marg34.mp3
8.97M
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗قسمت ۳۴
#استاد_امینی_خواه
🇮🇷کانال اَتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
@atna_ir
marg35.mp3
6.23M
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗قسمت ۳۵
#استاد_امینی_خواه
🇮🇷کانال اَتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
@atna_ir
#پیام_صبحگاهی
🔸جهاد، شمشیر و میدان جنگ نیست. معیار جهاد، همان چیزی است که امروز در زبان فارسىِ ما در کلمه «مبارزه» وجود دارد. فلانی آدم مبارزی است؛ فلانی آدم مبارزی نیست. نویسنده مبارز؛ نویسنده غیر مبارز. عالِم مبارز؛ عالِم غیر مبارز. دانشجوی مبارز و طلبه مبارز؛ دانشجوی غیر مبارز و طلبه غیر مبارز. جامعه مبارز و جامعه غیرمبارز. پس، جهاد یعنی «مبارزه».
۱۳۷۳/۶/۲۰
🇮🇷کانال اَتنا(اندیشکده تمدن نوین اسلامی)
@atna_ir
1⃣
☀️هر روز با یک داستان تمدن ساز
✍شاگرد بزاز
جوانک شاگرد بزاز، بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده. او نمیدانست این زن زیبا و متشخص که به بهانه خرید پارچه به مغازه آنها رفت و آمد میکند، عاشق دلباخته اوست و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست.
یک روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند. آنگاه به عذر اینکه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت:
«پارچهها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.».
مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه
@atna_ir
2⃣
از اغیار خالی بود. جز چند کنیز اهل سِر کسی در خانه نبود. محمدابن سیرین که عنفوان جوانی را طی میکرد و از زیبایی بیبهره نبود- پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود که خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یک لحظه کوتاه فهمید که دامی برایش گسترده شده است. فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف کند، دید خشت بر دریا زدن و بیحاصل است. خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت: «من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.» ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نکرد. التماس و خواهش کرد، فایده نبخشید. گفت چارهای
@atna_ir
3⃣
نیست؟ باید کام مرا برآوری. و همینکه دید این سیرین در عقیده خود پافشاری میکند، او را تهدید کرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی، الآن فریاد میکشم و میگویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد.».
موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان میداد که پاکدامنی خود را حفظ کن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام میشد. چارهای جز اظهار تسلیم ندید. اما فکری مثل برق از خاطرش گذشت. فکر کرد یک راه باقی است؛ کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم، باید یک لحظه آلودگی ظاهر را تحمل کنم. به بهانه قضای حاجت از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او
افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد[1]
1.الکنی والالقاب، ج 1/ ص 313.
@atna_ir