تا به من رسید بابا،بابا،بابا
موهام و کشید بابا،بابا،بابا
دست من و بست بابا،بابا،بابا
پهلوم و شکست بابا،بابا،بابا
میگه:تو حرم حضرت رقیه
یه پیرمرد یه ظرف برداشته بود
با یه تیکه نخ اومد گره بزنه به ضریح
خادمها اجازه ندادن
خیلی ناراحت شد
رفتم پیشش
گفتم:پدر چی شده؟ چرا ناراحتی؟
گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا کنم💔
گفت: من دفعه ی قبل
که اومدم حرم حضرت رقیه
بهشون گفتم: خانم به من یه کربلا بده
اگه کربلا بدی از کربلا
برات آب فرات میارم
براش آب فرات آوردم
گفتم: دیگه فایده نداره
دیگه دیر شد…..😭💔
اکر اشکی از چشماتون اومد
التماس دعا
شرح درد بیبی سه ساله زیاده
و وقت تنگ و قلم ناتوان و قاصر
التماس دعا💔