های چشم مردم، معبر زینب سکینه مضطرب شد از جسارت های بی پروا نگاه غیرت اللهی تو شد یاور زینب رقیه از حضور اربعین جاماند و با خِجْلت به جای او زیارت میکند چشم تر زینب ✍ 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
کربلا تعظیم کن ، پیرِ قبیله می رسد کوچه وا کن با ادب ، دارد عقیله می رسد کیست این خانم علمدارِ سپاهِ اربعین شاه بانو، دخترِ آقا شرم دارد از تماشایِ جمالش آفتاب شد یکی از گریه کن هایِ کلاسِ او رباب هرنفس هر محملی یک منبرِ روضه شده پینه های دستِ زینب ،آخرِ روضه شده گریه آزاد است هرمنزل چه شوروحالی است روضه خوانها دورِ هم ،جایِ رقیه خالی است زینبِ امروز ، با روزِ دهم، ... تغییر کرد این چهل روزِاسارت، عمه جان راپیر کرد بارها وبارها رأسِ بریده گریه کرد بر گرفتاریِ این ، قامت خمیده گریه کرد سنگ هایِ بی ادب سنگِ صبورش را شکست چشمهایِ کوچه بازاری، غرورش راشکست چشمهایِ کوچه بازاری جسارت می کند هرچه می بینند با  لبخند قیمت می کند!!!! هرکس و ناکس کنارِ ناقه،  پایش واشده بابنیِ الزّهرا شبیهِ خارجی ها تا شده بچه ها را،  با کمربندِ زِرِه ،می زد سنان گیسوانت را به یک شاخه گِرِه می زد سنان نیزه دارت از سرِ شب تا طلوعِ صبح ،مست روی صندوقهای حملِ سر، حرامی می نشست بسکه شد نیزه به نیزه حنجرت پاشیده شد در میانِ پنجه ها مویت بهم تابیده شد بدترین جایِ سفر شد مجلسِ ابن زیاد تا که دادِ او درآید پا به روی سر نهاد هرکجا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد بی صدا ام المصائب صبرکرد وصبرکرد کوچه ها ام المصائب صبرکرد و صبرکرد شام را ام المصائب صبر کرد و صبرکرد حضرت پرده نشین را عاشقی ، آواره کرد مثلِ مادر چادرش را تازیانه پاره کرد برسیاهی های چادر جای پا افتاده است از فشار گریه دیگر از صدا افتاده است درد غیرت بر دل هفت آسمان افتاده است نام زینب بر زبان این و آن افتاده است چادری که روی آن روح الامین حساس بود با وقار فاطمی اش ، کعبهٔ عباس بود بر سر بازار زیر پای مردم گیر کرد کوچه های شام اهل بیت را تحقیر کرد باید از این روضه صدها بار مُردُ زنده شد با چه دستی روز غارت گوشواره کنده شد ✍ 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
گرفته باز دل آسمان سامرا به عرش می‌رسد امشب فغان سامرا شبیه جد خودش آرمید نزد پدر غریب و خسته امامِ جوان سامرا تمام ثانیه‌ها رنگ تیره پوشیدند که بعد رفتن او رفت جان سامرا حسینِ تشنه مگر میهمان کوفه نبود؟ مگر نبود حسن میهمان سامرا؟ چنان مصیبت سختی است روی شانه شهر که بند آمده گویا زبان سامرا تو ای گدا که خراب است حال و روز دلت بگیر از لب دجله نشان سامرا اگر که دست تو کوته شده است از همه جا بگیر دامن آن مهربان سامرا دلم برای مُضیفش چقدر تنگ شده برای سفره زیبا و نان سامرا برات کرب و بلا می‌دهد امام رئوف به گوش می‌رسد اینجا اذان سامرا ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
🌷تقدیم به شهید والامقام چه دارد می‌شود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله! خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله! خبر، از انفجار قلب‌ها و خانه‌ها دادند خبر، بمب است و ویران کرده ما را نیز، نصرالله! پسِ آن دودها ما «جاءَ نصرالله» می‌گفتیم که ما را جز قنوتی نیست دست‌آویز، نصرالله! لبی وا کن جهان مانده‌ست دلتنگ رجزهایت مپرس از کاسهٔ صبری که شد لبریز، نصرالله! بگو از مرکز فرماندهی -از آسمان- با ما چه خواهی کرد با اهریمن خونریز، نصرالله حسین آمد به بالین تو این ساعت گوارایت تو و دیدار یار و گریهٔ یکریز، نصرالله خودت را سال‌ها مجبور قید زیستن کردی! چه شد یکسو نهادی جامهٔ پرهیز، نصرالله! از این پس، ضاحیه در حاشیه هرگز نخواهد ماند که قلب ماست بیروت شهادت‌خیز، نصرالله! ✍ 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
علیهاالسلام سال‌ها پیش در این شهر، درختی بودم یادگار کهن از دورۀ سختی بودم هرگز از همهمۀ باد نمی‌لرزیدم سایه‌پرودِ چه اقبال و چه بختی بودم به برومندیِ من بود درختی کم‌تر رشد می‌کردم و می‌شد تنه‌ام محکم‌تر من به آیندۀ خود روشن و خوش‌بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به‌ آیین بودم روزها تشنۀ هم‌صحبتیِ با خورشید همه‌شب هم‌نفسِ زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک ...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنۀ طوفان بیابان‌گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم، نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم آسمان‌سِیر شدم، مرتبه پیدا کردم از من سوخته‌دل بال و پری ساخته شد کم‌کم از چوب من، آن‌روز دری ساخته شد تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند، هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه‌شب تا به سحر چشم به‌راهم کردند مثل خود تشنۀ سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی‌دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقۀ در می‌افکند به‌خدا از همهٔ پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر‌گوشه که نازم می‌کرد، غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرّک شدم از بال و پر روح‌الامین سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام به‌خدا عاقبت خیر، همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم از کنار در، اگر فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه، نور سبزپوشان فلَک، پشت سرش می‌گفتند «قل هو‌الله احد»، چشم بد از روی تو دور سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری» دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را دست پرآبله و گردش دستاسش را دیده‌ام در چمن سبز ولایت، هرروز عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود روح، همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی، ‌حلقه بر این در می‌زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می‌زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام شانه در شانۀ جبریلِ امین پر می‌زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل، که خطر در راه ‌است عمر این دل‌خوشی زودگذر کوتاه ‌است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول‌الله ‌است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت، گلِ پرپر‌گشته مَهبط وحی جدا گِریَد و، جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته هست در آینۀ باغ خزان‌دیده، ملال نیست هنگام اذان، صوت دل‌انگیز بلال همه حیرت‌زده، افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی‌وفایان همه، آن‌روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد، چشم‌زخمی ‌به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جان‌سوز نشد شعله این‌قدر، فراگیر و جهان‌سوز نشد جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری، که دل‌افسرده از این داغ توان‌سوز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همۀ هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست: تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی، بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای سال‌ها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز هست در کوچه ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» ✍ 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592