eitaa logo
عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
136 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا،که ما را” دیر “به حُسین ع رِساند💚 خواستیم در این دنیایےکه از هر طرف جاذبه اےما را جذب می کند،کمے به خود بیاییم،و یاد خدا را در وجود خود تقویت کنیم https://eitaa.com/joinchat/3981049917C2c61c87e69
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5877705608349614114.mp3
3.98M
| محتشم، شعری دِگر از جنسِ عاشورا بساز فاطمیه شورشی عظما به خلق عالم است... ▪️فاطمیه سال ۱۳۹۵، راهیان نور 🎙حاج مهدی رسولی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ألس‍َّلامـ علیكِ یافاطمة‌الزَّهرا(س)🖤
🔴 📌قسمت آخر: اللهم ارزقنا شهادت 🥀من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد، یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. 🥀 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه‌ای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان. 🥀 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم. 🥀در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود! 🥀یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه می‌زند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند... 🥀 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند... 🥀 من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد. 🥀یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.. 🥀 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم. 🥀باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند. 🥀چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم... دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه: وقتی که غزل نیست شفای دل خسته دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟ رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز 🥀آن سینه زنان حرمش دسته به دسته می گویم و می دانم از این کوچه تاریک راهی است به سر منزل دل های شکسته در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست 🥀پایی که به آن زخم عبوری ننشسته قسمت نشود روی مزارم بگذارند سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یا‌نه... 🥀و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیقه در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم.... 🌺اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک... 🙏🙏التماس دعا🙏🙏 کپی مطالب با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجل در فرج و سلامتی امام‌ عصر(عج) @shidegomnam
1080275.mp3
1.98M
🎙 | "چادر مادر" در بیان مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی @shidegomnam
بسم رب الزهرا سلام الله علیها 🏴🕊🏴🕊🏴🕊 🍀🦋توسل به حضرت فاطمه سلام الله علیها 🌹 واقعاً در زابل خیلی به ما سخت می‌گذشت، از خدا خواستم کمک کند. تا اینکه بعد از چند ماه دوباره برگشت. وقتی شرایط ما را دید گفت «می‌رویم مشهد، لاأقل آنجا در جوار امام رضا (ع) خواهید بود.» سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام مربوط به همین سفر بود. چند قبضه سلاح داشت که می‌خواست آنها را به مشهد منتقل کند، من آن موقع باردار بودم. اسلحه‌ها را در بقچه‌ای پیچیدیم و من آن را به کمرم بستم. چون چهار ماهه حامله بودم، خیلی به چشم نمی‌آمد. صبح روز بعد سوار اتوبوس شدیم و به طرف مشهد راه افتادیم. در یکی از پاسگاه‌های بین راه گفتند «مسافرها پیاده شوید، می‌خواهیم همه را بگردیم»، رنگ از چهره‌ام پریده بود و نمی‌دانستم چه کنم! به حاج‌آقا گفتم «آقا! اگر بفهمند، پدر ما را درمی‌آورند.» ایشان هم گفت «همه دنبال ما هستند. اگر بفهمند، همین الان بی‌سیم می‌زنند با هلی‌کوپتر می‌آیند و ما را می‌برند.» هنوز نوبت به ما نرسیده بود، ایشان کمی فکر کرد و گفت «من الان به (س) این مطلب را می‌گویم، مطمئنم ایشان خودشان مراقبت می‌کنند.» بعد خیلی محکم گفت «حالا ببین (س) چه می‌کنند.» پایین آمد، بعد خیلی طبیعی شروع کرد به داد زدن که ای بابا! چقدر سخته با زن مسافرت کردن و... من هم پیاده شدم و به کناری رفتم. یک‌دفعه به طرف رئیس پاسگاه رفت و با عجله گفت «آقا، وضع خانم من خوب نیست. حالش به هم خورده، باردار هم است.» رئیس پاسگاه گفت «این که غصه ندارد، ببرش به قهوه‌خانه، آب و چای به او بده تا ما این مسافر‌ها را بگردیم، آن وقت شما بیایید و سوار شوید.» به همین سادگی آمدیم به قهوه‌خانه که نزدیک پاسگاه بود، نشستیم و چای خوردیم. در همان‌جا به راحتی نشسته بودیم که دیدم حال دگرگون شد! زیرلب حرف می‌زد و چشمانش بهاری شده بود. رو به من کرد و گفت «من که به تو گفتم. توسل به (س) ما را نجات می‌دهد.» او قبلاً هم بارها نتیجه‌ی این توسل را دیده بود. بعد از چند دقیقه آمدیم و سوار اتوبوس شدیم و به راحتی به مشهد رفتیم. منبع: کتاب مهر مادر/ انتشارات شهید ابراهیم هادی/ 1396. @shidegomnam
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤))•°• 💔 🎥 مداحی کربلایی مهدی رسولی لحظات آخرین وداع علی(ع) با خانم زهرا (س) درحضور رهبر عزیز 👌🏻😭 @shidegomnam
AUD-20210115-WA0049.mp3
5.71M
••••🎙 مهربان خانم... ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shidegomnam