34.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
من ایرانم تو عراقے چه فراقے
بگیر از دلم ی سراغے
کربلایی #محمدحسین_پویانفر🎙
کربلایی #محسن_عراقے🎙
دارم میمیرم #حـسیݩ 🌱 💔
#پیشنـهاد_میشهــ
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#یک_اربعین_یک_دلتنگی من ایرانم تو عراقے چه فراقے بگیر از دلم ی سراغے کربلایی #محمدحسین_پویانفر🎙 کر
چه فراقی.mp3
14.49M
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
من ایرانم تو عراقے چه فراقے
بگیر از دلم ی سراغے
کربلایی #محمدحسین_پویانفر🎙
کربلایی #محسن_عراقے🎙
دارم میمیرم #حـسیݩ 🌱 💔
#پیشنـهاد_میشهــ
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
امسال دیگه کسی نیست رو پروفایلش بزنه:
[عازمم حلالم کنید..]
یه تعداد
[من به جا ماندن ازاین قافله عادت دارم]
دور هم جمع شدیم! 😭
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
▪️درسی که اربعین به مامیدهد، زنده نگهداشتن یادِحقیقت وخاطره شهادت درمقابل طوفان تبلیغات دشمن است
مقام معظم رهبری، امام خامنه ای
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🏴مراسم عزاداری اربعین سید و سالار شهیدان
⚫️#شب_اربعین
🗓قرائت زیارت عاشورا،سخنرانی و مداحی
🕌خیابان امام،کوی اطلس،#پرچم_هیئت
🕖ساعت19
⚫️#ظهر_اربعین
🗓قرائت زیارت اربعین و عزاداری
🕌خیابان شریعتی،بن بست11رئوف، #پرچم_هیئت
🕖همزمان با نماز جماعت ظهر و عصر
#با_رعایت_پروتکل_های_بهداشتی
❤️دوستان لطفا اطلاع رسانی شود.
🏴هیئت عاشقان روح الله(ره)
هدایت شده از امامزادگان حمیده خاتون و رشیده خاتون درچه
🏴 اَربَعینداغِحَرَمبَردِلِنوکَرهاماند
🚩 مراسم عزاداری ظهر اربعین 🚩
👈 باسخنرانی حجت الاسلام جابر انصاری
👈 بامداحی کربلایی سید روح الله حسینی
📆 #پنجشنبه ۱۷ مهرماه مصادف با روز #اربعین، از ساعت ۱۰ صبح
📍در جوار حرم امامزادگان حمیده و رشیده خاتون
😷 با رعایت تمامی نکات بهداشتی
🏴 پایگاه مقاومت بسیج شهداے امامزاده
@emamzade_dorche
⭕️ رهبر معظم انقلاب، امام خامنه ای: اربعین، همه مردم از داخل خانه اظهار ارادت کنیم. زیارت اربعین را با حال، با توجّه بخوانند و شِکوه کنند پیش امام حسین (علیهالسلام) و بگوینـد یا سیّدالشّهداء، ما دلمان میخواست بیاییم، نشد. ۹۹/۶/۳۱ #حب_الحسین_یجمعنا
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
#مـادر سهـمِ
بچه نیومده رو
کنار میذارھ ...😭
🎤حاج #محمود_کریمی
#حب_الحسین_یجمعنا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
#به_یاد_گودال 😭
تنم میلرزه...
🎤حاج #محمود_کریمی
#حب_الحسین_یجمعنا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
9 - Shor - Hajmahdirasuli - Shab3 990704 - Sarallahzanjan.mp3
13.98M
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
قسم به اون موکبای ساده
قسم به وقت #غروب جاده
قسم به ذکر حسین حسین...
🎤حاج #مهدی_رسولی
#حب_الحسین_یجمعنا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
@panahe_delam (2).mp3
3.17M
#یک_اربعین_یک_دلتنگی
اونایی که رفتن کربلا
این مداحی و با تمام
وجودشون حس کردن
#اربعینجاموندیم ;( 💔
#حب_الحسین_یجمعنا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست میدیدم زیر پرده ای از
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_ویک
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم...
بدنمان بین پایه های صندلی و میز شیشه ای سفره عقد مانده بود،..
تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید😥😨 و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد...
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشت زده اش را میشنیدم
_از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!😐😧
مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم..
و مضطرب صدایم میکرد
_زینب حالت خوبه؟😥❤️
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد..
که دستان ابوالفضل به کمک آمد...
خمیده وارد اتاق شده بود و شانه هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید...
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید.. که جیغم در گلو خفه شد.😱😰
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاق ها پناه گرفته بود،..
ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید...😢😰🤗
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادی اش هراسان دنبال #اسلحه ای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند..
که ابوالفضل فریاد کشید
_این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟😡🗣
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود..
که تمام در و پنجره های دفتر را...
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_ودو
تمام در و پنجره های دفتر را به رگبار بسته بودند...
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند.. و صحنه ای دید که لبهایش سفید شد،..
به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد
_اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟😨
من نمیدانستم...
اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق #عادت تروریست ها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند
👤_میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!😰
و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی گری ناگهانیشان را تحلیل کرد
👤_هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به حضرت آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!🙁😥
سرسام مسلسل ها لحظه ای قطع نمیشد،...
میترسیدم به دفتر حمله کنند..
و #تنهازن_جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.😰😢
چشمان ابوالفضل🕊 به پای حال خرابم آتش گرفته...
و گونه های مصطفی🌸 از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید...
از صحبت های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده اند...
که یکی شان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد
_ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!😑😥
مرد میانسالی 👤از کارمندان دفتر، گوشی📞 را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد
_یا اینجا همه مون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!😰😡
دستم در دست مادر مصطفی لرزید...😱😰😭و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد..😰😭
و حال مصطفی را به هم ریخت که...
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وچهار
و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱
که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد...
مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در
رفت..
و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،..
آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞
و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد...
یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود..
که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد...
دلم را مصطفی با خودش برده..
و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱
که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣
و نمیخواستم مقابل این همه #غریبه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،..
چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و #دامادم_به_قتلگاه رفته بود...
کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد
که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱
ندیده تصور میکردم..
مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست..
و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭
مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته..
و حساب گلوله ها از دستم رفته بود..
که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭
صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد..
که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد
_ماشاالله! کورشون کرده!😍💪
با گریه...
⏪ ادامه دارد...
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوبیست_ویک مصطفی با هر دو دست
برای دلت فاطمه میشوم...
خب الحمدلله این زینب خانم داستان هم ب مصطفی رسید
شما هم دیگه دست از سر کچل ما برمیدارین😁😁
#به_امید_خدا_ادامه_رمان_فردا
محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه
آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن
قوی و محکمیداشت. خسته نمیشد.
راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شبهفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی
ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
-نقلاز پدر شهید
#شهیدسیدمحمدعلی_جهآنآرا
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah