حکومت اسلامی(۱۹)
امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه از طبقه ی محرومین می گوید و می فرماید:
- ثم الله الله فی الطبقة السفلی من الذین لا حیلة لهم
خدا را در نظر بگیر، خدا را در نظر بگیر در مورد طبقه ی محرومین که چاره ای ندارند
"حیلة" یعنی راه برون رفت ندارند
- من المساکین و المحتاجین و أهل البؤسی و الزمنی
از مسکین و مجتاجین و بدبختان و کسانی که قدرت حرکت ندارند(بی پولی باعث شده که کاری نمی توانند انجام بدهند)
- فإن فی هذه الطبقة قانعا و معترا
پس محروم بر دو نوع هستند: بعضی قانع اند(آبرو دارند و دست به سوی هیچ کس دراز نمی کنند) و بعضی دست به تکدی گری می زنند
- و حفظ الله ما استحفظک من حقه فیهم
برای خداوند محافظ کن آن حقی را که خداوند برای این طبقه برای تو مشخص کرده(حق این طبقه را که خدا مشخص کرده رعایت کن)
"استحفظ" یعنی از تو خواسته
- و اجعل لهم قسما من بیت مالک
و یک قسمی از بیت المال(ردیف بودجه) را برای آنها قرار بده
- و قسما من غلات صوافی الإسلام فی کلد بلد
و علاوه بر بخش بیت المال، بخشی از غله های زمین های غنیمتی اسلام در هر سرزمینی را
- فإن للأقصی منهم مثل الذی للأدنی
برای دور ترین آنها همان حقی است که برای نزدیک ترین آنها است(دوری باعث نشود که آنها را نادیده بگیری و به آنها رسیدگی نکنی)
- و کل قد استرعیت حقه
و هر کسی حقی دارد
- و لا یشغلنک عنهم بطر
و مبادا سرمستی به قدرت تو را مشغول کند و از آنها بگذری
- فإنک لا تعذر یضییع التافه لإحکامک الکثیر المهم
بخاطر اینکه هرگز زیادی کار های مهم نمی تواند عذر برای فراموشی کار های کوچیک باشد
- فلا تشخص همک عنهم
پس همت خود را در پرداختن به آنها دریغ مدار
- و لا تصغر خذک لهم
و رویت را از آنان برندار
- و تفقد أمور من لا یصل إلیک منهم
و خود تو پی گیری کن کسانی که دستشان به تو نمی رسد
- ممن تفتحمه العیون
مخصوصا دنبال کسانی برو که به چشم نمی آیند
- و تحقره الرجال
و یا با آنها تحقیر آمیز برخورد شده است
- ففرع لأولئک ثقتک من أهل الخشیة و التواضع
در اطراف خود از کسانی که اهل خشوع و تواضع اند برای آنها انتخاب کن
- فلیرفع إلیک أمورهم
تا مسائل آنها را به تو برساند و گزارش کند
- ثم اعمل فیهم بالإعذار إلی الله سبحانه یوم تلقاه
و بعد گزارش گیری در حل مشکلات آنها بگونه ای عمل کن تا در روزی که خدا را ملاقات می کنی عذر داشته باشی
- قال هؤلاء من بین الرعیة أحوج إلی الإنصاف غیرهم
ار بین مردم چنین آدم هایی محتاج تر اند به انصاف و عدالت از بقیه(باید به چنین افرادی نسبت به بقیه بیشتر توجه نشان دهی)
- و کل فأعذر إلی الله فی تأدیة حقه إلیه
و چنان باش كه براى يك يك آنان در پيشگاه خداوندى، در اداى حق ايشان، عذرى توانى داشت
- و تعهد أهل الیتم
و کسانی که بی سرپرست هستند(کسانی که سایه ای بر سر ندارند)
- و ذوی الرقة فی السن
و کسانی که سالخورده هستند
- ممن لا حیلة له
که چاره ای ندارند
- و لا ینصب للمسألة نفسه
و دست سوال پیش کسی دراز نکنند
- و ذلک علی الولاة تقیل
و آنچه سفارش کردم بر حاکمان سنگین است
- و قد یخففه الله علی أقدام طلبوا العاقبة فصبروا أنفسهم
حق سنگین است ولی خداوند سبک می کند برای کسانی که نفس خود را به صبر وادار می کنند
- و وثقوا بصدق موعود الله لهم
و به صدق وعده های خداوند متکی اند
#حکومت_اسلامی
گروه اندیشکده اسما👇
https://eitaa.com/joinchat/3091333131C5875b040aa
لینک گروه اندیشکده اسما
جهت چت وتبادل اطلاعات ...
لطفا دوستان خود را دعوت کنید🌹
کانال اندیشکده اسما در ایتا👇
@asmaandishkade
گروهاندیشکده اسما در بله👇
ble.ir/join/YzBkN2ExM2
حکومت اسلامی(۲۰)
امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه مطلب سابق می فرماید:
- و اجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرغ لهم فيه شخصک
کسانی که احتیاج دارند بخشی از خودت را به آنان اختصاص بده
- و تجلس لهم مجلسا عاما
و در مجلس عمومی با آنها بنشین
- فتتواضع فيه لله الذی خلقک
پس تواضع کن در برابر خداوندی که تو را خلق کرده است
- و تقعد عنهم جندک
و دور کن از آنها جنود
- و أعوانک من أحراسک و شرطک
و اعوان و حارس ها(محافظان) و شرطه ها را
- حتی یکلمک متکلمهم غیر متتعتع
تا اینکه با تو هم کلام بشوند سخنگوی آنها، منتهی با اضطرار با تو سخن نکند
- فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول فی غیر موطن
که از رسول الله فراوان شنیدم(نه فقط در یک موطن)
- لن تقدس أمة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع
به رستگاری نمی رسد آن ملتی که حق ناتوانان را از زورمندان بدون هیچ نگرانی نگیرد(آن جامعه ای مدنظر پیامبر است که یک ناتوان به راحتی بتواند سخن بگوید و طالب حق خویش بشود)
"غیر متتعتع" یعنی بدون ناراحتی و پریشانی و آن که دچار شک و پریشانی است که در کلام خویش از ترس دیدار لکنت دارد
- ثم احتمل الخرق منهم و العی
پس درشتی و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار کن
- و نح عنهم الضیق و الأنف
و تنگ نظری و خودبزرگ بینی را از خود دور ساز
- یبسط الله علیک بذلک أکناف رحمة
تا اینکه خداوند بخاطر این برخورد تو، درهای رحمت را به سویت بگشاید
- و یوجب لک ثواب طاعته
و علاوه بر در های رحمت، به تو ثواب نیز می دهد
- و أعط ما أعطیت هنیئا و امنع فی إجمال و إعذار
و آنچه که بر مردم می بخشی بر تو گوارا باشد؛ اما اگر از کسی می خواهی چیزی را محروم کنی با مهربانی و عذرخواهی همراه باشد.
#حکومت_اسلامی
گروه اندیشکده اسما👇
https://eitaa.com/joinchat/3091333131C5875b040aa
لینک گروه اندیشکده اسما
جهت چت وتبادل اطلاعات ...
لطفا دوستان خود را دعوت کنید🌹
کانال اندیشکده اسما در ایتا👇
@asmaandishkade
گروهاندیشکده اسما در بله👇
ble.ir/join/YzBkN2ExM2
بیست گفتار در مورد حکومت اسلامی.pdf
حجم:
729.4K
[بیست گفتار در مورد حکومت اسلامی]
- ترجمه و شرح ساده برخی از لغات نامه ۵۳ نهج البلاغه
گروه اندیشکده اسما👇
https://eitaa.com/joinchat/3091333131C5875b040aa
لینک گروه اندیشکده اسما
جهت چت وتبادل اطلاعات ...
لطفا دوستان خود را دعوت کنید🌹
کانال اندیشکده اسما در ایتا👇
@asmaandishkade
گروهاندیشکده اسما در بله👇
ble.ir/join/YzBkN2ExM2
💠 عیار شیعه
ابن جهم گوید: به حضرت رضا عرضه
داشتم: «فدایت شوم! دوست دارم
بفهمم که من از نظر شما چگونه ام»
فرمود: «ببین که من در نظر تو و در دل
تو چگونه هستم.»
گروه اندیشکده اسما👇
https://eitaa.com/joinchat/3091333131C5875b040aa
لینک گروه اندیشکده اسما
جهت چت وتبادل اطلاعات ...
لطفا دوستان خود را دعوت کنید🌹
کانال اندیشکده اسما در ایتا👇
@asmaandishkade
گروهاندیشکده اسما در بله👇
ble.ir/join/YzBkN2ExM2
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کارشناس محترم دیشب به راحتی در شبکه ۴ گفت رهبر ایران چنگیز است و در کشور قانون وجود ندارد فقط حکم حاکم اصل است . 🔺این از صدا و سیما جمهوری اسلامی شبکه 4 پخش شد خدا وکیلی در نـــشرحداکــثــری کوتاهی نکنید .⭕
لطفا با ۱۶۲ تماس بگیرید و اعتراض کنید
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۵۵
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
پنج شنبه نهم اسفند سال شصت و پنج بود. با ترمز اتوبوس در محوطه اردوگاه لرزان دست بردم طرف پرده. پر بود از نظامیهای لباس لجنی. در دو صف ایستاده بودند. تو دستهایشان کابل و چماق و میلگرد بود. تمام جانم شروع کرد به لرزیدن. به سختی میتوانستم رو صندلی بنشینم. دلم میخواست فرار کنم. لنگه پرده را ول کردم و همان طور بهت زده ماندم. با صدای بازشدن در ماشین سیخ ایستادم. انگار آمده بودند دنبال من. نگهبانها اولین نفر را از رو صندلی هل دادند پایین. دوباره پرده را کنار زدم. صف نظامیها شکل تونل به خودش گرفته بود. همه بالای صد و نود قدشان بود. با هیکلهای درشت و ورزیده. صورتشان به سگ هار میماند. خون تو شقیقه هایم پر شد. داغ کردم. با فریاد دلخراش مچاله شدم تو خودم. لبم را زیر دندان گرفتم. لرزش چانه ام بیشتر شد و زل زدم به تونل. بیشتر از صد متر طول داشت. وحشت مثل جانوری موذی به جانم افتاد. خسته و درمانده افتادم رو صندلی. عرق از سر و صورتم فرو میریخت. بچه ها را یکی یکی میانداختند بیرون. از شیشه جلو نگاه کردم به آسمان. میان رگه های کبود و قرمزرنگ، دست و پا میزد. فریاد کسی بلند شد. دلخراش و دردآلود. درد را تو خودم احساس کردم. رعشه گرفتم. چشم چرخاندم تو ماشین. بیشتر صندلیها خالی شده بود. پیرمردی در ردیف آخر چمباتمه زده بود. بالای پنجاه و پنج سال سن داشت. اسمش رجب بود. بچه ها صدایش میزدند عمو رجب. قبل از ما اسیر شده بود. تو زندان الرشید همسایه مان بود. بعدها فهمیدم اهل قوچان است. آهسته صدایش زدم. نگاهم کرد. رنگ به صورت نداشت. سر تا پا خیس عرق بود. هی با کلاه بافتنی اش عرق روی پیشانی اش را میگرفت. چند دقیقه بعد فقط من و او تو اتوبوس مانده بودیم. فریادها به نعره تبدیل شده بود. نگهبان سرک کشید داخل ماشین. ناگهانی سکوتی سنگین فضای بسته را در خود فشرد. سکوتی که درونش پر بود از ترس. یکهو به خودم آمدم.
- عجب...آرام باش داش اسدالله .... چرا این طور شدم. خونسرد خونسرد. انتظارمان طولانی شده بود. درونم مثل سیر و سرکه میجوشید. رو پا بند نمیشدم. تو راهرو اتوبوس راه افتادم. صدای داد و فریاد لحظه ای قطع نمیشد.
- حتما بی خیال ما شده اند ... دو تا پیرمرد به چه دردشان میخورد ... شاید به خاطر پیریمان دلشان سوخته ... آخر خودشان هم پدر دارند ... از پشت بوته که عمل نیامده اند.
با این فکر لحظه ای آرام گرفتم. نشستم رو یکی از صندلی ها. پرده را کنار زدم. نورافکنهای محوطه روشن شده بود. تونل نظامی ها همچنان سر جایش بود.
- نه بابا هنوز یک کمی معرفت دارند... خب آدم هستند دیگر. متوسل شدم به ائمه(ع). خواستم صدایم را خدا از دهان آنها بشنود. دستگیره با صدای خشکی چرخید.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۱۵۶
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
دستگیره با صدای خشکی چرخید. نظامیای پله ها را یکی کرد و پرید داخل راهرو. از جا بلند شدم. با دهان باز زل زدم به صورتش. چشمهایش برق میزدند. به بازجوها میماند.
- شماها پاسدار خمینی هستید؟
- نه سیدی
با این جوابم یک قدم جلو برداشت. راست گفته بودم. ما که پاسدار نبودیم.
- پس بسیجی هستید؟
- بله سیدی.
با این جواب صورت سیاهش مچاله شد تو هم. رگهای گردنش زدند بیرون. مثل حیوانی وحشی و زخم خورده یکهو با صدای بلند خندید و گفت:
- اینها لشکریان خمینی هستند؟ میخواهند با سربازهای صدام حسین بجنگند ... عجب ....
دست انداخت به پیراهنم و کشید طرف در. عمو رجب هم دنبالم کشیده شد. بیرون که رفتیم نظامیها زدند زیر خنده. انگار حرفهای بازجو را شنیده بودند. دستمان انداختند و مسخره مان کردند. فهمیدم باید از تونل رد شویم. نگاه کردم به تونل. به تونل وحشت میماند. هلم دادند جلو. پاهایم سنگین شده بود. انگار بهشان وزنه بسته بودند. پا تو تونل گذاشته بودم که کابل کشیده شد رو پشتم. شروع کردم به دویدن. چوب و میلگرد کوبیده شد به بازوهایم. سعی کردم جا خالی بدهم. پا انداختند لای پاهایم. کوبیده شدم رو زمین. کابل و چماق و میلگرد با هم رو تنام نشست. هوار کشیدم و از جا کنده شدم. بارش کابل و میلگرد دوباره شروع شد. پا گذاشتم به دویدن. با پشت پای یکی از نظامیها خیز برداشتم رو زمین. کف دست و زانوهایم کشیده شد رو سیمان. نگاه انداختم به ته تونل. به در ساختمانی ختم میشد. با هر بدبختی ای بود خودم را انداختم داخل ساختمان. سینه به زمین نداده بودم که از زمین کنده شدم. کشاندنم داخل اتاق بزرگ با چهار پنجره که میله جوش داده بودند جلویشان. پخش شدم رو زمین. به نعش سنگین شده ای میماندم. بچه ها دورهام کردند. فقط صدایشان را می شنیدم. نمی توانستم نگاهشان کنم. آه و ناله دلخراش بچه ها بلند بود. یک ساعتی همان طور ماندم. تکان میخوردم. دادم بلند میشد. بد جوری کوبیده شده بودم. دست و پاهایم ورم کرده بود. خون لخته شده بود زیر پوستم. صدای گریه غریبهای بلند شد. سر چرخاندم به طرف صدا. نگهبان عراقی بود. با صدای کابل که به در آهنی آسایشگاه کوبیده میشد از خواب پریدم.
بلند شدم به نماز. دور و برم را نگاه کردم. سطل پر بود از ادرار، سر ریز شده بود رو زمین سیمانی. سرم پر شد از بوی گند. خودم را کشیدم طرف دیوار. فریادم بلند شد. به یاد شب گذشته افتادم. کتک و بعد هم لقمه ای نان و جرعه ای آب. معده ام پر شده بود از درد. چشمم افتاد به پنجره ها. صبح شده بود.
فریاد نگهبان بلند شد.
- خدایا... چی میشد صبح را نمیدیدم؟... این صبح چه قدر سیاه است...
- آمار ... آمار .
با کابلی که به بدنهای مجروحمان کوبیده میشد به صف شدیم تو حیاط. هوا سوز داشت. سرما تا مغز استخوانم فرو می رفت. رعشه گرفته بودم. دندانهایم را فشار دادم رو هم. با شنیدن اسمم نالیدم
- نعم .... نگاه کردم به محوطه جلو در. ساختمان پر بود از چماقهای خرد شده. نگهبان فریاد کشید و پا تند کرد طرفم. سرم را انداختم پایین. این قانون اسارت بود. چنان به آن عادت کردم که حتی روز آزادی هم سرم پایین بود. یکهو آسمان ترکید. رعد و برق چنگ انداخت به جانش. قطرههای درشت باران ریختند رو سرمان. در یک چشم بهم زدن خیس شدیم. دستور دادند لخت شویم. بعد راهیمان کردند طرف حمام. نگاهم به آسمان و رعد و برق اش بود. می توانست جزغاله مان کند. به یاد سفری که با خانواده ام به سوریه و لبنان رفته بودیم افتادم. همین باران سیل آسا را در آن جا دیده بودیم. داخل حمامها شدیم. لخت مادرزاد زیر دوش ایستادیم. آب یخ سرازیر شد رو سر و بدنمان. ضربه کابل هم همراهش بود. برای چند لحظه نفسام بند آمد. خون تو رگهایم منجمد شد. کشیدنم بیرون. پنج نفر بعدی رفتند زیر دوش. لباس پوشیده نشاندمان وسط محوطه. بعد یکجا بردنمان به طرف آسایشگاه جدید.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
نمیشناسیم
اهالی خانه را اما
حرف زیاد دارند
و درد هم
از صبرِ جانباز
مهرِ مادر
اشکِ خواهر
شاید هم همراهی
عاشقانهٔ همسر
هر چه هست
درد است و عشق
دردی که عاشقانه میخرند...
فراموششان نکنیم
صبحتان بخیر👋
مهرتان تابنده 👋
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📳 دستآوردهای سفر استانی رئیسجمهور به نصف جهان
گروه اندیشکده اسما👇
https://eitaa.com/joinchat/3091333131C5875b040aa
لینک گروه اندیشکده اسما
جهت چت وتبادل اطلاعات ...
لطفا دوستان خود را دعوت کنید🌹
کانال اندیشکده اسما در ایتا👇
@asmaandishkade
گروهاندیشکده اسما در بله👇
ble.ir/join/YzBkN2ExM2