#مناسبتی_داستانک
#ارسالیشما
باغبانی که به گلهاش وقتی آب میداد، به این فکر میکرد که سرنوشت هر کدومشون، به کجا ختم میشه.
این گل سرخ از همه ی گلها دیرتر باز شد، و تو این فرصت، هر گلی به یک مناسبتی انتخاب میشدن و فروخته میشدن.
تا بالاخره صبح زود که باغبان مثل همیشه برای آبیاری اومد، دید که
بوی عطر جدیدی همه فضای گلخونه رو پر کرده بود. اون عطر خوش از گل سرخ بود که تازه باز شده بود.
این گل وقتی که غنچه بود، فکر میکرد اگه کنار یه نوزاد ، ازش عکس بگیرن، خیلی به هم میان .
بعد که کم کم گلبرگهاش میخواست باز تر بشه، دلش خواست عکسی که ازش میگیرن؛ اون باشه با یه بیمار که رو تخت بیمارستانه. آخه فکر میکرد ، الان بیشتر به درد عیادت میخوره و میتونه حالش رو خوب کنه.
بعد از مدتی که گلبرگهاش تقریبا داشتن باز میشدن، فکر میکرد که اگه تو دستهای عروس ازش عکس بگیرن، خیلی جذابتر به نظر میرسه.
ولی وقتی بیشتر فکر کرد، احساس کرد عکس خودش تو دستهای یه معلم ، خاطره انگیزتره.
ولی یهو یادش اومد که چرا اصلا با مهربونترین آدم عکس نداشته باشه . مادر. پس قشنگترین عکس میتونه کنار اون باشه.
چند تا گلبرگ وسطی هم دیگه باز شده بودن و اون چترهای کوچولوی زرد وسط گل سرخ، زیبایی خاصی بهش داده بودن.
تو همین فکرها بود که،
اون به زیباترین شکل گل سرخ رسیده بود.
یواش یواش داشت میترسید که نکنه کسی نخواد باهاش عکس بگیره.
یهو صدای اذان بگوشش رسید و آرامش خاصی گرفت.
عطر خاصی ، گل سرخ رو به هوش آورد.
کم کم داشت به بوی عطر ، نزدیک تر میشد.
با خودش فکر میکرد: یعنی میشه من با کسی که از گلهای سرخ، خوشبوتره عکس داشته باشم؟
تو همین فکرها بود که خودش رو با پسر کوچولویی دید. یعنی قراره اون رو کجا ببره تا بتونه یه عکس یادگاری ازش بگیرن.
گل سرخ خوشحال شد چون بالاخره جلوی دوربین قرار گرفته بود. ولی قرار بود با چه کسی ، ازش عکس بگیرن.
وقتی از دست کوچولوی پسرک تو یه دست گرم و مهربون خودش رو دید، جلوی لنز دوربین با تمام احساساتش لبخند زد.
اون بهترین عکسی شد که میخواست بشه.
✍ فاطمه زمانی
🌹➿🌹➿🌹➿🌹
@astanehmehr