eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
605 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی که چای #روضه_مادر مرا مست می کند کفران نعمت است به پیمانه لب زنم.... #موکب_حضرت_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام ⏱از هر سه شنبه الی شام شهادت 🕌خیابان شریعتی ، دارالقرآن کریم درچه ⬛️ #هیئت_عاشقان_روح_الله
فَکَیْفَ‌أَصْبِرُعَلَى‌فِرَاقِکَ ...؟ این‌‌همه‌دلٺنگےرا چگونه‌دراین‌دل ِٺنگ ‌جا دهم؟😭😭 · _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✍️ روز8️⃣1️⃣ هدیه به مادر سادات حضرت زهرا نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ حاجت: نماز در کربلا به امامت بگو، شروع کن✋ 🕌 📌👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 🏴 @asheghaneruhollah
فاطِمه(س) می‌گُفت: الهـی..🤲!""عَجّـِــل وَفاتـی""😔 و علی(ع)‌ می‌گفت: نرو آرامشَــم..💔 فاطمــه رفـتــــ💔🕊... و علی ماند و چـ🕳ـاه و مردمی که جواب سلامش را هم نمی‌دادند😔 ایام حزن و اندوه آل الله و شهادت مادرمان خانم #فاطمه_زهرا سلام الله تسلیت #فاطمیه 🏴 @asheghaneruhollah
20.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬛️ 🔎 ؟ 👈 وقتی خبر شهادت حضرت زهرا(س) را به امیرالمومنین دادند... یا رسول الله! من با این بچه های بی مادر چه کنم؟ 🎤حجت الاسلام روضه 🏴 @asheghaneruhollah
Panahi-Fatemieh21398[01].mp3
4.49M
⬛️ 🔎 کوثر داره میسوزه،پیکر داره میسوزه پیش چشم بچه هاش،مادر داره میسوزه 😭😭 🎤کربلایی شور روضه ای 🏴 @asheghaneruhollah
بےِمروٺ‌هایه‌جورےمادروزدن امام‌حسن‌خانوموبغل‌ڪرد خانم‌گفٺ‌حسن‌ٺوجلوبیوفٺ راهونشونم‌بده😭😭
عصابه‌دسٺ‌مادرجوان‌بده حسن‌ٺوچادرم‌راٺڪان‌بده😭
حسن‌ٺوبه‌هیچ‌‌ڪس‌نگوڪه خورده‌ام‌زمین ...😭
واےمادر حال‌وروزم‌داغونه ... واےمادر غمم‌روڪےمیدونه ... واےمادر ٺوےچشمام‌بارونه ...😭💔
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت چهلم ❄️ به سفیدی برف!
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت چهل و یکم 🚩قلمرو! 👲🏿خون، خونم رو می خورد! داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم، یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟! 🚪در رو باز کردم و رفتم تو... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم! 🎒 ساکم رو برده بود داخل! 👀 چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد، دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ... 👱🏻‍♂️سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد و اومد خودش رو معرفی کنه... 👲🏿محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش! - اصلاً مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی، بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم... اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق!! ✋🏻 دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده! 👲🏿اما اصلاً واسم مهم نبود... تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم. 🗯 هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم، حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم، حالا این یکی بهش بر بخوره یا نه، اصلاً واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟... 🚪دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم! 👱🏻‍♂️ هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق... 🦁 حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود، برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم! 🇮🇷 کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد، صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم. 📻 اخبار گوش می کردم. 💻 توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم، سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود، تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود، شاید کاری به هم نداشتیم، اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم و اگر سئوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم. به هر حال، چاره ای نبود... باید به این شرایط عادت می کردم... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah