🔰جان بچهها بود و فرماندهشان!
✍️میانه نبرد بودیم؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم. همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت: کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند. نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود. زینبیون از این طرف برید، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید. بچهها به صدا در آمدند که انتحاریها امانشان را بریده، از شدت انفجارهایشان گوشهایمان خونریزی کرده، چشمهایمان تیره و تار میبیند.
🔹حاجی یکپارچه غیظ شد! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم» جان بچهها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز