رفته بودیم جمکران، یه خانومه بود پاهاش آسیب دیده بود، همسرش که طلبه بود اول کمکش کرد نماز بخونه، بعد بغلش کرد برداشت بردش .
و این بهترین صحنه ای بود که دیدم
استاریسم؛
الان از بساط یه گدای کامل فقط یه کاسه گدایی کم دارم
باورتون میشه جلو در اصلی سرای ایرانی نشستیم؟
جالبه که مامانم سالهاست داره برای اون روزی که کلی مهمون میان خونمون و شب هم میمونن رخت خواب و ظرف و ظروف جمع میکنه .
حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا از او بیزار باشی، آدمهایی هستند که راه رفتنشان، نگاهشان، گفتارشان، حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند.
👤محمود دولت آبادی