#پیام_صبحگاهی
«هُدًی لِلمُتَّقین» اوّل قرآن هست و تا آخر قرآن [هم] بارها و بارها عنوان تقوا تکرار شده .
تقوا بهمعنای محافظت از خویشتن است، خودنگهداری است. در همهی زمینهها، این را دنبال کنید.
یعنی اگر یک نفر باشد که دین هم نداشته باشد، اما به همین معنایی که گفتم، تقوا داشته باشد، او بلاشک از قرآن هدایت خواهد گرفت و مؤمن خواهد شد.
اما اگر مؤمن تقوا نداشته باشد، احتمالاً در ایمان هم پایدار نیست.
۱۳۷۷/۰۲/۰۷
۱۳۹۶/۰۷/۲۶
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#تبیین
💍
#نکات_آموزنده
«ما به دخترها و پسرها سفارش میکنیم اصرار نکنید. زیاده نخواهید.
پدر و مادرها را زیر فشار قرار ندهید تا در رو در بایستی بمانند ...
این چیزها را بریزید دور.
اصل، یک حادثه انسانی است.
آن چیست؟ زناشویی، انسانیترین کارهای دنیاست. این را مادی و پولی نکنید، آلودهاش نکنید.»
💠امام خامنه ای خطبه عقد مورخ8/11/72
🔵دست دادن با زن
❓ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟
‼️ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟
▫️ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ.
✅ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ.
👏👏👏👏
❓ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟
🔹ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
🔸ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ.
✅ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي كنند.
✨تقدیم به محضر همان عالم باصفا و منطقی یعنی «امام موسی صدر»
#پویش_حجاب_فاطمے
هدایت شده از کانال ܝوܢܚ݅ܝ̇ߺܭَـــܝܨ و ܢ̣صــــیܝࡅ߳ߺߺܙ
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
محبان حضرت زهرا(س)
🌷 #غروب_غفلت🌷 #قسمت_دوم یک دفعه سر کلاس به دبیر معارفمون گفتم : شما که اینقدر از اسلام تعریف می کن
🌷 #غروب_غفلت🌷
#قسمت_سوم
تقریبا نزدیک های کنکور بود که با کامران توی چت آشنا شدم . چند روز یکبار با هم حرف می زدیم؛ اما کم کم این حرف زدنها زیادتر شد.😉
کامران 4 سال از من بزرگتر بود و دانشجوی حسابداری . شبها به بهانه کنکور بیدار بودم و با هم چت می کردیم . بعد از چند هفته خیلی به هم عادت کرده بودیم .
اگر یک شب به هر دلیلی نمی تونستیم با هم حرف بزنیم فکر می کردیم دیگه دنیا به آخر رسیده . خودم هم اصلا فکر نمی کردم بهش علاقه پیدا کنم؛ اما این علاقه کاذب ایجاد شده بود و من نمی تونستم بدون اون یک روز رو هم حتی بگذرانم
کامران اصرار داشت عکسم رو ببینه یا با هم قرار بگذاریم بیرون همدیگر رو ببینیم؛ اما من می ترسیدم. 😳😳
واهمه داشتم از اینکه آدم بی خودی باشه و عکسم برام دردسر بشه و یا اگر بیرون باهاش قرار بگذارم دیگه اون منو می شناسه و می تونه برام دردسر درست کنه و از این می ترسیدم کسی از فامیل و دوستان ما رو ببینند.🙊😱😱
از اون اصرار و از من هم انکار.
اواخر تابستون بود که بالاخره منو راضی کرد که توی پارک قرار بگذاریم و همدیگر رو ببینیم.
قرار شد دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر به بهانه کلاس انگلیسی توی پارک ملت همدیگر رو ببینیم. اطلاعاتی درباره لباس ها مون بهم دادیم و جای قرار رو مشخص کردیم.
ترس و اضطراب بدی داشتم .
☹️☹️حالم بد بود و تقریبا مامانم هم متوجه نگرانی و اضطرابم شده بود.
بعد از ناهار بهم گفت: «می خواهی امروز کلاس نرو! اصلا حال نداری.»
گفتم: «نه امروز امتحان میان ترم دارم باید بروم.»
ادامه دارد....
🌷 #غروب_غفلت🌷
#قسمت_چهارم
آره واقعا حالم بد بود . 😐دلهره و اضطراب داشتم، می ترسیدم کامران اون کسی نباشه که من توی ذهنم ساختم، می ترسیدم کامران از من خوشش نیاد، می ترسیدم کسی منو توی پارک ببینه، خلاصه هزار ترس و وحشت دیگه.😳😞
یک ربع قبل از قرار رسیدم، رفتم یک سمت دیگه پارک و محل قرار رو زیر نظر داشتم.😎
یک پسر 24 -25 ساله اومد و نشست روی صندلی .
عکسش رو دیده بودم؛ اما تا حدودی با خودش فرق داشت.
اصلا پاهام نای حرکت نداشت که بروم جلو. ضربان قلبم فکر کنم بالای 400 می زد. دفعه اولم بود که با کسی قرار می گذاشتم .😯
نمی دونم اون هم مثل من دفعه اولش بود یا نه!
من اهل قید و بندی نبودم اما اهل دوست پسر هم نبودم.
یک دو ساعتی با هم قدم زدیم و حرف زدیم. بالاخره مدت کلاس انگلیسی هم تموم شد و از هم خداحافظی کردیم. 🤗😍
شب تا صبح به حرفهامون فکر میکردم. احساس می کردم بعد از دیدن علاقه ام بهش جدی تر شده است. 😍
فکر می کردم آدم خوبیه و می تونم بهش اعتماد کنم و پایه های یک زندگی جدید را با کمک اون بسازم.💑
فردای اون روز توی چت بهم گفت دیشب تا صبح به من فکر می کرده و نخوابیده است.
دوتامون عاشق شده بودیم و فکر می کردیم گمشده مون رو پیدا کردیم .
دیگه بیشتر با هم قرار می گذاشتیم و با هم بیرون می رفتیم.
با اینکه بهش علاقه پیدا کرده بودم؛ ولی یک ترس و نگرانی ته دلم بود. ☹️😍
همش می ترسیدم نکنه با کسی دیگه هم دوست باشه و یا توی همین چت ها با کسی دیگه هم دوست بشه.😳
شاید اون هم همین احساس رو نسبت به من داشت. نمی دونم!!
اما همیشه طوری حرف می زد که احساس می کردم واقعا با هیچ کسی رابطه نداره.♥️
ادامه دارد..