eitaa logo
آستانِ مهر
6.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
کانال رسمی «فرهنگی خواهران» آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام ✔اطلاع رسانی اخبارخواهران حرم Admin: @karimeh_135 @Mehreharam سایت 🌐astanehmehr.amfm.ir اینستاگرام: https://Instagram.com/astanehmehr ایتا: https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 امام صادق علیه السلام: آن گاه که قیامت برپا شود، منادی الهی فریاد زند: أیْنَ الرجبیّون؟ کجایند آنانکه ماه رجب را گرامی داشتند و از آن، بهره ها بردند؟ 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 💠 حال و هوای حرم حضرت معصومه سلام الله علیها در شب میلاد امام علی علیه السلام 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💐 یااَبالغَیثِ اَغِثنی یااَبَاالَحَسَنَین اَدرِکنی یاسَیفَ اللهُ اَدرِکنی یابابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّهَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقَّ لُطفِکَ الخَفیَّ ای پدر، کمک ای پدر حسنین، مرا در یاب ای شمشیر خدا، مرا دریاب ای در خدا، مرا دریاب ای حجت خدا، مرا دریاب ای ولی خدا، مرا در یاب به حق لطف پنهانت "بخشی از دعای نادعلی" 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
هدایت شده از آستانِ مهر
🔈 🔘 ارائه ختم های ثقلین به مناسبت میلاد امیرالمومنین امام علی علیه السلام 🔹مهلت ثبت نام تا 18 اسفند 🔸جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و پنجم🍃 آمدیم خانه، بعدازظهر ا
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و ششم🍃 به هق هق افتاده بودم. گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر، شرایطی به وجود اومده که اگر شفایت را بخواهی، راحت میشوی. ما که زندگی نکردیم تا بود، جنگ بود. بعد هم یک راست رفتی بیمارستان. حالا می شود چندسال باهم راحت زندگی کنیم. گفت: اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی. چهل شب باهم عاشورا خواندیم. گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صدتا لعن و صد سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه ی حواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه میکردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر. برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتن می زند، همین موقع هاست. کناره گیر شده بود و کم حرف. کارهای سفر را کرده بودیم. بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش می خواست قبل از رفتن، دوستانش را ببیند و خداحافظی کند. گفتم: معلوم نیست کی برویم. گفت: فکرنمیکنم ماه شعبان به آخر برسد. هرچه هست توی همین ماه است. بچه های لجستبک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعداز دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند دوباره برمی گشتند دورش را میگرفتند. گفت: باعجله کفش نپوشید. صندلی را آوردم. همین که میخواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چندبار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند: بالاخره سر خانم مدق هوو آمد. گفتم: خداوکیلی منوچهر، من را بیشتر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟ گفت: همه تان را به یک اندازه دوست دارم. سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ همین طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد مگر وقتی آنها را می دید. باتمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر منوچهر بیشتر حرف میزد و من گوش می دادم. میگفت: همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
💠 رهبر انقلاب: اگر امروز مفاهیم حق و عدل و انسانیت با ارزش است به خاطر مجاهدت ها و فداکاری های امیرالمومنین است. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
Ali.Fani.Tamame.Jano.Del.Mp3.256kbps_p30download.com.mp3
8.69M
🔈 🔸جانم علی(ع)، با صدای علی فانی 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔺 طهارت الکل های ضدعفونی کننده 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
🔈 🔘 ارائه ختم های ثقلین به نیت تعجیل در ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و رفع بلایا 🔹مهلت قرائت ختم ها تا 23 اسفند 🔸جهت شرکت در ختم ها به آیدی های زیر پیام دهید: @karimeh_136 @karimeh_137 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr
آستانِ مهر
📖 #داستان جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و ششم🍃 به هق هق افتاده بودم. گ
📖 جذاب و عاشقانه اینک شوکران (قصه شهید منوچهر مدق) 🍃قسمت سی و هفتم🍃 گوشه ی آشپزخونه تک مبلی گذاشته بودم. می نشست آنجا. من کار میکردم و او حرف میزد. خاطراتش را از چهار سالگی تعریف میکرد. منوچهر حوس کرده بود با لثه هاش بجود. سالها غذاش پوره بود. حتی قرمه سبزی را که دوست داشت فرشته برایش آسیاب می کرد که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. فرشته جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر. لپش را می کشید و قربان صدقه ی هم می رفتند. دایی آمده بود بهشان سر بزند. نشست کنار منوچهر. گفت: این ها را ببین عین دوتا مرغ عشق می مانند. از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم، اینکه منوچهر را دوست داشتم و بهش گفتم. از کسی هم خجالت نمی کشیدم. منوچهر به دایی گفت: یک حسی دارم ولی بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیدم اما نمی توانم. دایی شاعر است. به دایی گفت: من به شما می گویم. شما شعر کنید. سه چهار روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید. دایی قبول کرد. گفت: می آورم خودت برای فرشته بخوان. منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن نه من حرف رفتن می زدم نه منوچهر. اما صبح که از خواب بیدار می شدم آنقدر فشارم پایین می آمد که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم. منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهرا حالش خوب بود. حتی سرفه هم نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا را بالا می آورد. من دلهره واضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد. اما به فکر رفتن منوچهر نبودم. ظهر سه شنبه غذا خورد و خون و زردآب بالا آورد. به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت: زود بیاوردش بیمارستان. عقب ماشین نشستیم. به راننده گفت: یک لحظه صبرکنید. سرش روی پام بود. گفت: سرم را بگیر بالا. خانه را نگاه کرد. گفت: دو سه روز دیگر تو برمیگردی. نشنیده گرفتم. چشم هاش را بست. چند دقیقه نگذشته بود که پرسید: رسیدیم؟ گفتم: نه چیزی نرفته ایم. گفت: چقدر راه طولانی شده بگو تندتر برود... 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی «آستانِ مهر» حرم @astanehmehr