یکی از دوستداشتنی ترین آدمایی که دیدم دخترخالمه، عکسای خودمو دوستامو نشونش دادم میگه تو از همشون خوشگل‌تری، گفتم دلم چیپس میخواد رفت خرید اومد، مثل چی همدیگرو کتک زدیم به مامانش هیچی نگفت، قهرم نکرد، فقط ۷ سالشه ولی شعورش از نصف آدمای اطرافم بیشتره

الانم پیتزا گرفته میگه اینو برای تو گرفتم که امتحاناتت تموم شده

امروز به عنوان اولین روز تعطیلات خیلی مزخرف بود

منو برگردونید به ایام امتحانات ، حداقل مجبور نبودم برم مهمونی فامیلا

این پاساژای بزرگ گرون فروش که اسب توشون پر نمیزنه از کجا پول درمیارن

از صب کتابخونه‌ام حوصله درس خوندن ندارم ولی خونه‌ام نمیرم چون مهمون داریم‌

خدایا تعطیلات دیگه بسه

ازینایی که میان مهمونی احساس میکنن اومدن رستوران دست به سیاه سفید نمیزنن عمیقا متنفرم

انسان ایده‌آلم برای ازدواج کسیه که حال نداشته باشه توافقی عروسی نگیریم، با فامیل رفت و آمد نداشته باشیم، بریم یه شهر دور

شانس ؟ اومدم با کلی شارلاتان بازی کلاسم رو عوض کردم که همکلاسی پسر نداشته باشم و با دختری که ازش بدم میاد چشم تو چشم نشم، امروز با شعف خاصی رفتم سرکلاس دیدم کلا همه پسرن و دوتا دختریم، یکی من و یکی همونی ‌که ازش بدم میاد