هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم.
🌷 پاسدار شهید، #حسن_باقری نابغه اطلاعات عملیات دوران دفاع مقدس
🌷 تولد: ۲۵ اسفند ۱۳۳۴، تهران
🌷 شهادت: ۹ بهمن ۱۳۶۱، فکه
🌷 سن موقع شهادت: ۲۷ سال
🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز میباشد.
✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز:
✅ خدای بزرگ را شکر میگویم که ما را از کسانی نیافرید تا در برابر خون شهدا ساکت بنشینیم و به ما لیاقت داده که راه شهدا را که همان راه اولیاء و امامان است بشناسیم و آن را بپیمائیم.
✅ فعلاً انقلاب ما همچون تير زهرآگيني براي تمام مستكبران در آمده است و ياوري براي همه مستضعفين جهان است.
در اين موقعيت زماني و مكاني، جنگ ما جنگ با كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خيانت به پيامبر اكرم (ص) و امام زمان (عج) و پشت پازدن به خون شهداست. ملت ما بايد خودش را آماده هرگونه فداكاری بكند.
✅ در چنين ميدان وسيع و اين هدف رفيع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداكارى، امري بسيار ساده و پيش پاافتاده است. و خدا كند كه ما توفيق شهادت در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا كنيم!
✅ هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز، فاتحه با صلوات.
✅ دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان، انشاءالله.
💠 خاطراتی از زندگی سردار شهید حسن باقری :
🌷ساده زیستی:
شب بعد از شهادت آن بزرگ سردار سپاه اسلام به منزلش که در دزفول اجاره کرده بود ، رفتم . خانه کوچکی بود ، وسایل اتاقش محدود می شد به یک زیلو دو پتو و چند لباس که برای همسر و فرزندش بود . با دیدن این وضع گریه ام گرفت . باورم نمی شد که زندگی یک فرمانده لشگر این چنین ساده باشد .
🌷صرفه جویی:
از منطقه عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد . او فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود ، جمع میکرد و در داخل سطلی که در دست داشت ، می ریخت . تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک تانک عراقی را نادیده می گرفتند و اسلحه های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم شهید حسن باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : حیف است اینها روی زمین بماند ، باید علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
🌷خلوص و تلاش :
داشتم برای نماز ظهر وضو میگرفتم ، دست به شانه ام زد.
سلام و علیک کردیم ، نگاهی به آسمان کرد و گفت :
" علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم . معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه . باید یه کاری بکنیم "
گفتم :
" مثلا چی کار ؟ "
گفت
" دو تا کار ؛ اول خلوص ، دوم سعی و تلاش .. "
🌷حق الناس :
نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. » گفت « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. »
📚یادگاران، جلد ۴، ص ۲۳
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلام دلنشین مرحوم آیت الله حق شناس رضوان الله تعالی علیه
در باب ماه رجب