eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تنهامسیری های تهران
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر امام زمان عج همین هفته ظهور کنند.. 🌍 @tehrantanhamasiri
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
ولادت کریم ال طه.mp3
8.46M
💌 نویدی از امام مجتبی"ع"؛ ما وسیله‌ی نجاتِ آنانی هستیم؛ که .....؟ @ostad_shojae
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثر جدید علی فانی- دعای فرج (الهی عظم البلا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹به خدا گِله نکن! 🌺فأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ﴿١٥﴾ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ﴿١٦﴾ 🌸اما انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش، اکرام می‌کند و نعمت می‌بخشد (مغرور می‌شود و) می‌گوید «پروردگارم مرا گرامی داشته است!» و اما هنگامی که برای امتحان روزی‌اش را بر او تنگ می‌گیرد (مأیوس می‌شود و) می‌گوید «پروردگارم مرا خوار کرده است!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا حسن! ای بنده ی رب عظیم ای که باشی برهمه عالم،رحیم امشبی دستم بگیر از روی جود یا کریم ابن کریم ابن کریم... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-کودکانه تولد🌹 مادر سفره را پهن کرد. پدر با نان تازه وارد شد. امین دست و رویش را شست و کنار سفره نشست. زینب ظرف عسل را در سفره گذاشت. مادر استکان های چای را به دستشان داد و گفت:"امروز که همه خانه هستیم، بهتره که به کوه برویم." پدر لقمه نان را در دهان گذاشت و بعد از خوردن گفت:" فکر خوبیه. کوهنوردی خستگی یک هفته را از تن مان در می آورد." زینب خندید و گفت:" من عروسکم را هم می آورم." امین چایش را خورد و گفت:" پس من می روم حاضر بشوم." مادر برای جمع کردن وسایل به آشپزخانه رفت. زینب سفره را جمع کرد و به کمک مادر رفت. پدر به پارکینگ رفت تا اتومبیل را آماده کند. امین در کمد را باز کرد. لباس ها خوشحال شدند و خندیدند. هر کدام خودش را جلوتر می کشید تا او را انتخاب کنید. اما امین فقط نگاه می کرد. بعد از چند دقیقه در کمد را بست و کشو را باز کرد. لباس های کشو خوشحال شدند. یکی یکی خودشان را تکان می دادند. تا امین انتخابشان کند. امین تیشرت را برداشت. تیشرت خوشحال شد. به بقیه لباس ها نگاه کرد و با خوشحالی برایشان دست تکان داد. امین تیشرت را جلوی خودش گرفت و در آینه نگاه کرد. کمی مکث کرد و گفت: " نه تو خوب نیستی. به درد امروزم نمی خوری." بعد آن را در کشو گذاشت. تیشرت با ناراحتی سر جایش ماند. امین دوباره در کمد را باز کرد. به لباس ها نگاه کرد. باز لباس ها خوشحال شدند و خودشان را تکان دادند. امین پیرهن آستین بلندش را برداشت. پیرهن با خوشحالی از بقیه لباس ها خدا حافطی کرد. امین آن را هم جلوی آینه نگاه کرد و گفت:" نه تو هم مناسب امروز نیستی‌ می خواهم ورزش کنم. " پیرهن را سر جایش گذاشت و گفت: " وای خدا چه کار کنم. چی بپوشم که راحت و خوب باشد و بتوانم کوهنوردی کنم." لباس ها به یکدیگر نگاه کردند. هیچ کدام مناسب نبود. مادر امین را صدا زد:" پسرم حاضری؟" امین با ناراحتی گفت:" نه، حاضر نیستم. نمی دانم کدام لباس مناسب است." مادر وارد اتاق شد و گفت:" ولی من می دانم." و با لبخند بسته ای را به امین داد. او با خوشحالی بسته را گرفت و باز کرد. یک دفعه با صدای بلند گفت: "لباس ورزشی؟!" مادر خندید و گفت:" جای این لباس در کمدت خالی بود. مبارک باشد‌" امین تشکر کرد. پدر امین را صدا زد و گفت:" پسرم فعلا بیا به من کمک کن." امین یک رگال خالی برداشت. لباس ورزشی را در کمد آویزان کرد. از اتاق بیرون رفت تا به پدر کمک کند. لباس های داخل کمد، به لباس ورزشی نگاه کردند. همه با هم گفتند:" خوش آمدی، تولدت مبارک." لباس ورزشی لبخند زد و تشکر کرد. ( فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون