eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
ولادت حضرت زینب(س)1397 هیئت عاشقان روح الله (7).mp3
5.96M
🌺 شادمانه ولادت حضرت زینب(س) 💐 📣 🌹جشن باشکوه ولادت عقیله بنی هاشم(س) تا ابد الدهر سر شب قدر 👊 🎤کربلایی 🔺شور طوفانی حضرت حیدر ✅ @asheghaneruhollah
ولادت حضرت زینب(س)1397 هیئت عاشقان روح الله (8).mp3
5.08M
🌺 شادمانه ولادت حضرت زینب(س) 💐 📣 🌹جشن باشکوه ولادت عقیله بنی هاشم(س) حسینی ها کف بزنید شادی کنید ناخدای اومده❤️ 🎤کربلایی 🔺شور احساسی ✅ @asheghaneruhollah
ولادت حضرت زینب(س)1397 هیئت عاشقان روح الله (9).mp3
5.05M
🌺 شادمانه ولادت حضرت زینب(س) 💐 📣 🌹جشن باشکوه ولادت عقیله بنی هاشم(س) بطلب به ای به فدات و 🎤کربلایی 🔺شور احساسی ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
...... ✋✋✋سلام✋✋✋✋ ✅✅✅✅✅✅✅✅ من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها🔥 و دلال های مو
.... ❌❌❌❌ سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹 این هم عیدی ما به شما در این شب باشکوه ولادت 👇 از امشب میخوایم رمانی که بهتون قول داده بودیم ،داستان دنباله دار رو که رو میگه و نوشته ی هستش درکانال قرار بدیم. رمان اول رو که شروع کردیم یعنی نسل سوخته هم نوشته همین شهید بزرگوار بود که عزیزان ارتباط بسیار خوبی با آن بر قرار کردند و تصمیم گرفتیم بازهم از این شهید بزرگوار قرار بدهیم.چون واقعا قلم شون برای خدا مینوشت.... این رمان خیلی خیلی فوق العادست 💞 اگر انتقادی پیشنهادی نظری درمورد رمان دارین به آی دی زیرمراجعه کنید❣ خب حاضرین دنیا رو یه جور دیگه ببینین و خودتون و خدارو بهتر بشناسین؟! بزن بریم تابهشتی شیم😊 ان شاءالله ولی قبلش برای سلامتی همه ی مدافعان حرم و رزمندگان اسلام وشادی روح امام راحل وشهدای اسلام به خصوص شهید مورد نظرمون صلوات یاعلی.......... ‼️ما ان شاء الله امشب ،شب قسمتش رو میذاریم و شب هم رمان مون به میرسه😉😉😘😘 ❣ حسینیه مجازی عاشقان روح الله ❣ https://eitaa.com/asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
سلام به همه ی دوستان عزیز❤️🌹 #داستان_دنباله_دار ❌ #فرار_از_جهنم 👊 ✍ نویسنده : #شهید_مدافع_حرم_سید_ط
☔️ رمان جذاب 🔥☔️ قسمت اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت «لوئیزیانا» ، شهر «باتون روژ» هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا🇺🇸 داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن ... . هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن ... فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن ... و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم ... شعار مدارس و دانشگاه های🏫 ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه ... این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره ... ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم ... ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود ...😕 . برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد ... چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره ...😐☝️ برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم ... برای ما فقط یک مفهوم بود ... جنگ ... جنگ برای بقا ... جنگ برای زنده موندن ... . . بله ... من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها🔥 و دلال های مواد مخدر، 🔥دزدها، 🔥آدمکش ها 🔥و فاحشه ها🔥 بود ... منطقه ای که هر روز توش درگیری👊 بود ... تجاوز،🔥 دزدی،🔥 قتل🔥 و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود ... درسته ... من وسط جهنم متولد شده بودم ... و این جهنم از همون روزهای اول با من بود ... . . من بچه ی یه 🔥فاحشه دائم الخمر🔥 بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم بامن بود ... من وسط 🔥جهنم🔥 به دنیا اومده بودم... ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
تصویر صفحه رسمی آقامیری که از #خلع_لباس و #حکم_حبس خود خبر داد. ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
تصویر صفحه رسمی آقامیری که از #خلع_لباس و #حکم_حبس خود خبر داد. ✅ @asheghaneruhollah
⭕️ میدونید چرا آقامیری طرفدار داره؟ یک میلیون و دویست هزار نفر فالوور داره؟ یه روش پیش پا افتاده! دین و تحریف میکرد، میگفت هرکاری که دوست داری برو انجام بده، خدا آخرش میبخشه! اونی هم که ربا میداد، قمار میکرد، پر توان به کارش ادامه میداد چون میگفت آخرش خدا میبخشه! تا جایی که با وقاحت میگفت حتی امام رضا مشروب یارو رو هم جور کرده بود! همینقدر کثیف! به مردم نهیب نمیزد، نهی از منکر نمیکرد، به گناه و فساد دامن میزد تا مطرح بشه! برای همین یه عده ازش خوششون میومد! همین! کل حسن آقامیری همین بود! ‼️نکته‼️ ⭕️ ‏سیدحسن آقامیری از دل همین شبکه‌های اجتماعی جوشید! او فقط یادگرفته بود چطور در اینستاگرام ایفای نقش کنه روی صحبتم با اون طلبه‌ی سربه‌زیر و کار درست و با تقواییه که منتظره از دل دستگاه‌های حاکمیتی بجوشه دسته جمعی تلاش کنید و با استفاده از شبکه‌های اجتماعی "خلاء آقامیری" رو پر کنید. ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روز ولادت تو ای ماهِ دمشق . . . جای همه ی مدافعانت خالی . . . 💢درب ورودے صحن حــــرم حضرت زینب(س)مزین به تصاویر شهدا❣ 💐 ✅ @asheghaneruhollah
◾️ پدرم ایستاد که آجری از حرمتان کم نشود... میلاد حضرت زینب (س) مبارک #چی_داریم_بگیم؟؟؟؟ ✅ @asheghaneruhollah
🔺🔻🔺🔻 💞💐جشن میلاد حضرت زینب سلام الله علیه 96 🎤 به کلام: دکتر 📕موضوع:مقام والای حضرت زینب(س) نکاتی که تا بحال نشنیده اید 😘 التماس دعا👇 🚩 @asheghaneruhollah
🔺🔻🔺🔻 💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه 96 🎤 به نفس گرم: التماس دعا👇 🚩 @asheghaneruhollah
جشن میلادحضرت زینب(س)بهمن96 (6).mp3
2.75M
💞💐شادمانه میلاد حضرت زینب سلام الله علیه 96 🎤کربلایی قاسمعلی 📕کل دلبستگی هامه به حرم 😭 👌 ✅ هیئت عاشقان روح الله_ره_ 📌پیشنهاد دانلود 🔷 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان جذاب #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #اول اتحاد، عدالت، خودباوری من متولد ایالت «لوئیزیانا» ، شه
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت یک روز شوم صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تازه، مست 🍾و بدون تعادل برمی گشت خونه ... در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ... دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و .... من،👉 هر روز صبحانه 🍳🍯بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ... بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج💵 زندگی باشم .... پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ...😣 گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ...😡👋 ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد .... همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ... سر کلاس درس نشسته بودم ... مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ... و دوباره ... .. تمام وجودم یخ کرده بود ... ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم ....😰 معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... «استنلی» لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ... از جا بلند شدم ... هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ...🚶😰 اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ... ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #دوم یک روز شوم صبح ها 🏙که از خواب بیدار می شدم ... مادرم تا
قسمت خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ... . قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... . . بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ... نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین 💨🚙با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ... ناتالی درجا کشته شده بود ... زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ... آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ... . بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... . . زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ... . نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ... شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... 😳😧حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ... نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... . . مغزم هنگ کرده بود ... می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ... داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ... التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... . . خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ... غرق خون ... ... .😖 ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
❖﷽❖ 💞 این نـــــــــدا ٺــا عــرشــ بالا می رود دخٺــــــــر آمد حیفــ مـــادر دارد می رود ...😔 ✅ @asheghaneruhollah
طرح | زمستان است ولی من به تو دلگرمم #رهبر_جان #آقامونه ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
قسمت #سوم خداحافظ بچه ها نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان🏥 رسوندم ... . قفل در شل شده بود ... چن
☔️ رمان زیبای 🔥☔️ قسمت خشونت از نوع درجه B. تمام وجودم آتش گرفته بود ...😡 برگشتم خونه ... دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد ... اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون ... اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن ... .😡 . زجر تمام این سال ها اومد سراغم ... پریدم سرش ... با مشت و لگد می زدمش ...😡👊✋ بهش فحش می دادم و می زدمش ... وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم ... . . بچه ها رو دفن کردن ... اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم ... توی مصاحبه👥 خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد ... دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم ... تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود ... . . فقط به یه سوالش جواب دادم ... الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ ... فکر می کنی کار درستی کردی؟ ...😠 . درست؟ ... باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد ... محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم ... فقط به یه چیز فکر می کنم ... دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو ... .😡🔪 . من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم ... . بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم ... یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار ... با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت ... _توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B.... توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی ... .😡 . من یه بار توی جهنم 🔥زندگی کرده بودم ... قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم ... این قانون جدید زندگی من بود ... به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم و وجود نداره ... اینجا یه جنگل بزرگه ... برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی ... .🐅 . از پرورشگاه فرار کردم ... من ... یه نوجوان 13ساله👦 ... تنها ... وسط جنگلی از دزدها،🔥 قاتل ها،🔥 قاچاقچی ها🔥 و فاحشه ها🔥 ... ⏪ ادامه دارد... 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده: 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است