eitaa logo
جهاد تحول و تبیین
2.2هزار دنبال‌کننده
54.1هزار عکس
42.2هزار ویدیو
877 فایل
هدف ماسربازپروری برای امام زمان عج الله ونایب برحقش امام خامنه ای است. همراه ماباشید
مشاهده در ایتا
دانلود
اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن... حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟! باید زهرا رو بزنیم... عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین... ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی اما ... علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن... یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه... نامه رو داد به زهرای مرضیه... شیطنت بود دیگه... حضرت جواب نامه اش رو نداد ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده... جمعیت رو آوردن درب خونه ... برای چی؟! برای اینکه علی رو ببرن...
سلام الله علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ... چرا نمیرن؟! چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟! در زدن ... کی اومد پشت در؟! حضرت زهرا سلام الله !! خب مگه علی تو خونه نیست؟! چرا هست...!! مگه زبیر و... نیست؟! چرا هست...!! چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟! پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن... شروع کرد افشاگری زنهای مدینه اومدن (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونتون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده) وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن به عنوان همدردی اومدن... حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن... این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد... این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر... خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت چرا همچین کردین؟! آقا مگه رسول الله نگفته بود !! چرا علی رو گذاشتین کنار؟! چرا اینا رو آوردین سرکار؟! خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی شروع کردن به برگشتن... ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی... کجا رفتن؟! میرفتن در خونه ی علی... علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا... تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر... ۱۱ تا مخالف اینا... ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه) عدد رسیده به ۱۱نفر... ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت... گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که... گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه ادامه دارد...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست با کی کار دارن؟! علی ...!! در زدن میخوان علی رو ببرن... علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ... هر دو اسلام رو از بین میبره لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در... اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه... چشم، رفت پشت در ... گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ... فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
علی رو بردن... حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده هم میخ...😔 نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته... شمشیر رو آوردن بالا سر علی... شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا... میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت سکوت کرد... دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی... چی گفت؟! یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم... تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد... ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟! از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ... ادامه دارد...
وقتی بچه ها دور بستر مادر می چرخیدن هی نگاه میکردن ببینن حالش خوب میشه؟! نمیشه؟! این چند وقته فضه کار میکرد اون روز آخر حضرت زهرا فرمود فضه شونه و آب بیار امروز من سر اینا رو شونه کنم حضرت نمیتونست بلند بشه بشینه همون خوابیده یکی یکی بچه ها اومدن کنار مادر نشستن حضرت فقط یه دست رو دراورد احساس کردن مادر داره حالش خوب میشه... خب این سر شانه شد... علی ابن ابیطالب، بچه ها رو صدا کرد... زینب، ام کلثوم، حسن، حسین بیاین چیه بابا؟! مادرتون از دنیا رفت...😔 خب حالا حساب کنید اینا چه وضعیتی دارن؟! فرمود امشب به وصیت مادرتون ما باید پیکر مادرتون رو بشوریم شما امشب سرو صدا نباید بکنید تا کسی نفهمه... اینا خاله ندارن، چون حضرت زهرا خواهر نداشت اینا دایی ندارن... عمو دارن، اما عموشون با اوناست بنابراین خانه ی زهرا اصلا فامیل نداره...
سلام الله علی میدونست که زهرا خودشو سر پا نگه داشته...😔 دست شکسته، کمر شکسته ... زهرا نگه داشته خودشو سلمان و اینا رو حضرت به یه اشاره گفت بیعت کنید اینا تو صفوف رفتن حضرت فرمود سلمان به داد زهرا برس... بگو درود بر تو عملیاتت موفق شد دیگه به خودت زحمت نده... اقا سلمان اومد گفت دختر رسول الله علی میگه کار تمام شد... تا اینو گفت زهرا افتاد بیهوش شد زهرا افتاد بیهوش شد ابوبکر به او نگاه کرد مسلمونا همه دارن زهرا رو نگاه میکنن الانه که از خواب غفلت بیدار بشن... به علی گفت پاشو برو زهرا رو جمع کن، دست علی رو باز کردن رفت زهرا رو کشید برد تو خونه یه پرده در خونه اویزون کرد قضیه تمام شد و بیعت هم نکرد!!
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔 چه اتفاقی افتاد؟! عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد... دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔 زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته... فریاد بزنه کمک... فریاد نزد...!! نگفت کمک ...!! چرا؟! پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ... اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ... ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن... گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن... چی کار کرد؟! این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔 چرا حضرت این کارو کرد؟! حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها... انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔 نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
حالا زهرا تو خونه افتاده، باید به هوشش بیارن کمرش شکسته... بازوش....😔 پیغمبر اکرم فرموده بودن: فاطمه بِضعَتةٌ مِنی فَمَن آذاهَا فَقَد آذانی فاطمه پاره ی تن منه هر کس او را اذیت کنه منو اذیت کرده اینو همه ی مسلمونا شنیده بودن... این ۱۱ نفر چون بیعت کردن دیگه رفتن تو صفوف با فاصله تو صف های جماعت نشستن... این به بغل دستی گفت فلانی یادته پیغمبر گفت فاطمه بِضعتةٌ مِنی؟! -گفت اره!! گفت اینا که فاطمه رو زدن که...؟! کمرشو شکوندن که... -راست میگی 🤔 +پیغمبر نمیتونه از این راضی باشه -نه +پس این چجوری جانشین پیغمبره؟!