eitaa logo
دلــداده‌ٔحـســیــــن(؏)❤
317 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
33 فایل
﷽بی...خیـال‌ھࢪ‌لغٺ‌نامہ‌؛بدان..! ؏شق معنایـ؎‌ندارد‌جز‌حسین❤ مدیر کانال: @kimia667 ناشناسمونـه👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16551992315882 کپی با ذکر صلوات و اللهم عجل لولیک الفرج حلال💜
مشاهده در ایتا
دانلود
『♥️͜͡🌿』 یعني‌میشھ اون‌روز توے‌تنگنای‌قبر شونھ‌هاموبگیری... تکون‌بدی بگی⇩ +"إسمع،إفهم،أناحسین‌بن‌علے! + أناابن‌أبی‌طالب" نترس؛سروکارت‌‌بامنھ(:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوریش‌بـےکیفیتھ #وݪےمحتواش‌عالیھ(:💔 •●🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 ●•
چرایھ‌سری‌ادمای‌مذهبی البتھ‌مذهبی‌نھ؛مذهبی‌نما ... فکرمیکنن‌چون‌مذهبین‌‌میتونن‌هرکاریوبکنن؟!
بھ‌بھونه‌کارفرهنگی بادخترا‌حرف‌میزنے؟!(وبرعکس) - رسمیش‌موردی‌نداره‌عا ..
بھ‌بھونه‌هیئت‌میری‌تودستھ‌امام‌حسین ! یھ‌زنجیرمیگیری‌دستت‌شرو‌میکنی‌زنجیرزنے ... ولی‌این‌وسطا‌هی‌دورورتونیگامیکنی ببینی‌دختری‌هست؟! اگه‌باشھ‌محکم‌ترمیزنی ! اخه‌دختره‌داره‌نیگات‌میکنھ‌؛ زشتھ‌اگھ‌حرفه‌ای‌زنجیززنےنکنی !
خدام‌داره‌نیگات‌میکنه‌عا ...
بیاین‌اسمِ‌مذهبےنزاریم‌روخودمون
بیاین‌قبول‌کنیم‌سهمِ‌ماازاعتقاداتمون فقط‌پروفایل‌وبیو‌وایدیھ ...❗️
• 『🖤͜͡🌿』 دل‌قرنطینہ‌ڪنم‌یآڪه‌ببندم‌زتوچشم مبتلاۍ‌ټو‌شدن‌؛آه‌چه‌عشقےدارد (:♥️ - شهید‌بابڪ‌نورۍ🌱
. * ​باحال ترین لطیفه دنیا​ * خیلی قشنگه...😂😂😂 سؤال و جواب در كلاس درس.😃 استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)، دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟 استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄 استاد: ان شاء الله! 😕 به نظر شما چرا حضرت محمد… دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆 استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐 دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻‍♀ استاد: حضرت محمد!😊 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!! 😆😆😆😆😆😆😆😆 حال كردين؟؟؟ اصلأ حواستون بود؟4 تا صلوات فرستادین؟؟ ثواب این صلوات ها 90تاش مال خودتون ده تاش هم براي من و اموات . اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران.😊😊 امواتتون منتظرن 😉😉😉😉
✠﷽✠ ♥️📌 📖❥ 💞 با شنیدن حرفش قلبم به درد گرفت فاطمه رو کنار زدمو تن تن از پله ها بالا رفتم فاطمه هم صدا میکرد و میگفت نرو آیه .. گوشهام قابل شنیدن هیچ حرفی نبود باید میدیدم آن کسی را که جانم برایش رفته بود وارد خونه شدم بدون هیچ حرفی با مادر علی به سمت اتاق علی رفتم درو باز کردم با دیدن علی اینقدر خوشحال شدم که نفهمیدم چه بلایی به سرش آمده بود اشکام از همدیگه سبقت میگرفتن _علی... جوابم را نداد پشت به من کنار پنجره اتاقش روی صندلی چرخ دار نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد گفتم حتما صدامو نشنید دوباره صداش کردم باز هم پاسخ نداد... نزدیکش شدم، روبه رویش نشستم چقدر شکسته شده بود توی این مدت ،مدتی که به ماه هم نرسیده بود چشم دوخته بودیم به هم چشمهایمان زودتر از زبانمان شروع به درد و دل کردن کرده بود درد و دلهایی که همش بوی دلتنگی میداد ... _چقدر لاغر شدی... مگه نگفتی که غذا میخورم ...مگه نگفتی که فقط روحیه میدم به افراد ...مگه نگفتی که خواب کافی دارم ...پس این چهره پر از درد چی داره برای گفتن علی... فاطمه وارد اتاق شد علی با اخم به فاطمه نگاه کرد .. فاطمه: داداش به خدا فقط میخواستم از چشم انتظاری در بیاد ،،گفتم بهش نیاد ولی ✦ ✦ ✦ ┈┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┈ @ashejh ┈┉┅━❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀━┅┉┈