آقا مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامتت
میخواستند حق تو را هم قضا کنند
کَذاّبها کجا و عبای امامت...
ما زنده ایم از برکات ولایتت
ما عهد بستهایم به پای امامتت
از روز اولی که رسیدیم زین جهان
گشتیم آشنا به صدای امامتت..
این روزها هوای تو را کرده ام بیا
ماییم یاکریمِ هوای امامتت..
آقا بیا تقاصِ شهیدان به پای توست
آقا فدای کرببلای امامتت...
تا روزِ بازگشتِ تو سیدعلی شده
پرچم به دوش، زیرِ لوای امامتت
🌷 آغاز امامت گل سرسبد عالم هستی حضرت حجة بن الحسن امام زمان (عج) بر شما مبارک 🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ @asheghaneruhollah
#فکر_کردن_درد_دارد
💢به درد #شیعه_میلی مبتلاییم
#شیعه_میلی یعنی که یک فرد به اصطلاح شیعه، حتی #پنج آیه قرآن یا روایت نبوی حفظ نباشد تا ولایت علی(ع) را به مخالفان ثابت کند
اما صدها روایت و داستان ساختگی (غیرمعتبر) برای #قمه_زنی و #لطمه_زدن و #عمرکشون... حفظ باشد.
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#فکر_کردن_درد_دارد 💢به درد #شیعه_میلی مبتلاییم #شیعه_میلی یعنی که یک فرد به اصطلاح شیعه، حتی #پن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
💢نظر آیت الله بهجت در مورد 9 ربیع
بجای مراسم، برهان بیاورید 👆
#شیعه_میلی
برخی از آقای بهجت هم بیشتر میفهمند!!
✅ @asheghaneruhollah
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
✨
🌸آغازامامت حضرت ولی عصر(عج) برشما مبارک🌸
💐این کلیپ زیبا، هدیه به شما همراهان همیشگی😘💐
✅ @asheghaneruhollah
alavi-beraat.mp3
1.07M
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🎤حجت الاسلام علوی تهرانی👆
📌پیشنهاد دانلود
🔻🔻🔻
🔴اظهار تبری به فحاشی نیست...❌
#سهم_شما_ارسال_برای_دیگران
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣5⃣2⃣ دیگر چیزی به رفتنش نمانده بود و من بی تا
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 3⃣5⃣2⃣
در این بین پروین مدام غر میزند که چرا چیزی نمی خورم و انگار نمی فهمید حالِ خرابِ دلم را..
افکار مختلف به ذهنم هجوم می آورد و تا می توانست ته مانده ی قدرتم را می کوبید.
کاش می شد که بخواهم نرود و او بماند.
امیرمهدی سینی به دست در چهار چوب ایستاده بود و لبخند میزد.
چطور آمده بود که متوجه حضورش نشدم. این آخرین دیدارمان بود؟؟
چشمانش لبخند داشت
" به قولِ یان، سلام بر تو ای دختر ایرونی..
بابا احسنت.. شنیدم حسابی معرکه گرفتی.. جیغِ این حاج خانوم پروین مارو هم درآوردی.. "
کاش می شد اپسیلون به اپسیلونِ زمان مانده را فقط او حرف بزند و من تماشایش کنم.
کنارم رویِ تخت نشست و سینی را روی پاهایش گذاشت.
باز هم چای.. شکر.. نان.. پنیر و گردو..
خیره نگاهم کرد
" جواب سلام واجبه هااا بانویِ اخمو.."
اخم؟؟ کدام اخم؟؟ اصلا مگر حسام و اخم در یک خانه جا می شدند؟؟؟
لقمه ایی از پنیرو گردو را مثل همیشه با نظمِ خاصش پیچید و مقابلم گرفت
" جواب سلاممون رو که ندادی.. یه کلمه حرفم که باهامون نزدی.. اخمم که واسمون کردی..
حداقل این لقمه رو بگیر بخور که هم از ضعف، غش نکنی.. هم اینکه مطمئن شم باهام قهر نیستی..)
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 4⃣5⃣2⃣
رو به رویش رویِ تخت نشستم . باید شانسم را امتحان می کردم
" امیرمهدی نرو.. "
لبخند زد و لقمه را به دهانم نزدیک کرد " شما اول این لقمه رو از دست آقاتون میل بفرمایید تا مذاکرات رو شروع کنیم.. "
لقمه را به دندان گرفتم و لبخندش پهنتر شد. او حتی به جای پدر هم ، پدرانه خرجم می کرد
" آ باریکلا شیر زنِ خودم.. خب کجا بودیم؟؟ آهان نرم..
خب اونوقت نمی پرسن چرا نمیخوای بیای؟؟؟ اصلا این به کنار..
بعد از این همه سال امام حسین ما رو طلبیده، اونم به عنوان سربازِ حرم؛ دلت میاد نرم..؟؟ "
عجول جواب دادم
" خب بگو.. بگو خانومم مریضه.. عمرش زیاد به دنیا نیست.. حرفِ امروز و فرداست.. بگو باید کنارش باشم.. "
اخم هایش را درهم رفت و میخ چشمانم شد. صدایش محکم و عصبی بود
" سارا خانوم.. یک بار دیگه این جملاتِ احمقانه، در موردِ مردن رو از دهنت بشنوم، نمی دونم عکس العملم چیه..
پس به نفعته دیگه به مرگ فکر نکنی و مراقب حرفات باشی.. "
عصبانی شد؟؟ مگر رسمِ پرخاشگری را هم می دانست؟؟
چرا نمی فهمید؟؟ چرا باور نداشت که روزهایِ عمرم شاید به تعدادِ انگشتان یک دست هم نباشد.
چشمانم از فرط اشک، شیشه شد و از تیررس نگاهش دور نماند. کاش نمی رفت.. کاش..
در خود پیچیدم و روی تخت جنین وار دراز کشیدم..
صدای نفسهایِ کلافه و عمیقش گوشم را مورد هدف قرار می داد.
لحنش آرام و پشیمان بود
" ببخشید.. معذرت می خوام.. نباید اونجوری حرف می زدم.. اما به خدا دیوونه میشم وقتی از مردن میگی.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸موسم وصل دل ودلبرمبارڪ
🍃🌸شـادی دلہای غمپرورمبارڪ
🍃🌸بہ تمـام خلـق دوعـالــم
🍃🌸جشن دامادی پیغمبــر مبارک
دهم ربیع الاول🌿🌸🌿
سالروز ازدواج پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و حضرت ام المومنین خدیجه کبری سلام الله علیها مبارک باد.... 🌼🌸🌺
✅ @asheghaneruhollah
❤️ویژگیهای حضرت خدیجه در متون تاریخی و روایی:
- برترین ویژگی خدیجه: اولین زن مسلمان بود.
- یاوری راستین برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ هر گاه رسول خدا از آزار و اذیت مشرکان اندوهناک می شد، خدیجه او را آرامش میبخشید، سنگینی مشکلات را از دوش او بر می داشت و آزار مردم را در نظر او آسان می نمود.
- خدیجه همراه علی با پیامبر اکرم نماز میخواند، در زمانی که هیچ مسلمانی جز آن سه تن در زمین وجود نداشت.
- اولین همسر رسول خدا بود و تا او زنده بود، پیامبر همسر دیگری اختیار نکرد.
- پیامبر پیش از بارداری خدیجه علیه السلام به فاطمه علیهاسلام، برای او پیام فرستاد که: «... خداوند نزد بزرگترین فرشتگان خود، هر روز بارها به تو افتخار میکند.»
- به دلیل عفت و پاکدامنیاش، او را در دوران جاهلیت، « طاهره » مینامیدند.
- زنی بود دوراندیش و نیکوکار، شکیبا و صاحب اندیشه.
- از شرافت و بزرگی ویژهای برخوردار بود.
- از خاندانی گرامی و شریف برخوردار بود.
- یکی از زیباترین زنان قریش بود. (برخی سخنان عایشه بیانگر این است که رنگ چهرهاش به سرخی متمایل بوده است.)
- کنیهاش « ام هند » بود.
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣5⃣2⃣ رو به رویش رویِ تخت نشستم . باید شانسم را
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣5⃣2⃣
دستم را بلند کرد و بوسید
" مرگ و زندگی دست خداست..
من میرم، شما هم منتظر میمونی تا برگردم..
به خدا دلم داره واسه رفتن پر میکشه..
اما اگه شما راضی نباشی... "
سرش را روی دستم گذاشت و سکوت کرد..
دلش کربلا بود و تشخیص این عشق، نیاز به دانستنِ عرفان و علوم غیب نداشت..
باید با دلش راه می آمدم..
بغضم را قورت دادم و با انگشتان دستم، شوخی وار موهایش را کشیدم
" نون و چاییمو بده بخورم که دارم از گرسنگی هلاک میشم.. "
سرش را به ضرب بلند کرد، با خوشحالی " چشم " کشداری گفت و شکر را به چای اضافه کرد
" یه چایی شیرینِ شوهر پسند بهت بدم، که هیچ جا نظیرشو نخورده باشی.. "
کنارش نشستم و تکه ای نان به دهانم حواله کردم
" با همین چایی هات، قاپمونو دزدی دیگه.."
استکان را به دستم داد و مشغولِ لقمه گرفتن شد.
" ما رو دستم کم گرفتیاا خانوم.. نصفِ عمرمو تو هیئت امام حسین چایی دم کردمااا..
چایی هایِ ما مدل بچه هیئتیِ.. ما چیز بد به مشتریامون نمی دیم.. "
لحنش جدی شد و هاله ایی از احساس به خود گرفت
" سارا نمیدونی .. اونجایی که من دارم میرم، تو این ایام، چایی هاش طعم خدا میده.. "
مگر چایی شیرین تر از این استکانی که به دست داشتم، هم بود..؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است