eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دل وا مونده.mp3
6.96M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻ای دل وا مونده دل تنها مونده 🔺دلی که از رفیقای جا مونده 🎤حاج 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
ببین تو هیئتا پر از سربازه.mp3
9.7M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻من از تو دل نمیکنم حتی اگه سرم بره 🔺نمیذارم که دشمنت به سمت این حرم بره 🎤کربلایی 😭شور احساسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Untitled 29.mp3
22.13M
🏴 ❤️به عشق مدافعان حرم 🔻امافیکم مسلم 🔺یه نفر نیست بهش آب بده 🎤کربلایی 🎤کربلایی 😭شور روضه ای وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
💔 💔 نوبٺ جانبازےِ طفلاטּ زینب آمده وقٺ آرے گفتـטּ فرماטּ زینب آمده غرق خوטּ گشتند،فرزنداטּ اودرڪربلا وقٺ یارے دادטּ ودرماטּ زینب آمده 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣2⃣1⃣ رو به رویم، روی زمین نشست " از نظرمن نفر
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 3⃣2⃣1⃣ نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما شمرده شمرده نقشه ی فرار را برایم توضیح داد. ترسیدم، " پس مادرم چی؟ اونم اینجاست .. " صوفی با لحنی نه چندان مهربان گفت که همزمان با من، فرد دیگری مادر را از چنگال حسام درمی آورد. اما مگر حسام می توانست به مادرم آسیب برساند..؟؟ نقشه ی فرار برای فردا کشیده شده بود. درست در زمانی که برایِ معاینه نزد پزشک می رفتم. اما صوفی این اطلاعات را از کجا آورده بود؟؟ باز هم حسی، گوشم را می پیچاند که حسام نمی تواند بد باشد.. و شوقی که صدایِ خنده های دانیال را در قلبم زمزمه می کرد.. کدام یک درست بود؟؟ آرامشِ حسام یا حرفهای صوفی؟ با صدایِ خنده هایِ بلند حسام که از سالن می آمد، چشمانم را باز کردم.. کاش دیشب خورشید میمرد تا باقی مانده یِ عمرم، بی فردا میماند.. حالم بدتر از هر روز دیگر بود. می ترسیدم و دلیلش را نمی دانستم، شاید از اتفاقی که ممکن بود برای این دشمنِ نجیب بیوفتد.. بی رمق از اتاق بیرون رفتم.. لیوان به دست رویِ یکی از مبلها نشسته بود. با پروین حرف میزد، می خندید، سر به سرش می گذاشت.. یعنی تمامِ اینها هنرِ بازیگری اش بود؟؟ چقدر زندگی در وجودش وجود داشت. عطر چای آمد، مزه اش زیر زبانم تجدید شد.. کلاه به سر روی یکی از مبلها نشستم، سر به زیر سلام کرد. نمیدانم چه در ظاهرم دید که با لحنی نگران و متعجب جویایِ حالم شد. بی توجه به سوالش، جمع شده در پُلیورِ یادگار از دانیال رویِ مبل نشستم. هوا بیشتر از همیشه سرد نبود؟؟ " از اون صبحونه ی دیروزی میخوام.." ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 3⃣2⃣1⃣ نیمه های شب صوفی تماس گرفت و با عجله اما
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 4⃣2⃣1⃣ سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند " با چایی شیرین یا.. " حرفش را کور کردم " اگه نیست، میرم اتاقم.." از جایم بلند شدم که خواست بمانم " حاج خانووم.. بی زحمت یه صبحونه ی مامان پسند حاضر کنید.. " و جمله ای زیرِ لبی که به سختی شنیدم " و یه استکان چایی با طعم خدا.. " چند دقیقه بعد حسام، سینی به دست روبه رویم ایستاد . آن را روی میز گذاشت و درست مثل روز قبل، شیرینش کرد. لقمه هایِ دست سازش را یک دست و مرتب، کنارِ هم قرار داد و منتظر نشست. " خب.. یاعلی.. بفرمایید.. " پدر کجا بود که نامِ علی را در خانه اش بشنود..؟؟ خوردم.. تمام لقمه ها، را با آخرین قطره ی چایِ شیرین شده به دستِ مهربان ترین دشمن دنیا. کاش گینس، ستونی برایِ ثبت آرامش داشت.. صدایش بلند شد " پروین خانووم از اینکه چیزی نمی خوردین خیلی ناراحت بودن، البته زنِ ایرانی و نگرانی هایِ بی حدش.. خب دیگه کم کم باید آماده شید که بریم دکتر، یه ساعت دیگه نوبت دارین.. امروز خیلی رنگتون پریده ، مشکلی پیش اومده؟؟ باز هم درد دارین؟؟ " درد که همزاد ثانیه ثانیه های زندگی ام بود.. اما درد امروز با همیشه فرق داشت رنگش بی شباهت به نگرانی نبود.. نگرانی از جنسِ روزهایِ بی قراریِ برای دانیال.. آماده شدم. پیچیده در پالتو و شالِ مشکی در ماشین نشستم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
ale-yasin(farahmand)-high.mp3
4.04M
🎤 بانوای گرم استادفرهمند 🌹 🌹 نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه @asheghaneruhollah
1_13415312.mp3
6.39M
ظهر جمعه است و وقت مناجات امیرالمومنین❤️ التماس دعای فــرج😍 قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد
یڪ نفـس آمـده ام تاڪہ عمۅ را نــزنــے ڪہ بہ ایـن سینہ مجروح تۅ با پا نزنـــے ذڪر لاحۅݪ ولا ازدۅ لبش میبارد باچنیݧ نیزه سرسخٺ بہ لبهانزنے عمہ نزدیڪ شده برسرگۅداݪ اے تیغ میشـودبه سوی حنجره حالا نزنی
4_421541110138015097.mp3
8.3M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله 🔺جانم روحم حسن 🔻دردم حسن درمانم 🎤کربلایی 😭پیش زمینه وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Untitled 19.mp3
13.36M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله 🔺یا السلام 🔻به عشق تو نکردم گدایی کسی را 🎤کربلایی 😭تک مستانه امام حسن_ع_ وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
07.mp3
5M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله 🔺عشق اولاد حسن به دلم دارم 🎤کربلایی 😭واحد حماسی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
1396-08-24 (10).mp3
5.13M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله 🔺زیباترین طلیعه ناب غزل 🔻ذکر لب حسین بود از ازل 🎤کربلایی 😭شعر خوانی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
1396-07-04(3).mp3
5.7M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله 🔺افتخار یه پدر مادر اینه 🔻بگه بچم تو حسن 🎤کربلایی 😭شورطوفانی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
Untitled 20 (2).mp3
6.52M
🏴 🔺کاش آقا منم غلامت بودم 🔻کاش مثل گذشته عاشق بودم 🎤حاج 😭شور احساسی بیادماندنی وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
fadaeian-sh imam hassan96 (11).mp3
7.88M
🏴 امام حسنی ام❤️الحمدالله یک لقمه نون که میاره تو خونه میگه این کرم خوده آقا جون همونیکه بی حرمه😔 🎤کربلایی 😭شور احساسی فوق العاده زیبا وعده ما هر روز در کانال↙️ 🏴 @asheghaneruhollah
🏴🏴🏴🏴🏴 دیدم که نیزه ها نفست را بریده اند دیگر نشد به خیمه تماشاگرت شوم هرگز مخواه بعد تو با چشم های خیس من شاهد اسارت این خواهرت شوم دستم شکست و حرمله چشم انتظار من بگذار تا شبیه علی اصغرت شوم
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣2⃣1⃣ سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣2⃣1⃣ هر وقت که از خانه بیرون می آمدیم، تمام حواسش به من و اطرافم بود. باورم نمی شد که زندانی اش باشم.. در طول مسیر مثل همیشه سکوت کرد. وقت پیاده شدن صدایم زد : " سارا خانووم..". ایستادم. " من بهتون قول دادم که هیچ اتفاقی براتون نیوفته.. تا پایِ جوونمم سر قولم هستم.." نمیدانم چه چیز در صورتِ یخ زده ام دید که خواست آرامم کند.. اما ای کاش دنیا می ایستاد و او برایم قرآن می خواند.. منتظرِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله، تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرایِ نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم می لرزید. حسام مقابلم ایستاد : " نوبت شما.. حالتون خوب نیست؟ " با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرف تر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث می کردند و این اولین هشدار برایِ اجرایِ نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردم. دو مرد دعوایشان بالا گرفت.. ضرب و شتم شروع شد. مردم جمع شدند. دکتر به سرعت از اتاقش خارج شد. حالا نوبت اجرایِ نقشه بود. برایِ آخرین بار به صورتِ متین ترین خانه خراب کنِ دنیا نگاه کردم.. حواسش به مردها بود. قصد داشت تا آنها را از هم جدا کند. آرام آرام چند گام به عقب برداشتم. به سمت پله های اضطراری دویدم. یک مرد روی پله ها منتظرم بود. دستم را گرفت و شروع به دویدن کرد.. صدایِ بلندِ حسام را شنیدم. نامم را صدا میزد و با فاصله به دنبالم می دوید.. ریه هایم تحملِ این همه فشار را نداشت و پاهایم توانِ دویدن. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣2⃣1⃣ هر وقت که از خانه بیرون می آمدیم، تمام حو
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣2⃣1⃣ به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد می زد که عجله کنم. یک ماشین جلویِ پایمان ترمز زد. در باز شد و دستی مرا به داخل کشید. خودش بود، صوفی.. ماشین با سرعتی عجیب از جایش کنده شد. به پشت سر نگاه کردم. حسام مانند باد از پیاده رو به داخل خیابان دوید.. و افتاد آن اتفاقی که دستانم را هم آغوشِ یخ می کرد.. یک ماشین به حسام کوبید و او پخشِ زمین شد. با جیغی خفه، چشمانم را بستم.. صوفی به عقب برگشت. اشک در چشمانم جمع شد.. حسام بی حال، رویِ زمین افتاده بود و مردم به طرفش می دویدند. ناگهان دو مرد از روی زمین بلندش کردند.. ماشین پیچید و من دیگر ندیدم چه بلایی بر سر بهترین قاتلِ زندگی ام آمد.. در جایم نشستم. کاش می شد گریه کنم.. کاش.. صوفی، عینک دودی اش را کمی پایین آورد " خوبی؟؟ " نه.. نه.. بدتر از این هم مگر حالی بود؟؟ ماشین با پیچ و تاب از کوچه و خیابانهای مختلف می گذشت و صوفی که مدام به راننده متذکر می شد کسی تعقیبمان نکند.. بعد از نیم ساعت وارد پارکینگ یک خانه شدیم.. صوفی چادری به سمتم گرفت " سرت کن.. " مقنعه ایی مشکی پوشید و چادری سرش کرد.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند😭 @asheghaneruhollah
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟! سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟ 🆔 @asheghaneruhollah