هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
2.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال98 سال #رونق_تولید مبارک باد
🌹🌹 🌹
@IslamlifeStyles
🌷🌷🌷
امروز اولین روز فروردین است
🍒برایتان........
🍒ﻳﻚ ﺑﺎﻍ ﺳﻼﻡ ...
🍒ﻳﻚ ﺳﺒﺪ ﻣﺤﺒﺖ ...
🍒ﻳﻚ ﺩﻧﻴﺎ ﻋﺸﻖ ...
🍒ﻳﻚ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ...
🍒ﻳﻚ ﺩﺷﺖ ﻻﻟﻪ ...
🍒ﻳﻚ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﺴﺘﻲ
🍒ﻳﻚ ﻛﻮﻩ ﺩﻭﺳﺘﻲ ...
🍒ﻳﻚ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ....
🍒ﻳﻚ ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎیی ...
🍒ﻳﻚ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﻴﻚ ﻧﺎﻣﻲ ...
🍒ﻳﻚ ﻋﻤﺮ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﻱ ...
🍒ﻳﻚ ﺗﺒﺴﻢ ﻧﺎﺯ ...
🍒ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ ...
🍒ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ
🍒ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ،،،،،،
🍒 بهارت پر از معجزه لبخند...😊🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❣یاحیدر مددی❣
با "علی" نوروزمان دمساز شد
آسمان بارانی و دل باز شد
سال خوبی می شود امسال مان
""یا علی گفتیم و عشق آغاز شد""
عیدتون مبارک 🌸
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#وفات_حضرت_زینب_س
عزای خواهرِ خونِ خدا شد
وفاتِ دختر خیرالنساء(س) شد
پس از یک سال و نیم از داغِ عاشور
به جنّت میهمانِ مرتضی(ع) شد
#السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کوکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان _کودکانه
گُلِ سرِ شکلاتی 🌹
صبح شده بود وخورشید خانم داشت می رفت وسط آسمون .
ولی رقیه کوچولو هنوز خواب بود.
مامان اومد کنارش وبیدارش کرد.
بعدهم رفت تا براش صبحونه اماده کنه.
رقیه چشمهاش را با زور باز کرد.
نور خورشید از پنجره اتاق
پلک های کوچولوش رو قِل قِلک می داد.
خنده اش گرفت وبه خورشید خانم نگاه کرد.
با خودش گفت :یعنی خورشید خانم چطوری نورهاش رو می فرسته توی اتاق؟
مامان صداش کرد.
_عَسَلَم بیاچایی سرد می شه.
از جاش پاشد ورفت دست وروش روشست.
این قدر حواسش پرتِ خورشید خانم بودکه یادش رفت موهاش را شونه کنه و با گلِ سر جمع کنه .
رفت پیشِ مامان سلام کرد.
مامان گفت :سلام گُلم. صبح بخیر.
بعد یه نگاه به رقیه کردوگفت :وای چرا موهات این جوریه ؟
رقیه دستی به موهاش کشید .
رقیه گفت:
_نمی خوام . موهام رو ببندم .
مامان گفت:
_دختر خوبم باید تمیز ومرتب باشی.
تا همه دوستت داشته باشند .
برو خودت رو توی آینه ببین .
اگه یکی از دوستات این طوری باشه باهاش بازی می کنی؟
رقیه گفت:
_نه نمی خوام شونه کنم دردم میاد .
مامان گفت:
_عیب نداره یه ذره درد کوچولو رو تحمل می کنی
ولی در عوض مرتب وخوشگل می شی.
همون موقع صدای زنگ در اومد.
مامان رفت تا درو باز کنه .
سمانه اومده که با رقیه بازی کنه.
ولی رقیه گفت:
_نه مامان درو باز نکن می خوام موهام روشونه کنم .
مامان گفت :
_برو توی اتاق .
تا سمانه بشینه و من براش چایی بیارم موهات رو شونه کن بعد بیا بیرون.
وقتی سمانه اومد ونشست .
مامان به اتاق رفت و یه گلِ سرِ
خوشگل که روش شکل شکلات بود .
به رقیه داد وکمکش کرد تا موهاش رو مرتب کنه وگلِ سر را به موهاش زد.
اول کمی دردش گرفت . ولی زود دردش تموم شد.
رقیه با خوشحالی از اتاق بیرون اومدو
اون روز کلی با سمانه بازی کردند.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون