《 بقیع 》
دلم زبس شده بی تاب و بیقرار بقیع
همیشه وردِ زبانم شده شعار بقیع
همیشه موقع رفتن به کربلا مستم
نرفته ، لیک شدم در وطن خمار بقیع
بگو به صوت جلی ای سران آل سعود
کجا خزان شود ای اهل کین بهار بقیع
حریم پاک امامان درون سینه ماست
و گشته سرمهء چشمانمان غبار بقیع
امام صادق و سجاد و باقر مظلوم
حسن کریم ولا هست شهریار بقیع
زقرن اول هجری الی الابد به یقین
مزار دخت نبی هست اعتبار بقیع
اگرچه بی حرم و گنبد است مرقدشان
ولیک گشته همه عزّ و افتخار بقیع
خدا کند ، که به دل دارد آرزو #شیدا
به دست قائم حق بشکند حصار بقیع
بنا شود حرم و صحن و گنبد و ایوان
وَ او شوَد به ابد صاحب اختیار بقیع
#محمدرضاصادقیشیدا
احوالات شهادت حضرت امام صادق ( ع )
حضرت صادق غمینده ماسوا غرق عزادی
بوعزاده غرق ماتم اهل فرش و نُه سمادی
ائیلدی اسلامه خدمت بو امام کون و امکان
بیر وجودی که آلاردی فیض اوندان اهل ایمان
بو امامه ظلم بسیار ائیلدی منصور نادان
باخمادی بو نور چشم و جان ختم الانبیادی
اوز ائوینده دین و قرآن اورگدردی اهل دینه
حیف اولا قلبین مکرر ائیلدی قان اهل کینه
ائیلدی منصور کافر چوخ جفا بو دل حزینه
بولمدی آخر ، بو حضرت صادق آل عبادی
بیر غروریلن چاغیردی حضرتی گتدی حضوره
قویمادی ظلمینده نقصان کبرینی گتدی ظهوره
قتلینه اقدام ائدوبدور باخ او ظالمده غروره
گوئیا مجرمدی حضرت ، قتلی واجب یا روادی
ظلمه باخ مظلوم امامی مجلسه چکدی او ظالم
باش آچوق گتدی امامی اولمادی بو فعله نادم
بولمورم علت ندور کی اولمادی ویران عوالم
دیل آچوبدور ناسزایه بولمدی شاه ولادی
بیر نئچه ساعت امامی ساخلیوب حال قیامدا
بلکه سینسین احترامی اگلشوب بو فکر خامدا
بیر الین مشت ائتدی محکم بیر الین قویدی نیامدا
آچدی نحس آغزین او ظالم سویلوب هر نه ناسزادی
ائیلدی اقدام او شاهون قتیلینه منصور کافر
ال آتاندا تیغ تیزه حالتی اولدی مکدر
گوئیا گوردی گلوبدور مجلسه شخصاً پیمبر
سسلوری ای کینه پرور اوغلوما بو نه جفادی
گوردی اُول اعجازی بیر دم قلبینه اگلشدی وحشت
ال چکوب آخر ایشیندن اولمادی بیر ذره جرأت
حضرتی دعوت ائدیبدور ائیلدی بی حد محبت
مقصدی گوردی امامون گئتماقا دولت سرادی
عزتیله راهی ائتدی لیک ائدوبدور آیری اقدام
حقّینی آلدی امامون ظلم ائدوب بی حد سرانجام
زهریله مسموم ائدبدور باتدی یاسه اهل اسلام
بو سببدن غرق ناله حشر اولونجا ماسوادی
حضرت صادق غمینده توک عذاره اشکی #شیدا
سینه وی داغلا اورکدن سسله هر آن واماما
آغلوری اوغلی غمینده دخت طاها سنده آغلا
قاره باشدا جنت ایچره چون سوزی ایوای بالادی
#محمدرضاصادقی_شیدا
جلالت امام رضا علیه السلام
دلنوشته های شاعران دلسوختۀ
گروه تخصصی مجمع الذاکرین تبریز
دلم آکنده ازولای رضاست
ضربان دلم ثنای رضاست
اهل ایران شده ولایی گر
همه درسایۀ ولای رضاست
آنکه من را محب او کرده
لطف بی وقفۀ خدای رضاست
درسرم جزهوای او نبود
ای خوش آن سرکه درهوای رضاست
هرچه دارم من از کرامت اوست
مال وجانم همه فدای رضاست
عزّت سرزمین ما ایران
از دعای گره گشای رضاست
دردی از غم به دل نهان دارم
مرهم آن فقط دوای رضاست
سائلِ درگَهش شَهنشاهان
بی سبب نیست چون گِدای رضاست
دلِ بی درد کِی شَود پیدا
ای خوش آن دل که مُبتلای رضاست
من ودل، جان ومن یکی هرگز
دل وجان هردو از برای رضاست
بشنوبانگ "اناالغریب"ای دل
کین صدای حزین صدای رضاست
چون کبوتربه شوق دانه دلم
چند وقتیست آشنای رضاست
نزهت باغ ونکهت گلها
همه ازدولت صفای رضاست
عزّت وسربلندی دو جهان
تحت لطف رضا لوای رضاست
بشنوازلالههای نیشابور
شرط توحید هم رضای رضاست
آسمان سبحهی ستاره به دست
ازمناقب شمارهای رضاست
دل شوریده ام چه ها نکند
بعد جای خدای جای رضاست
بازباشد به خلق سفرۀ او
این هم از دولت سخای رضاست
ورد و ذکرِ منِ گدای دَرَش
روز و شب نام دلربای رضاست
بهترازاین سعادتی نشود
شعرمان چونکه در ثنای رضاست
صد هزاران چو من گدا دارد
جان نالایقم بپای رضاست
بی زبان ذکر او به لب دارم
دلم آکنده از نوای رضاست
شهریار ازهُمای رحمت گفت
نور واحد همان هُمای رضاست
این تقدّس که طوس دارا گشت
حاصل از نور و انجلای رضاست
نیست بیگانه هر که عاشق شد
هر دلِ پاک، آشنای رضاست
او به مهمان خود، سلام دهد
صحن، لبریزِ مرحبای رضاست
نیست حاجت مرا به غیر از این
شوق و ذوقم فقط لقای رضاست
ذکر نقّاره خانه را بشنو
این همان ذکر ربّنای رضاست
دلِ هر شاعرو مَدیحَه سُرا
گوید این سرزمین سَرای رضاست
مشهد از یُمن مقدمش چو جنان
طوس یعنی که کربلای رضاست
قبلۀ هفتم ، هشتمین کوکب
مشهدش مسلخ و منای رضاست
آرزویم به وقت جان دادن
رویت روی مه لقای رضاست
هرچه شیعه در این جهان دارد
همه در سایه دُعای رضاست
عالم علم حضرت باری
این چنین موهبت سزای رضاست
ازسناباد ،مشرق ومغرب
همه در پرتوسنای رضاست
راضیه از رضایتش راضی
کاین رضایت ز ارتضای رضاست
در قیامت شفیعۀ عرصات
مادرش خیرةُ النسای رضاست
زائرش شو بهشت خواهی اگر
مرقدش جنت العلای رضاست
آهوان را پناه گشته و لیک
خیل شیران درالتجای رضاست
دل به وادی عشق چونکه رسید
همه جا دید رد پای رضاست
این همه شعر و شاعر خوش ذوق
بیگمان لطفی از عطای رضاست
اجرا شده در گروه تخصصی
مجمع الذاکرین تبریز
اسامی شعرا:
حاج محمدتقی جابری
حاج نادر بابایی
مقصود ارفعی
مهدی عبادی
رضاغلامپور( دلپاک)
محمد هوشمند( مدهوش)
محمدرضا بحری
علی جعفری( عاجز)
صابر ثمودی
حاج ستار رزاقی
حاج اصغر فرشچی( عدلی)
حسن رائف
حاج هاشم خیری
مهدی محمدزاده
اصغر گلمحمدی( دلجو)
مرتضی مشهدی
محمدرضاصادقی( شیدا)
سعید باباپور( فاتح)
حاج ولی الله کلامی
عباس خوش عمل کاشانی
سید بشیر حسینی
حاج بهروز کیمیا
واحد نور اللهی
خادم الشعرا الیاس ملک پور
جمعه ۲۴ فروردین ماه ۱۴۰۳
🌸🍃🌸🍃
#توبه_نصوح
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.از قضا گوهر گرانبهاىش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
وقتی دید مأمورین براى گرفتن اوبه خزینه آمدند به خداى تعالی رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد وبه خانه خود رفت.او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چندفرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
در یکى از روزها همانطورکه مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد.
روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید،نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد.
روزی دربارگاهش نشسته بود٬شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.
به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، "توبه نصوح" گویند.
#التماسدعا
#محمدرضاصادقیشیدا
عصای معجزه
دلا ز معرکۀ محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
تو راست معجزه در کف، ز ساحران مهراس
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار
حذر ز غرش طوفان مکن، ز جا مگریز
ز سستعهدی ایام دلشکسته مشو
نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز
چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه
به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز
تو از تبار دلیران خیبر و بدری
چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا، مگریز
به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر
به زهرخند معاند به انزوا مگریز
چو ره به قبلۀ امن است، پایمردی کن
خطا مکن، ز توهّم به ناکجا مگریز
چو تیر، راهِ هدف گیر و بر هدف بنشین
ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز
«امین» خلق و امانتگزار یزدان باش
به صدق کوش و خطر کن، ز مُدّعا مگریز
✍🏻 #امام_خامنهای حفظهالله
🏷 #شعر_پایداری | #وعده_صادق
《ولاتَحسبن الذین قَتلوا في سَبیل الله اَمواتا...》
حاج طالع آلوب فیضینی عباس علمیندن
مردانه دفاع ائیله دی زینب حرمیندن
عباسه تاءسّی ائلمیشدی بو مجاهد
آگاهیدی حق نهضتنین زیر و بمیندن
بیعت الینی وئرمدی اشرار زمانه
اهدافینه ال تاپدی حسینین کرمیندن
هرقطره اونون قانی که تپراقه آخوبدی
دنیایه بشارتدی بو صهیون عدمیندن
دوزیولدا قدم گوتدی چاتوپ فیض عظیمه
واردور یئری تجلیل اولا والا قدمیندن
تقوایه مُلبّس ائله بو جمعی خدایا
محشرده آیرما او حسینین بلمیندن
دفع ایله بلایانی بو کشوردن الهی
محفوظ ائله مومن لری دنیا نقمیندن
لطف ایله اولاخ عاشق وسرباز ولایت
ائتمه بیزی محروم شفاعت نعمیندن
اندازه ی دانشله ادب زهدیله تقوا
انسان دانیشاندا بیلینر کیف وکمیندن
بو خدمت شایانی قبول ائیله الهی
محشرده حساب ائیله حسینین خدمیندن
اونلار که اولوبلار ره جاناندا فدایی
اونلارکی گلوب جانه جهانین ستمیندن
شاه شهدا دم وئره جاخ حشریده حتما
خوش حالینه دم کسب ایلیَر شاه دمیندن
شاه شهدانین نظر لطفی کسیلمز
گر باخماسا احبابه اوزاخدور کرمیندن
بو غملی خبر قلبیمی گئتدی ائله تنگه
گوز یاشیمی قان ائتدی اونون هم و غمیندن
الله یئره وورسون اوزی الهام خبیثی
تا شیعه لر اولسونلا رها بد شیمیندن
باخ طالعینه "طالع" خوشبخت و سعیدین
اسلامه گورا گئچدی سر و جان و دمیندن
شاعر گرک حساس اولا هر امر خطیره
مبهوت اولا دشمن شعرانین قلمیندن
چوخدور قلمین قدرتی مافوق اتُمدی
آگهدی قلم اهلی اونون پیچ و خمیندن
بو شعر حماسیه رمق وئردی (کلامی)
واردور یئری تجلیل اولا عالی رقمیندن
شاعران گروه بوستان شعر و ادب
حاج ولی الله کلامی
حاج نادر بابایی
حاج اصغرفرشچی( عدلی)
حاج بهروز کیمیا
سید جواد حسینی
رجب ستارزاده
محمدرضا صادقی( شیدا)
اصغر گلمحمدی( دلجو)
احسان بدرخانی( احسان)
صابر ثمودی
علیرضا عباسی( احسان)
هاشم خیری
خادم الشعرا الیاس ملک پور
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
بمناسبت شهادت حاج طالع یوسف اف
( حاج تقی) باکویی
《 سپاه 》
حافظ امنیت و ناموس ایراندور سپاه
آبرو و عزت اسلام و قرآندور سپاه
درسینی آلمیش بو لشکر سرور احراریدن
جان وئروب دوندرمیوب یوز صحنه پیکاریدن
اورگشوب جنگ ائتماقی عباس تک سرداریدن
دین و قرآنه یقیناً رکن و بنیاندور سپاه
یادگار سرور و بنیانگذار انقلاب
نور چشم سید والا تبار انقلاب
لشکر پاک خدا و جان نثار انقلاب
انقلابه فی المثل شمع فروزاندور سپاه
چپ باخا قویماز عدونی سرزمین شیعییَه
حشره تک قویماز دوشه رخنه بو دین شیعییَه
غفلتا هر کیمسه اگلشسه کمین شیعییَه
سندرار بوینون نه چونکی مرد میداندور سپاه
هر زمان فرمانده کل قوا فرمان وئرر
جان و دلدن محضر فرماندهینده سان وئرر
دینه خاطر امر اگر اولسا یقینا جان وئرر
جان بکف آماده پیکار و جولاندور سپاه
راضی اولماز کشور ایرانی ، بی سامان گوره
راضی اولماز ملت آزاده سین گریان گوره
راضی اولماز انقلابون پایه سین لرزان گوره
اُول سببدن روز و شب همچون نگهباندور سپاه
کشتی ایرانی قویماز هیچ زمان باتسین گله
جان وئرر آخر بو کشتینی چیخاردار ساحله
راضی اولماز کشور ایرانی دوشسون مشکله
چون دژ محکم حریف موج و طوفاندور سپاه
رهبر و بنیانگذار انقلابه یادگار
چون دژ محکم همیشه پایدار و بر قرار
جان بکف آماده جنگ و نبرد و کارزار
که مسلح بر سلاح دین و ایماندور سپاه
دینه خاطر بی نهایت ممتحن جانبازی وار
مین سلیمانی کیمی سرلشکر و سربازی وار
روز محشرده یقینا رتبه ممتازی وار
چون مرید سرور و شاه شهیداندور سپاه
حشره تک بو لشکرین کفاریلن دعواسی وار
تک به تک دشمنلرین بو قومیدن پرواسی وار
یازماقا اوصافینی مین شاعرشیداسی وار
داغ کیمی محکم دوروب تندیس ایماندور سپاه
#محمدرضاصادقیشیدا