{۰ میگفت:
{۰ هرکسی روزی ³ مرتبه
{۰ خطاب به حضرت مهدی ~عج~ بگه :
{۰ بابی انت و امی یا اباصالح المهدی
{۰ حضرت یجور خاصی براش دعا میکنن .. :)
{ شهید بابک نوروزی}🌱 🕊
#مجنون_ارباب 🍃
یعنـے میشـھ یِ روز جلوےِ امامزمان.عج.
وایسیم و بگیـم :
آخرین گـناهمُ یادم نمیاد..!!:)♥️
یعنی میشه ی روز تو بین الحرمین وایسیم و بگیم :
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان..😭🥀
دلــدادهٔحـســیــــن(؏)❤
یعنی میشه ی روز تو بین الحرمین وایسیم و بگیم : آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان..😭🥀
🌻🌼🌻
رویقبرمبنویسیدبهیکخطدرشت🥀💔
دوریازشارعبینالحرمینمنراکشت😭🖤
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادم نرفته دور تو جنجال کردند...♥️
[لطفا با حال مناسب معنوی ببینید]😭
#حاج_محمود_کریمی🎤🎤
حسین آرام جااانم🖤🥀
#مجنون_ارباب 🍃
@ashejh
شهید علیاکبر نظریثابت سال 1344 در شهر مقدس قم به دنیا آمد. 15 ساله بود که عازم جبهه شد. در نخستین اعزام رسمی به عنوان نیروی سپاه، جذب واحد اطلاعات عملیات تیپ 17 علیبنابیطالب(ع) شد. با سرعت مراحل پیشرفت را طی کرد و در عملیات خیبر با انتخاب و اصرار شهید مهدی زینالدین به عنوان جانشین اطلاعات عملیات لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) مشغول کار شد؛ این مسئولیت در سن 19 سالگی به او واگذار شد. مجموعه لیاقتها و استعدادهای کمنظیر و شخصیت استوار و قویاش در کنار معنویت و پارسایی عجیب او، باعث شده بود علیاکبر جوان یکی از فرماندهان برجسته، زیرک، سریعالفکر و برنامهریز لشکر 17 به شمار آید. سرانجام این روح پرتلاطم در سن 22 سالگی و در شب شانزدهم اسفند 1364 در منطقه عمومی فاو در حین اجرای عملیات والفجر8 از کالبد مطهرش پرواز کرد.جسم پاکش در گلزار علیبن جعفر قم در قطعه 9 ردیف سه شماره 345 درست در جایی که چند روز قبل از شهادت خود آن را به مادر و همسرش نشان داده بود گمنام و بینشان آرمید. آنچه در پی میآید گوشهای از کرامات مزار شهید نظری است که از زبان پدر و مادر او نقل شده است؛ شهیدی که به یکی از کسانی که خوابش را دیده بود این طور میگوید: «توی دنیا فامیلی من نظری ثابت بود اما در این دنیا علوی صدایم میکنند».
مقام والای شهید نظری و شفای یک مادر شهید
پدر شهید علیاکبر نظری ثابت نقل میکند به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید. بالای سرش رسیدم گفتم: «خانم شما این شهید را میشناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش او را نمیشناختم. گفتم: پس چی شد که شناختید؟ در پاسخ گفت: من خودم سیدهام و مادر شهید هستم. فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است. بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم. هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم. از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد، به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟ من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم. پسرم گفت: برو سر قبر علیاکبر. گفتم: کجاست تا پیدا کنم؟ گفت: عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش، بگرد پیدا میکنی. چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم. بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟ گفت: در این عالم شهداء درجه و جایگاههای متفاوتی دارند. هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد. به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
دستگیری شهید نظری از دختر دانشجو
پدر شهید نظری ثابت میگوید: همین که نشستم سر مزار فرزندم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است کنار قبر فرزند شهیدم و فاتحه میخواند. فاتحه خواند وگریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرشگریه میکند.گریهاش که تمام شد گفتم: دختر شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس میخوانم چندین شب پیش خواب دیدم که این شهید بزرگوار به نزدم آمد و گفت: آمدهام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه میشود از اموال بیتالمال است. شما در دو کار سستی و کاهلی میکنید اول نماز و دوم درس! همانجا از ایشان سؤال کردم مزارتان کجاست؟ که دقیقاً اسم و نشانی مزار خودش را داد. پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من آن دختر خانم میآمد و شروع میکرد به قرآن خواندن بر سر مزار شهید نظری…
مشکلگشای حاجتمندان
مادر شهید نظری میگوید: سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید شما که هستید؟ گفتم مادر شهید هستم؛ کاری داشتید؟ گفت: من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد. گفتم: چطور مادر؟ گفت: هفته پیش به گلزار آمدم دیدم آقایی با عکس شهید اینجا نشسته است. من اصلاً علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند. همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: «چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصهای نخور.»فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما می آیم
شما که صدای من را می شنوید از هر جایی که هستید: دوستید، فامیلید، رزمنده اید، نیروی واحدید، بسیجی هستید. خلاصه از هر کجا و در هر کجا که هستید، اولین وصیّتی که دارم این است: به وصیّت شهدا عمل شود.
واقعاً شما ببینید، این شهدای ما از بزرگشان، از بسیجیان و پاسداران ما، ارتشی های ما و از مسؤلین ما که شهید شده اند، اینها هر کدام وصیّت داشته اند. شما ببینید، الان که صدای من را می شنوید، آیا به وصیّت آنها عمل شده که می خواهید به وصیّت من گوش کنید؟ اولین وصیت من این است که وصیت آنها عملی بشود. چیزهایی که آنها می خواستند بر در و دیوارها در کتاب ها و نوارهاست؛ از آنها نگذرند.
امام عزیزمان راجع به این وصیت نامه ها می گویند، شما پنجاه سال عبادت کردید. إنشاءالله خدا قبول کند، اما یک سری هم به وصیت بچه های ده-پانزده ساله بزنید. واقعاً سر بزنیم، ببینیم چه کار می کنیم. سرمان در لاک خودمان نباشد. ببینیم توی چه دنیایی زندگی می کنیم. جایی داریم زندگی می کنیم که یک گوشۀ آن بسیجیان ما، ارتشی های ما، پاسداران ما دارند جان می دهند، ایثار می کنند. آیا درست است که گوشۀ دیگرش مسائل مادی به حدّ وفور باشد و به مادّیات بیشتر برسیم؟ خلاصه این اولین وصیت من بود.
اما وصیتی که همۀ ما داریم، یعنی بر هر مسلمانی امروز واجب است، اطاعت از حضرت امام و مسئولین نظام و پشتیبانی از آنها.
برادران عزیز، خواهران عزیز! اسلام امروز در ایران است. خدا به ما لطف کرده اسلام را سر بلند کرده به دست مردم ایران، به دست شما عزیزان، به دست شهدای ما. حالا که اسلام سر بلند شده، خدای نکرده به خاطر کوتاهی ما، این سربلندی راکد حتی بماند؛ نمی گوییم حالا شکست خدای نکرده بخورد. همین طور در همین حد که هست، بماند. ما مسئولیم پیش خون شهدا. ما مسئولیم پیش خانواده های شهدا، ما مسئولیم پیش جانبازان، ما مسئولیم پیش اون بچه هایی که دارند شکنجه می شوند در زندانهای بغداد. ما مسئولیم پیش اینها، اگر کارهای مان باعث کندی این راه بشود.
باید با اعمال و رفتار خود، با کار خود، باعث پیش برد اهداف این انقلاب بشویم؛ اما خوب، یک سری مسائل هست و مسئولین مملکت هم می فهمند. ما نمی گوییم حکومت اسلامی صد در صد در ایران پیاده شده، اما خیلی واقعاً چشمگیر بود. شما امام را ببینید. هر وقت برای مردم صحبت می کنند، مقایسه می کنند. بیائید مقایسه کنیم حالا را با زمان طاغوت. نه اینکه حالا هر چی می بینید که به نظرتان بد می آید، بگوئید این چه است. به قول معروف آدم نباید مثل مگس باشد که فقط روی زخم می نشیند. چرا مثل آیینه نباشیم؟ مثل آیینه باشیم. شما وقتی توی آیینه نگاه می کنید به شما نشان می دهد که همۀ جای شما تمیز است، این جای شما لک دارد. اول خوبی های شما را نشان می دهد، شما اول خوبی هایتان را میبینید. این قدر خوبی نشان می دهد که آن مقدار بدی کم پیداست؛ ولی مگس بر عکس، فقط روی زخم و جایی که خوبی نیست، می نشیند.
آیینه صفت باشیم إنشاءالله؛ در مقایسه هامان اول خوبی ها را بگوئیم. آن همه فاحشه خانه ها، مشروب فروشی ها، کاباره ها و مراکز فساد بسته شد. دخترهای مردم جرأت نداشتند از جایی رد بشوند. حالا الحمدلله نعمت جمهوری اسلامی آمده و از آن مسائل خبری نیست. مساجد را نگاه کنید. جبهه ها را ببینید. ببینید جوانهای بیست ساله، پانزده ساله و … چه کار می کنند. چه روحیّاتی دارند. خب، اینها نتیجۀ تحولات انقلاب است. باید اینها را در نظر بگیریم. نه اینکه ما رفتیم در فلان اداره، چنان شد. رفتیم در فلان جا، بهمان شد. البته اینها هم باید درست شود، اما این دلیل بر آن نمی شود که ما فقط نقطه ضعف ها را بیان کنیم.
و بعد، پشتیبان امام و رزمندگان باشیم تا این که خداوند نصرتی را که میخواهد، بدهد. زودتر بدهد. خدا میدهد؛ منتهی بنده ها را غربال میکند. آن خوب خوب ها که ماندند، به آنها پیروزی میدهد. آن وقت همه ما و آن کسانی که خود را کنار کشیدند و یا نق زدند، انگشت به دهان بمانیم و افسوس بخوریم که ای کاش ما هم با آنها بودیم، که آن موقع هم سودی ندارد…
برادران، خواهران! اگر تا امروز با دیدن شهدا، خانواده های شهدا و جانبازان، هنوز آن طوری که خدا میخواهد، حرکت نکرده ایم، آن طور که امام و انقلاب از ما میخواهد، نیستیم، باید تجدید نظر بکنیم. به خدا قیامت نزدیک است، به خدا همۀ ما میرویم. بروید، قبرستان ها را نگاه کنید. ببینید آیا یک روزی مثل ما نبودند، فرزند و بچه نداشتند؟ اما حالا کجا هستند؟ همه مردند، اما هر کدام یک جوری؛ یک سری رفتند و شهید شدند و جایشان توی بهشت است… بالأخره خدا برای ما تعیین تکلیف کرده. این قدر خرده نگیرید! به خدا فردا سؤال می شود از ما که چرا کمک نکردید؛ لااقل اگر کمک نمی کردید، چرا با حرف هایتان و با کارهایتان ضربه می زدید. انسان می تواند با فکر به بهشت و جهنم برود. می تواند با صحبت کردن، حتی می تواند با نیّت قلبی به بهشت و
جهنم برود. لااقل اگر نمی توانیم کمک کنیم، با حرفمان ضربه نزنیم. چرا بی جهت کاه را کوه می کنید و کوه را کاه. به خدا قیامت نزدیک است، مرگ نزدیک است. می آیید و میبینید اینجا چه کسانی بودند که بعضی ها آنها را به خاطر حرف هایشان مسخره می کردند و مظلوم بودند. می آیند می بینند که جایشان کجاست. من از خداوند می خواهم که ما را مدیون خون شهدا نکند.
خدا را شکر می کنم که إنشاءالله به وظیفه ام عمل کرده ام و این سعادت را به من داد که بیایم اینجا بمیرم!
امیدوارم که خداوند با فضلش با ما رفتار کند، نه با عدلش. از خدا می خواهم که این هدیه ناقابل که جان ماست را از ما قبول کند و به همۀ خانواده های شهدا و خانواده های ما صبر عطا نماید…