eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
937 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
328 فایل
✅ ارتباط با خادم کانال: @khadem_heyaat جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (4).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 7.16M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈تمام امامان من راببین شب نیمه شعبان را ببین👏 🎤کربلایی 👏شعرخوانی امام زمان(عج) 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (5).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 8.55M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈اگر آمد ببین سیل ما ببین سیل مهر و حضور و شکوه ببین سیل مردمان بی ادعااا 🎤کربلایی 👏شعرخوانی امام زمان(عج) 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (6).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 2.71M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈مانند علی اکبر و مانند ابوالفضل در کرب و بلا یک جریان است 🎤کربلایی 👏شور نازدانه ارباب 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (7).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 5.7M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈امشب زده ام می که شوم 🎤کربلایی 👏شور احساسی 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (8).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 4.2M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈میخونن فرشته ها اومده دختر حسین 😍 🎤کربلایی 👏شور نازدانه ارباب 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (9).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 2.6M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈حسی از عشق فراتر متولد شده است... 🎤کربلایی 👏مدح حضرت زهرای سه ساله 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (10).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 3.86M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈زینب ایمان من ،دین و قرآن من... 🎤کربلایی 👏شور طوفانی حضرت زینب(س) 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت ولادت حضرت بقیه الله 1398 هیئت عاشقان روح الله(ره) (11).mp3کربلایی مهدی صدیقی
زمان: حجم: 5.9M
📢 💐مراسم میلاد باسعادت حضرت بقیه الله الاعظم(عج) 🌺 و ایام ولادت نازدانه ارباب 👈قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق که انتقام حرم را دوباره میگیریم 👊 🎤کربلایی 👏شور پایانی 💠پیشنهاد ویژه دانلود 📆چهارشنبه4 اردیبهشت ماه1398 🚩 🚩 eitaa.com/asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✍رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت 🔻 #قسمت_بیست_وهشتم ساعتی به اذان ظهر🌇 مانده بود که صدای درِ حیاط ب
✍رمان زیبای 📚 🔻 چادرم را سر کردم و دور اتاق معطل مانده بودم که مادر پرسید: _«پس چرا نمیری مادر جون؟» به صورت منتظرش خندیدم و گفتم: _«آخه میخوام یه چیزی بگم ولی روم نمیشه!»😅 با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم: _«چند شب پیش که با عبدالله رفته بودم مسجد، دیدم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه، گلدون‌های خوشگلی اُورده. اگه اجازه میدید یه گلدون خوشگل برای روی میز پذیرایی بخرم!»☺️🙏 از حجم احساس آمیخته به حالت التماسی که در صدایم موج می‌زد، مادر راضی شد و با لبخندی جواب داد: _«برو مادر جون! هر کدوم رو پسندیدی بگیر!»😊 جواب لبریز محبتش، لبخندی شاد بر صورتم نشاند و با همان شادی از خانه بیرون آمدم و سوار ماشین شدم.💨🚙 هنوز ماشین حرکت نکرده بود که شروع کردم: _«عبدالله! سریعتر بریم که کلی کار داریم. باید میوه بخریم، ماهی و میگو بخریم. حتماً برای ماهی و میگو برو بازار ساحلی. سبزی پلویی هم باید بخریم. بعدش هم بریم این مغازه بلور فروشی سر چهار راه می‌خوام یه گلدون بخرم.» اضطراب صدایم😧 آنقدر مشهود بود که عبدالله خنده‌اش گرفته بود.😄 نه تنها صدایم که دغدغه میهمانی امشب، در همه فکر و ذهنم رخنه کرده بود و وسواس در خرید تک تک میوه‌ها، از ایرادهایی که می‌گرفتم، پیدا بود. عبدالله پاکت سیب سرخ🍎 و پرتغال🍊 و نارنگی و خیار را در صندوق عقب گذاشته بود که به یاد یک قلم دیگر افتادم و با عجله گفتم: _«وای عبدالله! موز 🍌یادمون رفت!» و بدون آنکه منتظر عبدالله شوم، سرآسیمه به سمت میوه فروشی باز گشتم. زیر نور زرد چراغ‌های آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیوی‌های🍈 چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه کرد:😄😜 _«الهه جان! دیگه صندوق جا نداره!» با دلخوری نگاهش کردم و گفتم:🙁 _«آخه همه میوه‌ها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه!» چشمانش از تعجب گرد شد وگفت:😳😄 _«الهه! خیار سبزه، موز هم زرده!» و در برابر نگاه ناراضی‌ام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازه‌دار کرد و گفت: _«آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده.» هزینه میوه‌ها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی🐟 بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر🐡 و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان می‌رفتیم. در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکه‌اش به یک رنگ می‌درخشید. از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید:😐 _«دیگه دنبال چی می‌گردی؟» ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: _«گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟» و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: _«الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمی‌خواد! خودش قشنگه!» ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: _«ولی با گل تازه خیلی قشنگ‌تر میشه!» به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته 🌼گل نرگس،🌼 آخرین خرید من برای میهمانی بود. ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
✍رمان زیبای 📚 🔻 به خانه که رسیدیم، مادر از میوه‌های رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایه‌های شیطنت‌آمیز عبدالله با گفتن _«کار خوبی کردی مادر جون!» از من حمایت کرد. عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: _«حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچاره‌ات زیر بار خرج و مخارجت می‌شکنه!»😄 که به جای من، مادر پاسخش را داد: _«مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره!»😊 عبدالله تن خسته‌اش را روی مبل رها کرد و پرسید: _«حالا دعوتشون کردی مامان؟» مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده می‌شد، جواب داد: _«آره، رفتم. ولی هرچی می‌گفتم قبول نمی‌کردن. می‌گفتن مزاحم نمی‌شیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد.» گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنه‌ی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی😌 می‌داد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پرده‌های زیبا و چشم‌نوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود. نماز مغرب را که خواندیم، من و مادر مشغول پختن شام و آماده کردن میز پذیرایی شدیم که پدر هم از راه رسید. عقربه‌های طلایی رنگ ساعت دیواری اتاق به ساعت هشت شب🕗 نزدیک می‌شد و عطر سبزی پلو ماهی حسابی در اتاق پیچیده بود😋 که کسی با سر انگشت به درِ اتاق زد. عبدالله در را باز کرد و میهمانان با استقبال گرم مادر وارد خانه شدند. با خدای خودم عهد کرده بودم که اجازه ندهم بار دیگر نگاهم در آیینه چشمان این مرد جوان بنشیند و باز دلم بلرزد و از وفاداری به عهدم بود که حتی یک نگاه هم به صورتش نیانداختم، هر چند سنگینی حضورش را روی دلم به روشنی احساس می‌کردم. مرد قد بلند و چهار شانه‌ای که «عمو جواد» صدایش می‌کرد، شخصی جدی و با صلابت بود و در عوض، همسرش مریم خانم زنی خوش رو و خوش صحبت بود که حسابی با من و مادر گرم می‌گرفت. فضای میهمانی به قدری گرم و صمیمی بود که حتی عمو جواد با همه کم حرفی‌اش به زبان آمد و با لبخندی رو به پدر کرد: _«خوش به حال مجید که صاحب خونه‌ی خوبی مثل شما داره!» پدر هم با نگاهی به آقای عادلی، پاسخ محبت عمویش را داد: _«خوبی از خودشه!» سپس سر صحبت را مریم خانم به دست گرفت و گفت: _«ما تعریف خونواده شما رو از آقا مجید خیلی شنیدیم. هر وقت تماس می‌گیره، فقط از خوبی و مهمون‌نوازی شما میگه!»😊 که مادر هم خندید و گفت: _«آقا مجید مثل پسرم می‌مونه! خوبی و مهربونی خودشه که از ما تعریف می‌کنه!»😊 چند دقیقه‌ای به تعارفات معمول گذشت تا اینکه پدر و عمو جواد وارد بحث تجارت شدند و عبدالله و آقای عادلی هم مثل همیشه با هم گرم گرفتند، ولی صحبت در حلقه من و مادر و مریم خانم بیش از همه گل انداخته که به لطف پروردگارم و در فضای آرام میهمانی که آکنده از عطر گل‌های نرگس🌼😇 شده بود، همه‌ی اضطرابم رخت بسته و رفته بود. ساعتی که گذشت، سفره شام پهن شد و با به میان آمدن پای برکت خداوند، جمع میهمانی گرمتر و صمیمی‌تر هم شد. مریم خانم مدام از کدبانویی مادر و سفره آرایی من می‌گفت و مرتب تشکر می‌کرد. عمو جواد هم که به گفته خودش هیچ گاه از میگو خوشش نمی‌آمد، با طعم عالی دست پخت مادر با این غذای دریایی آشتی کرده بود و از همسرش می‌خواست تا دستور طبخش را از مادر بگیرد. برایم جالب بود دو خانواده‌‌ای که هرگز یکدیگر را ندیده بودند، از دو شهر مختلف و حتی از دو مذهب متفاوت، این چنین دوستانه دور یک سفره بنشینند و بی آنکه ذره ای احساس غریبی کنند،😎 با حس خوبی از آرامش و صمیمیت از روزی پروردگارشان نوش جان کنند و خوش باشند که گویا اعضای یک خانواده اند!😇👌 ⏪ ادامه دارد... رمان زیبای 📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🎐مابقی روزهایی که تا ماه رمضان هست، استفاده شایسته ای بکنید، خودتان را برای ماه میهمانی خدا آماده کنید. در طول سال و شب قدر (سال گذشته) ممکن است قولها و تعهداتی به خدای تعالی داده باشید ولی به انحاء مختلف غفلت کرده باشید. 🎐یا اشتباهات و یا خدای نکرده گناهانی کرده باشید، روحتان آلوده شده باشد، این دوماه (رجب و شعبان) فرصت مناسبی است که خودتان را جمع و جور کنید. 🎐بهمین دلیل یکی از اعمال این ماهها است. با استغفار از سنگینی خلاص شوید. ⚠️برای شب قدر نگذارید. 🎐با طلب استغفار از درگاه خدای تعالی که از اعمال این ماه است، آثار تیره غفلت را برطرف کنید تا در آستانه ماه رمضان روحتان یک شفافیّتی پیدا کند، تا از این سنگینی که به دست و پایتان خورده و نمی گذارد خوب حرکت کنید، خلاص شوید. 💠استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله ✅ @asheghaneruhollah