eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.4هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.7هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ فواید تغذیه با شیر مادر برای فرزند 🔻تکامل رشد بچه ▫️ضریب هوشی بالا ▫️عدم استرس ▫️حس اعتماد به نفس ▫️آرامش در آینده ▫️رفتارهای مثبت 🔺رابطه قوی مادر و فرزند @asraredarun
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🔴 غذای جذبی ✍غذای جذبی یا لمسی، یکی از انواع غذاهای هشتگانه است که از طریق پوست سریع و راحت وارد بدن می‌شود. مزیت آن در این است که می‌توان به صورت خاص روی عضو مورد نظر استفاده کرد. مثلاً فردی که کبد گرم دارد و نمی‌تواند غذا و داروهای گرم مصرف کند میتواند این گرمی را از طریق غذای جذبی به عضو مورد نظر برساند. تدهین (روغن‌درمانی) یکی از روش‌های مکمل برای درمان بیماری‌هاست. امام علی(ع): روغن، پوست را نرم می‌کند، توان مغز را می‌افزاید، منافذ بدن را می‌گشاید، کثافت پوست را از بین برده و رنگ را روشنتر می‌کند. امام حسین(ع): یک روز در میان روغن بمال تا به سنت پیامبر(ص) عمل کرده باشی. امام باقر(ع): روغن مالیدن شبانه، خون را در رگ به جریان می‌اندازد.امام صادق (ع): هر کس مسلمانی را با روغن ماساژ دهد، به تعداد موهای آن شخص خداوند نوری را در قیامت به او عنایت می‌کند. 📚بحار الانوار انتخاب نوع روغن بستگی به نوع بیماری و مزاج فرد دارد. برای بیماریهای با منشا سردی، از روغن‌های گرم مثل روغن‌کنجد، سیاهدانه، بادام‌تلخ و در بیماری‌های گرم از روغن‌های معتدل‌تری همچون زیتون، بادام شیرین و بنفشه استفاده می‌شود. : پیامبرخدا (ص): با روغن بنفشه بدن خود را چرب کنید چرا که در تابستان سرد و در زمستان گرم است. امام صادق(ص): بهترین روغن‌ها بنفشه است و برتری آن بر دیگر روغن‌ها مثل برتری اسلام بر سایر ادیان است و درد را از سر و چشمان می‌برد. (دانشنامه احادیث پزشکی) 🔹 ، ، ، و نیز از غذاهای‌جذبی‌اند. @asraredarun 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅چرا بعد از عطسه الحمدلله میگوییم ؟! (خیلی جالبه) ✍علت گفتن الحمدلله بعد از عطسه اینست که ضربان قلب در هنگام عطسه متوقف میشود و سرعت عطسه 100کیلومتر در ساعت است و اگر به شدت عطسه کردی ممکن است استخوانی از استخوان هایت بشکند و اگر سعی کنی جلو عطسه را بگیری باعث میشود خون در گردن و سر برگردد و سپس باعث مرگ شود و اگر در هنگام عطسه چشم هایت را باز بگذاری ممکن است از حدقه بیرون بیاید! و برای آگاهی در هنگام عطسه همه دستگاههای تنفسی و گوارشی و ادراری از کار می ایستد و قلب هم از کار می افتد رغم اینکه زمان عطسه بسیار کوتاه است و بعد آن به خواست خدای مهربان بدن به کار می افتد اگر خدا بخواهد که به کار افتد گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است به همین دلیل الحمدلله میگوییم. میگوییم خدایا شکرت برای سلامتی که به بدنم دادی و شکرت برای بیماری هایی که به من ندادی.. خدا را شکر @asraredarun
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🔴نگه داشتن ادرار ✍ نگه داشتن ادرار یا حبس بول موجب امراض کلیوی و مثانه می شود. برای پیشگیری از این امراض باید انسان خود را به دستشویی عرضه کند. حتی اگر در بدترین شرایط باشد. پیامبر اسلام اجازه ندادند بچه ای که در حال ادرار در آغوش ایشان بود را دور کنند. در مواقع خاص هم توصیه شده است؛ مثل قبل خواب و قبل نزدیکی. ✅امام رضا علیه ‏السلام فرمودند: 《مَن أرادَ ألاّ يَشتَكِيَ مَثانَتَهُ، فَلا يَحبِسِ البَولَ ولَو عَلى ظَهرِ دابَّتِهِ.》هر كس می‏ خواهد مثانه‏ اش به عارضه ‏ای گرفتار نشود، ادرار خود را نگه ندارد؛ حتّی اگر كه بر پشت مَركب خویش نشسته باشد. 📚 طبّ الإمام الرضا علیه ‏السلام، ص 35 📚 بحار الأنوار، ج 62، ص 323 📚 دانش نامه احادیث پزشكی، 1/586 @asraredarun 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🔹 #او_را ... ۶۷ تا چنددقیقه،مثل چوب خشک ایستاده بودم و مامان بابا نوبتی بغلم میکردن و گریه میکردن!
🔹 ...۶۸ و این استارتی بود برای برگشتن به حالت همیشگیشون!! معلوم بود واقعا شیش،هفت روز سعی در عادی نشون دادن شرایط،براشون خیلی سخت گذشته...! فضای سردی که به یکباره حاکم بر روابطمون شد،اینو میگفت...! خوبیش این بود که دیگه هیچ‌کس مجبور به تظاهر نبود!! تمام اون چندروز،تو هتل حبس بودم که نکنه کسی منو ببینه و آبروی خانم و آقای دکتر به خطر بیفته...!! اکثر وقتا رو خواب بودم و بقیش رو هم به گوش دادن آهنگ میگذروندم! جوری که تمام آهنگ های رپ رو از بر شده بودم...! چند بار دیگه هم مامان و بابا بخاطر صورتم بحثشون شد! که باعث میشد غرورم از قبل هم خورد تر بشه...😢 باورم نمیشد اینقدر آدم بی ارزشی شده باشم که بدون در نظر گرفتنم،راجع بهم صحبت و دعوا کنن...💔 تو اون ده روز ،تنها چندبار از هتل خارج شدم که اون هم برای خریدن سیگار بود! و یک اسپری! برای از بین بردن بوی سیگار... کم حرف میزدم! یعنی حرفی نداشتم که بزنم! در حد سلام و خداحافظ که اون هم اونقدری زیرلبی بود که خودم به زور صداشو میشنیدم!😕 مامان راست میگفت! زخم روی صورتم وحشتناک تو چشم بود! کاش میشد از عرشیا شکایت کنم اما با کدوم شاهد؟؟ اصلا اگر هم مشکلی از این جهت نبود، چجوری باید از رابطم با چنین آدم مزخرفی برای بابا، که جز هم کیشای خودشو آدم حساب نمیکرد، توضیح میدادم!؟😣 در آخر هم مامان برای جراحی صورتم حریف بابا نشد...! حتی دیگه موافق پیشنهاد مامان، برای ادامه تحصیل من، تو خارج از کشور نبود! و میگفت "جلوی چشممونه نمیدونیم داره چه غلطی میکنه! فکرکن بفرستمش جایی که هیچ کنترلی روش ندارم!! نمیدونم این بچه به کی رفته! همش تقصیر توعه😠 من از همون اولشم میگفتم بچه نمیخوام!" نمیدونم! فکرمیکرد نمیشنوم یا از قصد بلند میگفت تا بیشتر از این بشکنم...! هیچی بیشتر از اینکه فکر میکردم یه موجود اضافی ام،اذیتم نمیکرد...😣 بالاخره اون روزای مسخره، هرجور که بود،تموم شدن و برگشتیم تهران... اما با حالی که هرروز بدتر و بدتر میشد و منو تا مرز جنون میبرد! تا یک هفته تونستم دانشگاه رو به بهونه ی لق و تق بودن بپیچونم! روزایی که با کمک مرجان،سیگار،مشروب و هدست به شب میرسید و با کمک قرص آرامبخش به صبح!! هیچکس باورش نمیشد این مرده ی متحرک،ترنم سمیعیه!! مامان سعی داشت با استفاده از روش هایی که برای بقیه مریض هاش به کار میبرد، حال داغون من رو هم خوب کنه! اما هربار به یه بهونه از سرم بازش میکردم و در اتاق رو قفل میکردم!! با شروع دانشگاه،هرروز یه چسب زخم به صورتم میزدم و سعی میکردم فاصلم رو با همه حفظ کنم، تا کسی چیزی از علت زخمم نپرسه😒 یک ماهی به همون صورت میگذشت و فقط کلاس های دانشگاه رو اونم نه به طور منظم ، و نه به اختیار خودم ، شرکت میکردم! و سعی میکردم معمولی باشم به جز وقتایی که گیر دادن مامان و بابا شروع میشد! اون شب بعد از شام،طبق معمول بابا صحبت رو کشوند به بی لیاقتی های من و اینکه اون دوشب رو کجا سپری کرده بودم و زخم صورتم و خودکشیم برای چی بود! دیگه حال دعوا کردن نداشتم! فقط بشقاب رو انداختم زمین و خورد کردم و بدو بدو رفتم تو اتاق و درو بستم...! اما آروم نشدم! ناخودآگاه شروع به داد زدن کردم "چرا ولم نمیکنید😠 چرا راحتم نمیذارید😖 چیکار به کارم دارید😫 من که حرفی با شما ندارم... خستم کردید😭😭" بلند بلند جیغ میکشیدم و خودمو میزدم! موهامو میکشیدم و گریه میکردم! شاید واقعا دیوونه شده بودم! به قدری جیغ زدم که گلوم شروع به سوختن کرد! بی حال روی زمین افتادم و چشمامو بستم.... "محدثه افشاری" @asraredarun اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
🔹 #او_را ...۶۸ و این استارتی بود برای برگشتن به حالت همیشگیشون!! معلوم بود واقعا شیش،هفت روز سعی د
🔹 ... ۶۹ با صدای آلارم گوشی، غلطی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه!! چشمامو به زور باز کردم، میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز، قرمز و متورمن! جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن!!😣 دستمو گذاشتم رو سرم و تکیمو دادم به تخت... بدنم به شدت خشک شده بود و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم! از لای چشمای بادکنکیم که مثل یه کوه سنگین شده بود ساعتو نگاه کردم! اه... باید میرفتم دانشگاه😒 نیاز به دوش گرفتن داشتم همین الان هم دیرم شده بود! بیخیال به استاد سختگیر و نچسب ساعت اولم، رفتم سمت حموم!🛁 احساس میکردم این مفیدتر از اون کلاس های مسخرست!! حداقل کمی حس سبکی بهم میداد! بعد از حموم، رفتم توی تراس. یاد روزی افتادم که میخواستم از اینجا خودمو پرت کنم پایین! اونموقع شاید بدبختیام نصف الانم بود... نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. سعی کردم به روزای خوشم فکرکنم اما هیچی به خاطرم نیومد! به تموم روزایی که تو این چندماه گذشته گذرونده بودم فکرکردم. چقدر دلم آرامش میخواست❣ تو تمام این مدت هیچی نتونسته بود آرومم کنه! بجز... خونه ی اون! و حتی ماشین اون! یا.... نه! خودش نه😣 با تصور اینکه الان تو گوشیم شماره ی یه آخوند سیوه خندم گرفت🙂!! ولی کاش میشد یه بار دیگه برم تو اون خونه! نمیدونم چرا ولی اونجا با همه جا فرق داشت! دیوونگی بود اما چاره ای نداشتم! رفتم تو مخاطبین گوشیم، تا رسیدم به شمارش که با اسم "اون" سیو شده بود!!! یه لحظه انگشتم میرفت رو شمارش و یه لحظه عقب میومد! آخه زنگ میزدم چی میگفتم؟!! میگفتم ببخشید میشه بیام خونت آروم شم؟😒 من حتی اسمشو نمیدونم!! با دیدن ساعت،مثل فنر از جا پریدم!! اگر بازم میخواستم وقتمو تلف کنم، دیگه به هیچکدوم از کلاس ها نمیرسیدم! و دیگه حوصله جنگ و دعوا با بابا رو نداشتم...! بعد از کلاس،با مرجان قرار داشتم. بخاطر اینکه میترسیدم هنوز با مامان،در ارتباط باشه، پیشش هیچ صحبتی راجع به "اون" نکرده بودم. و خواهش کرده بودم چیزی راجع به اون دو روز،ازم نپرسه! رسیدم جلوی در خونشون و ماشینو پارک کردم. هنوز از دست مرجان دلخور بودم، هرچند سعی کرده بود از دلم در بیاره اما تازگیا به شدت کینه ای شده بودم! اما وسوسه ی خوردن مشروب، نمیذاشت خیلی به کینه و ناراحتیم فکر کنم!! ماشینو قفل کردم و رفتم بالا. اما ضدحالی که خوردم ، این دلخوشی رو هم ازم گرفت! وقتی که مرجان تازه داشت از خود بی خود میشد و از ته دل شروع کرده بود به خندیدن، هرچی که خورده بودم رو بالا آوردم!😣 معدم داشت میسوخت و دلم درد گرفته بود! قار و قور شکمم یادم انداخت که از صبح چیزی نخوردم! بی حال روی یکی از مبل‌ها ولو شدم و مرجان رو که کاملا شبیه خل و چلا شده بود نگاه میکردم! اینقدر این صحنه برام چندش آور بود که نمیتونستم باور کنم منم با خوردنش، یه چیزی شبیه مرجان میشم!!😣 بدون حرفی کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون! سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم. "محدثه افشاری"ـ @asraredarun اسرار درون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر🌹 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: هر آينه برآوردن حاجت و رفع مشکل برادرم، از يک ماه اعتکاف، در مسجد - و عبادت مستحبّي نزد من - بهتر و محبوب تر است.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
تنهـا دعـــــاے مـا در این روزگار سخت بـیــــــــــا ... @asraredarun ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا