فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ #قصه_بابا🕊🥀
یكی از روضه خوان ها میگه،
شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم كردم برم هیئت، یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،
گفت: بابا كجا میری؟
گفتم:دارم میرم هیئت،
گفت: مگه الان چه خبره؟
گفتم:شهادت حضرت رقیه است،
گفت: بابا رقیه كیه؟
گفتم:دختر امام حسینه،
گفت:بابا چند سالشه؟
گفتم: هم سن خودته،
گفت: بابا منم با خودت میبری؟،
گفتم: نه عزیزم تو مریضی،
استراحت كن، حالت بهتر بشه،
گفت: بابا حالا كه من رو نمیبری با خودت، بهش میگی بیاد كنارم؟
با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه،
گفتم: نه، نمیتونه بیاد،
گفت: چرا بابا؟
گفتم: اونم مریضه،
گفت: چرا بابا؟ چی شده؟
گفتم: بابا پاهاش درد میكنه
گفت : بابا : چرا پاهاش درد میكنه؟
گفتم:رو خارهای بیابون دویده،
گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه كفش پاش نبوده؟
گفتم نه كفش نداشته، كفشاشو غارت كردن، كفشاشو دزدیده بودند.
گفتم : دخترم میذاری من برم، بیچاره ام كردی تو؟
گفت:آره برو....
من خداحافظی كردم، دم در دوباره گفت:بابا، یه سوال دیگه..... سوالش من رو بیچاره كرد، نشستم دم در شروع كردم به گریه كردن،
گفت:بابا كفشاشو غارت كردن، چرا باباش بغلش نمیكرد !!!!! بابا من اون روز كفشم گم شده بود تو بغلم كردی بابا، چرا باباش بغلش نكرد...
😭😭😭
🏴🏴🏴
#السلام_علیکِ_یارقیة_بنت_الحسین_علیه_سلام
#روضه.
نــجــوای دخـتـــرانـه
#حاج_محمود_کریمی
@ashgjanam_amamzamanam
💠💌💠💌💠💌💠💌💠💌💠
#قصه_بابا
✍ یكی از روضه خوان ها میگه،
شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم كردم برم هیئت، یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،
گفت: بابا كجا میری؟
گفتم:دارم میرم هیئت،
گفت: مگه الان چه خبره؟
گفتم:شهادت حضرت رقیه است،
گفت: بابا رقیه كیه؟
گفتم:دختر امام حسینه،
گفت:بابا چند سالشه؟
گفتم: هم سن خودته،
گفت: بابا منم با خودت میبری؟،
گفتم: نه عزیزم تو مریضی،
استراحت كن، حالت بهتر بشه،
گفت: بابا حالا كه من رو نمیبری با خودت، بهش میگی بیاد كنارم؟
با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه،
گفتم: نه، نمیتونه بیاد،
گفت: چرا بابا؟
گفتم: اونم مریضه،
گفت: چرا بابا؟ چی شده؟
گفتم: بابا پاهاش درد میكنه
گفت : بابا : چرا پاهاش درد میكنه؟
گفتم:رو خارهای بیابون دویده،
گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه كفش پاش نبوده؟
گفتم نه كفش نداشته، كفشاشو غارت كردن، كفشاشو دزدیده بودند.
گفتم : دخترم میذاری من برم، بیچاره ام كردی تو؟
گفت:آره برو....
من خداحافظی كردم، دم در دوباره گفت:بابا، یه سوال دیگه..... سوالش من رو بیچاره كرد، نشستم دم در شروع كردم به گریه كردن،
گفت:بابا كفشاشو غارت كردن، چرا باباش بغلش نمیكرد !!!!!
بابا من اون روز كفشم گم شده بود تو بغلم كردی بابا، چرا باباش بغلش نكرد...💔😭
#السلام_علیکِ_یارقیة_بنت_الحسین_علیه_سلام
#شهادت_حضرت_رقیه