eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✨﷽✨ ☑️ #التماس_تفکر 🔴🔴🔴در سال های اخیر، جماعت چادریِ کشورما، به چند دسته تقسیم شدند: ✴️یه عده هست
💢 💠 گفته "پوشیدن چادر طی این سال‌ها باعث شده گردنم را عمل کنم و دستم سال‌هاست درد می‌کند" ✍ خانم سلحشوری آنچه باعث شده گردنتان را عمل کنید حق این مردم مظلوم است که بر گردن شما سنگینی میکند نه چادر 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣8⃣2⃣ دست در جیب شلوار نظامی اش کرد و جعبه ای ک
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣8⃣2⃣ خستگی در مویرگ به مویرگِ سفیدیِ پنهان شده در خونِ چشمانش جیغ میزند و من دلم لرزید برایِ لبخندِ تلخ و مظلومِ لبهایش که آوار شد بر سوزشِ دلم و خرابه هایِ قلبم.. توجهش به من بود.. تبسم صورتش عمیق تر شد و پا جفت کرد برایِ احترامی نظامی.. اما من ظالم شدم و رو گرفتم از دلبری هایش.. دانیال به محض ورودمان به اتاق روبه رویم ایستاد و چشمانش را ریز کرد " دعواتون شده؟؟ " و من با "نه" ای کوتاه، تن به تخت و چشم به خواب هایی آشفته سپردم.. روز بعد اربعین بود و من دریایِ طوفان زده را در زمین عراق تجربه کرد.. سیلی که هیچ شناگری، یارایِ پیمودنش را نداشت و همه را غرق شده در خود، به ساحل می رساند.. آن روز در هجومِ عزدارانِ اربعین هیچ خبری از حسام نشد.. نه حضوری.. نه تماسی.. آتش به وجودم افتاده بود که نکند دعایم به عرش خدا میخ شده باشد و مردِ جنون زده ام، راهی.. چند باری سراغش را از برادرم گرفتم و او بی خبر از همه جا، از ندانستن گفت.. و وقتی متوجه بی قراری ام شد ، بی وقفه تماس گرفت و مضطرب تماشایم کرد. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣8⃣2⃣ نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام، در برابر دیده و قلبم رژه می رفت.. کاش دیشب در سرای حسین (ع) از سر تقصیرش می گذشتم و عطرِ جنگ زده ی پیراهنش را به ریه می کشیدم.. دلشوره موج شد و به جانم افتاد.. خورشیدِ غروب زده آمده بود اما حسام نه.. دیگر ماندن و منتظر بودن، جوابِ نا آرامی ام را نمی داد.. آشفته و سراسیمه به گوشه ای از صحن و سرایِ امام حسین پناه برم. همانجا که شب قبل را کنارِ مردِ مبارزم، کج خلقی کردم و به صبح رساندم. افکارِ مختلفی به ذهنم هجوم می آورد. چرا پیدایش نمی شد؟؟ یعنی از بداخلاقی هایِ دیشبم دلخور بود؟؟ کاش از دستم کلافه و عصبی بود. اما من می شناختمش، اهل قهر نبود. یعنی اتفاقی بد طعم، گریبانِ زندگی ام را چنگ میزد؟؟ ای کاش دیشب خساستِ نگاه را کنار می گذاشتم و یک دل سیر تماشایش می کردم. وحشت و استرس، تهوع را به دیواره هایِ معده ام می کوبید و زانو بغل گرفتم از سر عجز.. زیرِ لب نام حسین (ع) را ذکر وار تکرار می کردم و التماس که منت بگذار و امیرمهدیِ فاطمه خانم را از من نگیر.. روز اربعین تمام شد.. اذان گفته شد.. نماز مغرب و عشا خوانده شد.. اما... ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷 🌹در شأن و مقام، به که دختر باشد ✨معصومه شده است تا که خواهر باشد 🌹مانده است به مشهد برود یا شیراز ✨قم ماند که بین دو برادر باشد ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#سالروز_ورود #حضرت_معصومه_س_به_قم 🌷 🌹در شأن و مقام، به که دختر باشد ✨معصومه شده است تا که خواهر باش
1_36967365.mp3
10.6M
😍پیشنهاد دانلود 🌷 🎵نماهنگ فوق العاده زیبا و شنیدنی«دختر آفتاب» 🌹❤️🌺 داره بارون میباره توصحن صاحب الزمان میرسه ازسمت حجاز خورشید جهان 😍 کریمه ی آل عبا مثل 😍❤️ ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣8⃣2⃣ نبضِ نگاهِ مظلوم و پر خواهشِ حسام، در بر
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣8⃣2⃣ اما باز هم خبری از حسامِ من نشد.. حالا دیگر دانیال هم موبایلش خاموش بود و خودش ناپیدا.. چند باری مسیرِ هتل تا حرم را دوان دوان رفتم و برگشتم.. حس کردم.. برایِ اولین بار، در زمین کربلا، زینب را حس کردم.. حالِ ظهرِ عاشورا و ایستادنِ پریشانش بر تل زینبیه.. آرزویِ حسام ، داغ شد بر پیشانی ام.. من مگر از زینب بالاتر بودم؟؟ چرا هیچ خبری از مردانِ زندگی ام نبود..؟؟ نمی دانم چرا اما به شدت ترسیدم. من در آن سرزمین، غریب بودم اما ناگهان حس آشنایی، احساسم را خنک کرد.. از حرم به هتل رفتم به این امید که دانیال برگشته باشد اما نه.. درد معده امانم را بریده بود و قرص ها هم کارسازی نمی کرد. کمی رویِ تخت دراز کشیدم.. ما فردا عازم ایران بودیم و امروز حسام اصلا به دیدنم نیامده بود.. ما فردا عازم ایران بودیم و دانیال غیبش زده بود.. ما فردا عازم ایران بودیم و من سرگشته، خیابان هایِ کربلا را تل زینبه می دیدم.. مدام به خودم دلداری می دادم که تو همسر یک نظامی هستی.. امیرمهدی اینجا در ماموریت است و نمی تواند مدام به تو سر بزند.. ناگهان به یاد دوستانش در موکب علی بن موسی الرضا افتادم. حتما آنها از حسام خبر داشتند. چادر بر سر گذاشتم و به سمت در دویدم که ناگهان در باز شد.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣8⃣2⃣ دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد. دانیال بود.. با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته. دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال.. برایِ رفتن عجله داشتم " سلام. کجا بودی تو.. ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه.. از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردم و زنده شدم.. حسام بهت زنگ نزد؟؟ " نفسی عمیق کشید " کجا داری میری؟؟ " حالتش عادی نبود. انگار بازیگری می کرد. اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت می کرد " دارم میرم حرم ببینم می تونم دوستای حسامو پیدا کنم.. دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت.. " پوزخندی عصبی زدم " فکر نمی کردم امیرمهدی، آنقدر بچه باشه که واسه خاطر چهارتا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون.. رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی.... " ادامه ی جمله ام را قورت دادم. در را بست و آرام روی تخت نشست " پس حرفتون شده بود.. دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
کمکها به مردم مظلوم یمن ادامه دارد دستان یاری خود را بسوی امت پیامبر که در محاصره‌ی اشقیا در فاجعه‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️دلم خون شد😭😔خدا ما رو می بخشه؟؟!!! ☝️به یمن نگاه کنید👆 👈در هر ده دقیقه یک کودک یمنی در اثر سوء تغذیه میمیره. 👈فقط بگو ما با ایران کاری نداریم!!! 👈ماجرای تلفن ظریف و کلید روحانی!!! سخنرانی کوتاه و طوفانی استاد رائفی پور را ببینید و دلتون کباب بشه!!! ‼️‼️‼️ برای پرداخت کمک به مردم مظلوم یمن به پایگاه رهبرمعظم انقلاب در قسمت پرداخت وجوهات رجوع کنید. آدرس👇👇👇👇 http://www.leader.ir/fa/monies هرچی درحد توانت بود کمک کن😘 @asheghaneruhollah
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد... اسباب گشایش امور است... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌹یادبود #شهید_سید_یحیی_براتی 👈به کلام: حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس گرم:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی 📆چهارشنبه14 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣8⃣2⃣ دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣8⃣2⃣ با حرص چشمانم را بستم " چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا.. جای این که من طلبکار باشم، اون داره ناز می کنه.. حالا چیکار می کنی؟؟ باهام میای یا برم؟؟ " دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟ " حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سر در بیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.. " رو به رویش ایستادم " دانیال حالت خوبه؟؟ " دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد " آره.. فقط سرم درد میکنه.. " دروغ می گفت. خیلی خوب می شناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید. نمی خواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم " دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.. " تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد. کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت " حسام چی شده، دانیال ؟؟ " اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت " هیچی.. هیچی به خدا.. فقط زخمی شده.. همین.. چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه دروغ بچه گانه ای.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم.. حنجره ام دیگر یاری نمی کرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم " شهید شده، نه؟؟ " قطرات اشک امانش را بریده بود و دروغ می گفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت می گفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش می گفت.. تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمی زد.. دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را می شکست.. شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه.. اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا. فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت.. دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس می کردند.. باید حسام را می دیدم. " منو ببر، می خوام ببینمش.. " مخالفت ها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ای نداشت، پس تسلیم شد.. از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ای گریان منتظرمان بود. رو به حرم ایستادم وچشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم " ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد می خوانم ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 پس از خود؛ بـرای فاطـمے شـدن...! برو به سجـده و بگو؛ هـزار مـرتبه ...! 👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اختلافی بین چشم است و قلم می نویسد #عشق می خوانم #حسن ❤️ 😍دوشنبه های امام حسنی😍 #جـانم‌امام‌حسن‌جـا
30.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه 📌پیشنهاد دانلود ما این اسلحه را گذاشتیم رو شونه هامون تا عادت کنیم بذاریم بریم برا ائمه مظلوم بقیع حرم بسازیم❤️ ‼️‼️‼️‼️ ان شاء الله قسمت بشه همه امام حسنی ها بذاریم رو شونه هامون و بریم حرم کریم اهل بیت را بسازیم 👈خانم سلحشوری شما هم نگران نباش 😶😶 👇 ✅ @asheghaneruhollah
#روضه_هفتگی ولو،دوسه نفرباشد... اسباب گشایش امور است... #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله 🌹یادبود #شهید_سید_یحیی_براتی 👈به کلام: حجت الاسلام #سلیمانی 🎤به نفس گرم:کربلایی #سید_حبیب_مجیدی 📆چهارشنبه14 آذرماه1397 🕖راس ساعت 20 🚩اصفهان،درچه،بلوارشهدا(اسلام اباد)کوی شهید بهشتی #پرچم_هیئت #ویژه_خواهران_و_برادران ❤️دوستان اطلاع رسانی شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار گشودن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در عربستان به درخواست رییس جمهور چچن به مناسبت میلاد پیامبر صلی الله علیه وآله 🔻شما اگر دقت کنید دارد قبر قاتلین حضرت فاطمه زهرا سلام الله را زیارت میکند 🔻 از آرامگاه رسول الله(ص) بی تفاوت رد میشه، بعد به سراغ اولی وقتی سر قبر دومی که میرسه، می‌شینه و بوسه می‌زنه 🔻 لطفاً فیلم را با دقت نگاه کنید اینها برای ورود به داخل که پیش قبرها بروند، از این درب باید وارد بشوند👆👆👆👆👆👆👆 ان شاءالله با نابودیشون به زودی میریم اینجا زیارت ... ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣8⃣2⃣ کلمات را بی قفه و مسلسل وار می گفت. چه در
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣8⃣2⃣ به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد. قدم هایم سبک بود و پاهایم را حس نمی کردم.. قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم.. دانیال بازویم را گرفت و من می شنیدم سلام ها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ هم ردیفانِ همسرم را.. شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود "اگر شهید نشم، میمیرم". پس نمرده بود.. به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی لرزان محاصره اش کرده بودند رسیدیم. کنار رفتند.. در را بازم کردم و داخل شدم. خودش بود.. آرام خوابیده رویِ تخت، با لباسهایی نظامی که انگار تنش را به خون غسل داده بودند.. گوشه ی سرش زخمی بود و رد زیبایی از خون تا کنارِ گونه اش کشیده شده بود.. قلبم پر کشید برایِ آرامش بی حد و حسابش.. دستِ آرامیده رویِ سینه اش را بلند کردم و انگشترِ عقیقِ گلگون شده اش را با نوازش از انگشتش خارج کردم. این انگشتر دیگر مالِ من بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣9⃣2⃣ کاش دیشب بودنت را قاب می کردم در لوحِ خاطراتم.. کاش بیشتر تماشایت می کردم و حفظ می شدم حرکاتت را.. کاش سراپا گوش می شدم و تمامِ شنیدن هایم پر می شد از موج صدایت.. راستی میدانی که خیلی وقت است برایم قرآن نخواندی؟؟ کاش دیشب بچه نمی شدم.. موهایش را مرتب کردم و او یک نفس خوابید.. به صورتش دست کشیدم و او لبخند زد محضِ دلداری ام.. عاشق که باشی دل خوش میکنی به دلخوشی هایِ معشوقت.. و من عاشقانه دل خوش کردم. " این قلب ترک خوده ی من، بند به مو بود... من عاشق"او" بودم و "او" عاشق "او" بود.. " بارانِ اشک هایم، سیل شد اما طوفان به پا نکرد.. باید با خوشیِ حسام راه می آمد.. پس بی صدا باریدم.. چشمانِ بسته اش را بوسیدم و دستانش را به رسمِ عاشقانه هایش دورِ صورتم قاب کردم. حسام بهترین ها را برایم رقم زد و حالا من در سرزمین کربلا وداعش را لبیک می گفتم. به اصرارِ دانیال عازم هتل شدیم که یکی از آن جوانان نظامی صدایم زد و نایلونی به سمتم گرفت " گوشیِ سیده.. خاموشه.. فک کنم شارژش تموم شده.. " کیسه را گرفتم و به هتل برگشتیم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
تاری ازموی سرت کم بشود میمیرم آه،گیسوی تو درهم بشودمیمیرم قلب من ازتپش قلب توجان میگیرد آه،قلب تو پر ازغم بشود میمیرم من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم سهم چشمان تو ماتم بشود میمیرم #اللهم_احفظ_قائدنا_امامنا_سید_علی_خامنه_ای_مدظله_ ✅ @asheghaneruhollah
. دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ ارباب اند؟؟؟😔 کیا مث من اربعین نرفتند؟؟😔 کیا تاحالا کربلا را ندیدند؟؟😭 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
. دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. #کربلا #کربلا #کربلا کیا دلتنگ
من لی غیرک.mp3
3.35M
اونها که هستن ❤️ 🚩هیئت عاشقان روح الله 🔺 1392 من که ندارم کسی را به غیر تو 😭 منی که هرنفسم اسم تو گفتم نکنه یه روزی از چشات بیفتم 😔 چقدر بگم هواتو کردم کاش بیام به کربلات و برنگردم ✋ 🎤 کربلایی 🔷شور احساسی کربلا 👌پیشنهاد دانلود ✅ @asheghaneruhollah