eitaa logo
آشپزخانه مقاومت
393 دنبال‌کننده
141 عکس
37 ویدیو
0 فایل
آشپزخانه مقاومت،اتاق پشتیبانی جنگ که توسط زنان بر پا شده است. این پویش ذیل کارگروه امهات القدسommahatalqods@در بله هست کانال پیام رسان در بله http/ble.ir/ashpazkhane_moqavemat راه ارتباطی @ma_rezaii @gomnamm2121
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله قاصم الجبارین                         « برهمه‌ٔ مسلمانان فرض است که با امکانات خود درکنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی بارژیم غاصب وظالم وخبیث آنرا یاری کنند.» {امام خامنه‌ای} آشپزخانه مقاومت خط مقدم انسان هایی است که تمایل داشتند این روزها درکنار مجاهدین محور مقاومت بودند و سهمی در مبارزه با گرژیم منحوس اسرائیل داشتند و امروز این بستر فراهم شده است و می توانیم به سهم خود سطل آبی برای نابودی اسرائیل بریزیم و درکنار مردم مظلوم و مقتدر غزه و لبنان باشیم خوب به یاد داریم آشپزخانه ها و کمک های پشتیبانی هشت سال دفاع مقدس را که اگر آنها نبود شاید پیروزی دفاع مقدس هم ممکن نبود باردیگر دست در دست هم داده ایم وبه قرب قیام لله درتلاشیم زندگی هایمان رنگ و بویی ازمقاومت بگیرد و آشپزخانه هایمان جایی است برای مادری کردن به وسعت امت اسلامی و خارج از مرزها حضرت زهرا (س) قبل از اینکه صاحب فرزند شوند مادر بودند، مادری برای پدر مادری برای امت تمامی محصولات آشپزخانه های مقاومت به نفع کمک به مردم مظلوم و مقاوم لبنان و غزه بفروش میرسد. تاکنون در کمتر از یک ماه بیش از ۱ میلیارد تومان از این طریق به جبهه مقاومت کمک شده است. شما نیز می توانید شعبه دیگری از آشپزخانه و بازارچه های مقاومت را در محل زندگی خود فعال کنید. فعالیت کانال آشپزخانه مقاومت تاکنون فقط در پیام رسان بله بود برای ارتباط بیشتر با مخاطبین تصمیم گرفته شد در ایتا هم کانال داشته باشیم. ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 #| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: بله | ایتا
آشپزخانه مقاومت
بسم الله قاصم الجبارین                         « برهمه‌ٔ مسلمانان فرض است که با امکانات خود درکنار
«آشپـزخانه مقاومـت» 1⃣ قسمت اول این اواخر در ذهنم ایده‌هایی برای فعال کردن ظرفیت‌‌های مردمی جرقه می‌زد اما سریع یک نفر از درون می‌گفت:«بشین سرجات! تو برای همین یکی دو کاری هم که شروع کردی با کویر نیرو انسانی مواجهی!» یک شب میان خستگی‌ها در راه برگشت به سمت منزل، با پیامی مواجه شدم و آن پیام منجر به شروع دوباره نزاع‌های درونی شد. دل را به دریا زدم و با توکل بر خدا و البته استرس‌های ناشی از دعواهای درونیم یاعلی گفتم و پیام دادم:« لطفا برای چهارشنبه عصر آش بار بذاریم...» مبلغی که در کارتم باقی مانده بود را برای تهیه مواد اولیه واریز کردم و آشپز عزیز خودشان خرید اقلام را به عهده گرفتند. مجدداً به کویرِ نیروی انسانی نگاهی انداختم و دیدم اوضاع تغییری نکرده. خانم آشپز مدام تماس می‌گرفتند و پیگیر نیروی کمکی برای پاک کردن سبزی و فروش آش بودند و تنها پاسخ من این بود که:« نگران نباشید. ان شاءالله جور میشه...» تنها کسی که اعلام آمادگی کرد همسرم بود. دو نفر از دوستان خانم آشپز هم به ما اضافه شدند و فردای آن روز شروع کردیم به فراهم کردن مقدمات دیگ آش. نزاع‌های جدید در ذهنم کم‌کم سر و کله‌اش پیدا شد: آیا این واقعا کاری است که باید وقتت را صرفش کنی؟ اصلا در حال حاضر جای تو اینجاست؟ و صد چرا و آیای دیگر... لحظات می‌گذشت و آش به مرحله آخر نزدیک می‌شد؛ من بودم و یک دیگ آش و آشپزی که بعد از پخت آش می‌خواست سریعاً نتیجه زحمتش را در خوشحالی مردم لبنان ببیند. حوالی اذان ظهر آش به مرحله آخرش رسيد. بازارچه‌ای در جوار مسجدی واقع در محله نارمک و حسینیه‌ای در تهرانپارس مقصد ما برای فروش آش بود. با توجه به اینکه تجربه اول بود و تخمینی از میزان فروش وجود نداشت، به هرکدام از این دو محل، یک قابلمه آش فرستادیم. یک دیگ آش روی دستم مانده بود و امیدم به همین قابلمه‌ها و سفارش‌های کوچک بود. یکی از چالش‌ها این بود که دیگ آش قابل جابجایی با ماشین ما نبود و به وانت نیاز داشتیم. یا باید وانت جور می‌کردم یا تعدادی قابلمه بزرگ که در ابعاد صندوق و صندلی‌های ماشین باشه. تنها قابلمه بزرگ جهازم را که بنده خدا مادرم برای خریدش کلی باهام بحث کرده بود که «دختر روزی لازمت میشه!» را برده بودم. با یک امداد غیبی و از طریق دوستی که صبح برای کمک آمده بود، ۴ قابلمه بزرگ دیگر به صورت امانی به دستمان رسید. قابلمه‌های آش را به بازارچه‌های مدنظر رساندیم و یکی از آن‌ها زنگ زد گفت:« ببین من ۳۴ تا فلافل آوردم کسی نخریده فکر نکنم کسی آش بخره.» گفتم:« شرمنده ما دیگه نزدیکیم و یک قابلمه بهتون میدم. نهایتا کسی نخرید صلواتی بدید بره.» در مسیر تحویل این دو سفارش شروع کردم به زنگ زدن‌های مجدد برای یاری سه قابلمه بزرگی که مانده بود. دو نفر یا علی گفتند؛ اما مکان فروش کجا باشد؟ هر محله‌ای را می‌خواستم قطعی کنم، انگاره‌ای در ذهنم پررنگ می‌شد تا کنسلش کند. که امنیتش را چیکار میکنی؟ و.... در نهایت گفتم می‌رویم تئاتر شهر و تمام انگاره‌ها و دعواهای درونی لحظه‌ای ساکت شدند؛ چراکه به‌ علت فعالیت‌هایی که در این نقطه داشتم، با شرایط آنجا آشنا بودم. با بچه‌های شهرداری تماس گرفتم که آیا غرفه‌هایی که از قبل بنا شدند جمع شده؟ آیا امکان استفاده از غرفه‌ها برای فروش آش وجود دارد؟ قرار شد هماهنگ کنند و خبر بدهند... ✍️ روایت‌ روز اول آشپزخانه ــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻 #| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
«آشپـزخانه مقاومـت» 1⃣ قسمت اول این اواخر در ذهنم ایده‌هایی برای فعال کردن ظرفیت‌‌های مردمی جرقه م
«آشپـزخانه مقاومـت» 2⃣ قسمت دوم دل به دریا زدیم و بعد از یک ترافیک سنگین و خسته کننده رسیدیم تئاترشهر؛ دو نفر از دوستان دانشجویمان هم زودتر از ما رسیده بودند. داخل غرفه لامپ نداشت و از آنجایی که پیش از این، غرفه برای مردم کارکرد ایستگاه صلواتی داشت، فروش آش غیرممکن بود؛ آنجا مطبخ پنهان ما شد و خودمان کنار پیاد‌ه‌رو که محل رفت و آمد مردم بود بساط فروش را به پا کردیم. اولین خان از هفت خانی که در پیش داشتیم پهن کردن رخت‌کن لباس بود که باعث تعجب شده بود؛ بله! چون میز قابل حمل با ماشین سواری نداشتیم از رختکن به عنوان میز استفاده کردیم. (این تنها ثمره چهار سال درس مهندسی عمران خواندنم بود.) رختکن را با پارچه مشکی پوشاندیم و پرچم فلسطین را رویش نصب کردیم. سینی پر از ظرف‌های آش را روی رختکن یا همان میز چیدیم و شروع کردیم به فروش... عده‌ای همین که می‌دیدند برای کمک به مردم لبنان و فلسطین است، از خرید منصرف می‌شدند. چالش فقط این نبود؛ در همین پیاده‌رو خانم‌های آمر به معروف برای حجاب حضور داشتند و مردم ما را هم جزو آن دسته حساب میکردند. فروش داشتیم ولی خیلی کم. شروع کردم به آیة‌الکرسی خواندن و با خدا نجوا کردن:«خدايا من هيچ، این کار منجر به ناامیدی و انفعال کسانی که امروز زحمت کشیدند نشود.» با خودم گفتم بهتر است سریع تدبیری بیندیشیم و تا دیر نشده به سمت محله‌های مذهبی‌نشین برویم و بفروشیم؛ دیگر هم از این ریسک‌ها نمیکنم! منِ دیگری در درونم صدایش را بالا می‌برد و فریاد میزد:« همین‌جا بهترین جاست. تو صدای حق را، صدای مظلومیت را، بیداری را فریاد بزن؛ نه فروش آش و مبلغ سودش. نهایتاً کسی پول برای خرید آش نمی‌دهد اما برای صلواتی‌اش که دست و پا می‌شکنند! نگران نباش آش بهانه است تا صدای مقاومت باشی آن‌هم از جنس مردمیش...» فرياد منِ دیگری حجت را تمام کرد و حالا آسوده تبلیغ میکردیم: آش خوشمزه... به قیمت دانشجویی... از طرف دانشجویان دانشگاه‌های تهران برای کمک به مردم مظلوم لبنان و غزه... همین فریاد، ثبات و منطق کار منجر شد نه تنها تمام آش ما فروش رود، حتی آشی که برای خودمان کنار گذاشته بودیم بفروشیم. اما همین صدا منجر به اعتراض عده‌ای شده بود که :« مظلومان و فقیران و معدنچی‌های خودمان را فراموش کردید و پی فکر دیگری هستید؟؟» و آنجا بود که گفت و گو کم کم شکل می‌گرفت. دخترخانمی شال به گردن آمد و با یک ناراحتی این سوالات را مطرح کرد و ما پاسخ دادیم. انگار که قانع نشده باشد، رفت. بعد از یک ساعت برگشت و به اندازه صدهزار تومن آش خرید و بقیه سوالاتش را هم پرسید. افرادی آمدند و برای مجموعه‌هایشان سفارش گرفتند. جوانانی آمدند و گفتند کار و حرکت شما نشان از یک صداقت دارد که ما را به فکر فرو می‌برد و ما در اولین حرکت تفکری خود درمورد این مسئله، به شما اطمینان می‌کنیم و آش می‌خریم به این امید که پولش واقعا بدست آنها برسد. دختری که حجاب مناسبی نداشت، در برابر تمام نگاه‌های سنگین رهگذرهای هم نوعش، چند دقیقه‌ای کنار میز فروش توقف کرد و مبلغی گذاشت، بدون اینکه آش بخورد! می‌دانی؟ مهم نیست که دیروز حدود ۶ میلیون آش فروخته شد. مهم، ایجاد بستر برای فعالیت مردم، متناسب با ظرفیت و امکاناتشان بود. مهم، ریخته شدن ترس‌های کاذبی بود که منجر به انفعال شده بود. مهم، صدای مقاومت مردمی و دانشجویی بود. مهم، زیستن و نفس کشیدن در میان مردمانی بود که فکر می‌کردند حمایت از مقاومت، وظیفه حاکمیت و کمک‌ها نیز دستبرد به بیت المال است. مهم این بود که دیروز، تمام کسانی که پای کار پخت‌وپز و خریدوفروش آش مقاومت بودند، به تمام این رهگذران نشان دادند که ما مردم حامی مقاومت و صدای رسای مقاومت هستیم. می‌دانی؟ خدا خیلی بزرگتر از تصورات ما بود ... الحمدالله، از دیروز افرادی تماس گرفتند و ظرفیت‌های جدیدی ایجاد شد. کار گسترش پیدا کرد و حتی یک نفر دیگر اعلام کرد که می‌تواند شعبه دوم آشپزخانه مقاومت را در حیاط منزلشان فعال کند. می‌دانی؟ ما امروز کتاب‌هایی از جنس "خانه ای برای همه"، " درگاه این خانه بوسیدنی است "و" حوض خون" را می خوانیم و به داشتن چنین زنانی در تاریخ افتخار می‌کنیم که اگر نبودند شاید انقلاب هم در این نقطه نبود... پس چرا مثل آنها نباشیم؟ بسم الله... بیایید ما هم در این برهه تاریخی کاری کنیم که شرمنده گذشتگان و آیندگان خود نباشیم. ــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
⭕️ کمک های واریزی برخی از آشپزخانه های مقاومت در کمتر از یک ماه فعالیت ۱ـ آشپزخانه نارمک ۷۹ میلیون تومان ۲ـ آشپزخانه شهر ری ۱۲۵/۶ میلیون ۳ـ آشپزخانه بندرعباس ۴۲/۲ میلیون ۴ـ آشپزخانه روستای دشتمزار دماوند۳۷میلیون ۵ـ آشپزخانه مطبخ حضرت خدیجه (غرب تهران) +آشپزخانه مقاومت باغ فیض : ۱۴ میلیون ۶ـ آشپزخانه تهرانپارس:۲۰ میلیون ۷ـ آشپزخانه خ ایران: ۴۰ میلیون ۸ـ آشپزخانه اردبیل: ۲۷ میلیون تومان ۹ـ آشپزخانه مجتمع رونیکا: ۵۱/۵۵۰ میلیون آشپزخانه مسجد کنی حسین آباد: ۴۵ میلیون ۱۰ـ آشپزخانه شهرک شهید محلاتی:۲۴ میلیون ۱۱ـ آشپزخانه شهرک شهید خرازی: ۸۸ میلیون ۱۲ـ آشپزخانه پاسدار گمنام: ۱۸/۵ میلیون ۱۳ـ آشپزخانه شهرک شهید رجایی: ۷۶ میلیون ۱۴_ آشپزخانه مسجدالاقصی: ۳۰ میلیون ۱۵ـ آشپزخانه و بازارچه مسجد جامع امام صادق (ع) خیابان دماوند: ۱۷ میلیون ۱۶ـ آشپزخانه لاهیجان: ۲۷/۱ میلیون ۱۷- آشپزخانه شهر قدس: ۴۰ میلیون مجموعا: ۸۰۲/۹۵۰ میلیون تومان این فقط بخشی از درآمد آشپزخانه های مقاومت است که اطلاع داده اند. شما هم میتوانید رسیدهای واریزی خود را برای ما ارسال کنید و در این پویش سهیم باشید. 📌 توجه داشته باشید هزینه های جنگ بسیار بالاست و این مبالغ بسیار ناچیز می باشد و فصل سرما از راه می رسد و هزینه های انرژی بالا می رود اما به برادران و خواهرانمان در لبنان و فلسطین می گوییم ما هستیم حتی اگر بودنمان به رشته های آش رشته گره بخورد. ــــــــــــــــــــــــــــــ #🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
🔰 روایتی از آشپزخانه‌ی مقاومت 🔻پیگیر مکان جدید برای آشپزخانه بودیم، با افراد مختلفی تماس گرفتیم. طی یکی از این تماس‌ها، امام جماعت مسجد فاطمه‌الزهرا (س) را به ما معرفی کردند. - با ایشان تماس گرفتیم و موضوع را شرح دادیم + گفتند: جمعه تشریف بیاورید، درخدمت هستیم! -با تعجب پرسیدم : فقط جمعه؟! +حاج آقا فرمودند : بیش از این نیاز دارید؟! به بنده گفته شده یک روز! - برزخ امید و ناامیدی بود؛ اما یقینا کار خدا بوده و خیر! تشکر کردم و گفتم ان‌شاءالله خدمتتون اطلاع میدیم. 🌿 با خودم گفتم یک روز هم غنیمت است؛ جرأت اقدام و توجیه را در صحنه عمل باید ایفا کرد و به میدان زد. به همین دلیل مجدد تماس گرفتم و گفتم: - ما پنج‌شنبه برای پخت و پز انشاءالله خدمت می‌رسیم و همین امروز هم برای بازدید آشپزخانه می‌آییم. 🔻 بیشتر دوستانم جمعه راحت پای کار می‌آمدند. بر خلاف میلم؛ آن هم در شرایطی که هنوز کسی پای کار نیامده بود! نمی‌خواستم کار متوقف به ما بماند؛ چرا که باید مردمی و محله‌ای، با مواسات و مشارکت مردم و صرف آگاهانه زمان‌هایی هرچند کوتاه برای این راه مقدس پیش می‌رفت. 🫕 روز قطعی برنامه، یعنی پنجشنبه، دونفری با چند کیلو حبوبات خیس کرده به سمت مسجد رفتیم. به کمک خادم مسجد و به کارگیری بچه‌هایی که اطراف مسجد بازی می‌کردند بار را خالی و به آشپزخانه بردیم. کارهای ابتدایی را انجام دادیم و وسایل‌مان را چیدیم و آماده فعالیت شدیم. ــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
🔰 روایتی از آشپزخانه‌ی مقاومت 🔻پیگیر مکان جدید برای آشپزخانه بودیم، با افراد مختلفی تماس گرفتیم. طی
⚠️ می‌توانستیم دونفری کار را پیش ببریم ولی دست نگه داشتیم و به نماز جماعت ظهر مسجد رفتیم. با مسئول پایگاه بسیج خواهران و زنان نمازگزار صحبت کردیم؛ بعد از چند دقیقه حدود ۸ نفر از زنان به همراه مسئول پایگاه خواهران به آشپزخانه تشریف آوردند. ⁉️ هنوز موضوع برایشان کاملا روشن نبود، اولین سوالی که می‌پرسیدند این بود که : + با هواپیما می‌خواهید آش برای لبنان ببرید؟ فقط دو نفر هستید؟ ما فکر کردیم کلی نیرو آوردید! 💬 فلسفه کار را توضیح دادیم. یکی از حاج خانم‌ها که در ایام جنگ نوجوان بود و خاطراتی از آن ایام داشت بیشتر از همه با کار اُنس گرفت و سریعا یک صندلی آورد و چاقو به دست، پوست کندن پیازها را شروع کرد. نفر بعدی چادرش را در آورد و به کمک حاج خانوم آمد، یک نفر ۲۰۰ تومان پول برای کمک داد و این عشق بازی ادامه پیدا کرد... . 📌 وقتی مسئول پایگاه این شور خانم‌ها را دید همان جا با آن‌ها هماهنگ کرد که روز یکشنبه هم اعضای محله خودشان باهم آش بعدی را بار بگذارند. ما خیلی تلاش کردیم حتی آشپز هم از همان محلی باشد، هماهنگ شد اما درگیر برپایی جشنواره‌ای در فرهنگسرا بودند؛ ولی تلفنی باهم کار را پیش بردیم و تا عصر خودش را برای سرهم کردن آش رساند. ⚠️ فقط یک ساعت به زمان فروش مانده بود که فرد همراه با آشپز، خیلی جدی گفت: + فکر کنم آش حدود ۳ الی ۴ ساعت دیگه آماده است! 🛻 دقیقا در همین لحظات بود وانتی که به صورت مواساتی هماهنگ شده بود تا برای جابجایی آش‌ها بیایید، کنسل شد! این وانت قرار بود میز‌های فروش را هم بیاورد که خب آن هم نرسید دیگر... . 💳❗️ عزیزی که این چند روز برای تهیه کارتخوان حسابی زحمت کشیده بود و صبح با خوشحالی به من گفته بود که امشب دیگر می‌توانیم از کارتخوان استفاده کنیم، برای‌شان مشغله‌ای پیش آمد و ساعت ۱۸ که باید می‌رسیدند، هنوز راه نیفتاده و بیش از یک ساعت هم مسیر داشتند! ❗️ بنرها و تراکت ها آنطور که سفارش داده بودیم طراحی نشده بود! 🚫 و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، قابلمه‌های مسجد را لازم داشتیم و استراتژی لای منگنه‌ای که برای اجازه قابلمه‌ها می‌خواستیم اجرا کنیم، تلاقی کرده بود با سخنرانی طولانی حاج آقا بعد از نماز مغرب و هرتماسی از طرف ایشان رد می‌شد. 🔰 خلاصه با حضور چند برادر مجاهد همراه با اسنپ وانت، رخت‌آویز همیشگی‌مان و حضور چندنفر از خواهران، (یکی از پرند، یکی از پیروزی) همراه با آشپز عزیز راهی حرم شدیم و مثل همیشه بساط را با پهن کردن رخت‌آویز شروع کردیم! 🔻 البته با تفاوتی آشکار از دفعه قبل که فقط ۲ آقا و ۳ خانم برای فروش بودیم اما این بار به برکت روایت و جریان سازی هفته گذشته ۷ نفر آقا و ۷ نفر خانم پای کار آمدند! با اینکه دیر کار شروع شد، از دفعه قبل زودتر فروش رفت و تمام شد. _________ 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
روایت سوم از روزهایی که در آشپزخانه مقاومت سپری می‌شود 📌یادتونه گفته بودیم اعضای محله میدان معلم شهر‌ ری تصمیم گرفتند روز یکشنبه آش بپزند و خودشون آشپزخانه مقاومت برپا کنند؟ 📌 الحمدالله آش پخته شد و در همان درب جنوبی حرم شاه عبدالعظیم حسنی به مبلغ ۸میلیون ۶۰۰ هزارتومان بفروش رفت درحالی که هزینه مواد اولیه آن حدود ۱ میلیون و ۷۰۰ هزارتومان بود. 📌فکر نکنید بعد از چند مرحله پخت و پز بدون چالش و استرس اینکارها پیش می رود دیشب یکی از سخت ترین شب ها در مسئله فروش بود چون حجم آش نسبت به مخاطب بیشتر بود. ⭕️ اما نمی شود مدام از سختی و چالش سخن گفت و زیبایی این حرکت ها و جریان های به راه افتاده را نادیده گرفت. ✅ از اینکه در برنامه قبلی کلی اصرار داشتیم که آشپز از همان منطقه پیدا کنیم و امروز اینکه آشپزمون دست دخترخانوم نوجوانش میگیره و با خودش میاره برای فروش آش به نفع جبهه مقاومت و او چنان عشق می کند که وقتی بهش گفته میشه کار را تمام کن و برویم باید فردا مدرسه بروی او ناز دخترانه و التماس هایش را خرج خرید لحظه لحظه زمان برای بودن و کمک کردن می کند. ✅ یا دوستی که این دفعه ماشینش را نیز برای کمک به جابجایی آورده است. ✅ همسرانی که بعد از یک روزکاری و خسته، ساعت ۲۳ مشغول شستشوی دیگ ها می شوند ✅ خادمی که بعد هر پاسخ به پرسش زائرین به خرید آش هدایت می کند. ♨️ هرگاه باسختی ها مواجه شدیم به یاد‌ آوریم بیاناتی را که چراغ راه و آرامش بر دل هاست: ــــــــــــــــــــــــــــــ * 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
روایت سوم از روزهایی که در آشپزخانه مقاومت سپری می‌شود 📌یادتونه گفته بودیم اعضای محله میدان معلم شه
در ادامه بروید سراغ کارهای نشدنی، تا بشود. تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین، تا بردارید. «و لا یخشون احدا الّا الله». خب، زحمتهایش چه؟ رنجهایش چه؟ محرومیتهایش چه؟ جوابش این است که: «و کفی بالله حسیبا»؛ خدا را فراموش نکن، خدا حسابت را دارد. در میزان الهی، رنج تو، محرومیت تو، کفّ نفس تو، حرصی که خوردی، زحمتی که کشیدی، کاری که کردی، خون دلی که خوردی، دندانی که روی جگر گذاشتی، اینها هیچ وقت فراموش نمیشود؛ «و کفی بالله حسیبا». پ.ن: خدایا کارهای بزرگ را به دست ما و به نام دیگران به سرانجام برسان. پ.ن: از شما زنان خط شکن و جریان ساز درخواست داریم روایت و گزارش هایتان از آشپزخانه مقاومت محلتان را در پیام رسان بله به آیدی @ma_rezaii ارسال کنید. ــــــــــــــــــــــــــــــ * 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم نتیجه تلاش تعدادی ازگروههای مردمی وپای کارلاهیجانی... ماهم خواستیم اینجوری لبیک بگیم به حکم جهاد اخیراماممون💪🏻🇮🇷 ✅پخت وفروش ۸۰کیلو آش رشته و واریز سودحاصله به مبلغ ۲۰میلیون تومان به حساب برای کمک به جبهه مقاومت و مردم مظلوم و مقتدر غزه و لبنان ــــــــــــــــــــــــــــــ * 🔻#| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سادگی فقط انسان های ضعیف به اندازه ی امکاناتشان کار میکنند لیست را نوشتیم،قرار بر این بود که مواسات کنیم و هر شخص آنچه که میتواند از مواد اولیه آش را بیاورد. یکی لوبیا و نخود را تقبل کرد، آن یکی ۳ بسته رشته آش را آن یکی ۵ بسته ی دیگر را، سبزی و کشک و پیاز و حتی نمک و فلفل و غیره را مابقی افراد اعلام کردند که ما تهیه شان میکنیم. یکی هم گفت خانه ی ما بالکن بزرگی دارد و آن روز از صبح تا عصر در اختیار شما.دیگ و گاز هم جور شد. آش را پختیم اما در دلمان میگفتیم این همه آش فروش نمیرود، بعد هم با اعتماد به نفس میگفتیم عیبی ندارد،فروش هم نرفت، میرویم در سطح شهر به عنوان نذر پخش میکنیم در دو مکان بردیم برای فروش، باورمان نمیشد،در یکی از مکان ها در ۴۵ دقیقه اول تمام آش ها به نفع جبهه مقاومت فروش رفت و همچنان متقاضی داشت دیگ آش نصفه ی مکان دوم را هم آوردیم در مکان اول آش ها راس همان زمانیکه به عنوان پایان فروش اعلام کرده بودیم؛ تمام شد! حتی به خودمان هم نرسید. ✅️الحمدالله ما با درست کردن یک دیگ آش مواساتانه؛تونستیم ۹میلیون و ۹۴۸ تومان به نفع جبهه مقاومت فروش داشته باشیم پ.ن: آنقدری که سادگی آدمها را جذب میکند،یک فضای اسپیس زده ی پر از بنر که لوگو فلان مجموعه زیرش خورده، دل کسی را نرم نمیکند! اینکه آدمها ببینن،یکسری خانوم از جنس مادر و دغدغه مند با امکانات آشپزخانه شان آمده اند و قابلمه ی خودشان را آورده اند و بچه به بغل، برای امید دل مادران لبنان و غزه، آش میفروشند، قطعا با شما همراه خواهند شد. ـــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
خانوادگی پای کاریم مدتی بود برای اینکه حال دلم خوب بشه و یه درآمد کوچیکی داشته باشم، تصمیم گرفتم میوه خشک کنم. خداروشکر برای شروع خوب بود همیشه خدا زیادی به من لطف داره،از اولین درآمد هایی ک داشتم همش یه حس مبهمی باهام بود ته دلم دوست داشتم یه کاری با این پول انجام بدم هرچند مقدارش زیاد نبود ولی دلم میخواست یه قدمی در راه خیر بردارم اولش تصمیم گرفتم اصل پول رو بدم برای کمک به مقاومت ولی دلم میخواست باهاش یه کاری کنم که پول بیشتری به دست بیاد.یه شب همسرم با تعداد زیادی نون لواش اومد خونه یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد گفتم کاش میتونستم سمبوسه درست کنم تو سشنبه های مهدوی بفروشم که این پول حداقل دو برابر بشه با همسرم مشورت کردم و از اون جایی که عاشق رهبر عزیزمونه و دلش میخواد هرکاری برای خشنودی آقاجان بکنه خیلی تشویقم کرد،فرداش دیدم با کلی سیب‌زمینی اومده خونه منم تصمیممو گرفته بودم که با کمک خدا سمبوسه ها رو درست کنم. تو گروه اعلام کردم و خداروشکر ازش استقبال شد منم دست به کار شدم و اول وضو گرفتم و بعد شروع کردم به آماده کردن سمبوسه ها، این وسط نگم از شیطنت بچه ها و دندون پزشکی رفتن بشن ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
در زیرگذر ولیعصر از ۲۲ مهر تا ۲۲ آبان نمایشگاه دست آفریده های زنان کارآفرین درحال برگزاری است با رایزنی هایی که شده یک غرفه برای فروش محصولات به نفع جبهه مقاومت رزرو کردیم افرادی که می توانند حتی چند ساعتی برای فروش محصولات وقت بگذارند یا خوراکی و محصولاتی برای فروش به دستمان برسانند لطفا جهت هماهنگی در پیام رسان بله به آیدی @mah_faa78 یا با شماره +98 918 211 5197 هماهنگ کنید. ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
برگی دیگر از کتابچه آشپزخانه مقاومت 🔸روزی که در حال برنامه ریزی برنامه پخت و پز فردا بودیم بصورت صبح جمعه ای متوجه شدیم بعلت اعتراض و نارضایتی همسایه فعلا کار متوقف می شود. 🔸خیلی سخت است در لحظاتی که احساس می‌کنی کار ثبات پیدا کرده و آرام آرام میتوانی گام های بعدی طراحی را پیش ببری همه ی آن ها در یک ثانیه هوا می شود. 📌 این همان لحظه ی «وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» 🔸این پیام بظاهر بد و نارحت کننده خیرهایی در درونش نهفته بود که من نمی‌دانستم امروز پس از گذر زمان می بینم اگر این اتفاق نمی افتاد قطعا به این زودی ما سراغ مساجد دیگر نمی رفتیم و شاید خیلی از تیم ها و افرادی که اکنون فعال شدند، رقم نمی خورد. 🔸این امر منجر شد آن آشپزخانه پس از فعالیت مجدد مستقل از ما بخوبی پیش رود اگرچه در مسیرش چالش هایی هم وجود داشته باشد و امروز این گزارش را برایم ارسال کرده اند که تاکنون ۲۰ میلیون از طریق آشپزخانه مقاومت به مردم لبنان کمک کرده اند. ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
دیگ آش هایی که جای طلاهای نداشته مان بود واریز ۱۵ میلیون تومان بحساب ایران همدل "هذا من فضل ربی""الحمدالله رب العالمین" روزی که با دست خالی جمع شدیم تاخودمونو وصل کنیم به جبهه مقاومت؛ متوجه شدیم بهترین کاری که از دستمون برمیاد طرح آشپزخانه_مقاومت هست پخت غذا و محصولات خانگی و فروش به نفع مردم مظلوم لبنان. هرچند در مقابل جان های عزیز از دست رفته، خانه های ویران و...قطره هم نبود،اما نمی تونستیم از فرمان آقایمان چشم بپوشیم و آرام بگیریم، دست به کار شدیم و تمام ارتباطاتمون رو بررسی کردیم،یکی ازمادرای جهادی و خوش فکرمون پیشنهاد فروش در نمایشگاه عفاف و حجاب رو دادن ،وصلمون کردن به گروه دختران یاس؛ تو نمایشگاه غرفه داشتن؛ بی منت باتمام توانشون، با جان و دل کمک رسوندن تا طرح فروش رو پیش ببریم دیگ های آش هر روز یکی یکی بپا شد، هرکسی ی گوشه کار رو گرفت،ازمادربزرگ عزیزی که یک تنه یک دیگ آش فرستادن تا برای لبیک به فرمان آقایمان به عوض طلاهای نداشتمون فروخته بشه، تا کیک خونگی و نخود و لوبیا و پیاز داغ و میوه خشک و واریز های نقدی هر لحظه لبیک بود که می رسید بانوانی که با نور امید تلاش کردند تا مبلغی هرچند ناقابل تقدیم محضرامام زمان(عج) بشه حق قدردانی اعتماد هیچ کدوم از دوستان بجا آورده نمیشه؛ان شاالله که این قلیل تلاش مون به پیشگاه امام زمان (عج) پذیرفته بشه و انشالله این نهضت زنانه ادامه و دنباله ای تا ظهور مولا داشته باشه. https://eitaa.com/nehzatmadary ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله