eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
103 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman تبلیغات @Zeinabp_2020
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✨ | 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش ⚪ خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد بود. جلوی یک ماشین کوچکِ نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلِمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی دِه را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 🔻همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با اِستَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با اِستَمبُلی سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دمِ دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که از صدا زدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. ▫️اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سرِ کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبرِ کار پیداکردن را به همه دادم. صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعدِ اوستا هم رسیدم.کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🏝روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم🏝 ‌‌‌‌‌‌ ‌ ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.Yaseen.01-04.mp3
2.03M
🔹سوره یس سوره ۳۶ قرآن کریم استاد قرائتی تفسیرنور ⚘تفسیر آیات ۴_ ۱ سوره یس⚘ الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج کانال‌عطرظهورمولا ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🏝هر صبح که خمود و ناامید، از پی تکرارها روان می‌شوم، تنها سلامی و نامی از تو کافیست تا آسمان دلم بارانی شود و از رگبار بهاری یادت جام جانم لبریز گردد و در صفای دلربای حضورت، غم‌هایم شسته شود... شکر خدا که در پناه توام...🏝 ⚘وَ لا تَجْعَلْنِي مِنْ أَهْلِ الْحَنَقِ وَ الْغَيْظِ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ فَإِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ذَلِكَ فَأَعِذْنِي وَ أَسْتَجِيرُ بِكَ فَأَجِرْنِ و مرا از کینه توزان بر خاندان محمّد علیهم السلام قرار نده که من از این امور به تو پناه مى آورم، پس پناهم بده، و از تو پناه می خواهم پس در پناهم بگیر⚘ 📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت 💎میلادحضرت زهرا(س) و روز مادر مبارک باد. ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ ‌قسمت 0⃣1⃣ 💢شما نظمِ علمی‌ِ یک اتم را ببینید، دانشمندان می‌گویند: سرعتی که در اتم هست، سرعتی است که اصلاً قابل درک برای ما نیست. این سرعت عجیبی در ذره‌ای که یک میلیون عددش در یک نقطه‌ای که با مداد می‌گذاریم، هست. هر کدامش مثل یک منظومه شمسی یک عالمی در آن هست. سرعت‌های این‌ها دارد لحظه به لحظه کنترل می‌شود که خدا این سرعت را به آن می‌دهد و این‌طوری خلقش کرده. 💢خب ما به این خدا اعتراف می‌کنیم. همه این‌ها را خدا آفریده و همه این‌ها در اختیار ماست. تمام جانداران و آسمان و زمین در تسخیر ما هست. ما داریم زندگی می‌کنیم. هر بلایی سر دریا بیاوریم، سر کوهها بیاوریم، سر محیط زندگی‌مان بیاوریم، انگار کسی نیست جلوی ما را بگیرد. البته در یک حد محدودی خداوند اجازه را داده. یعنی مثل ماشینی که زیر پای شما می‌گذارند، می‌گویند: هر طور رانندگی کنی، حرکت می‌کند. بخواهی بزنی به آدم‌ها و آدم‌ها را زیر بگیری، می‌شود. بخواهی سالم رانندگی کنی، آن هم می‌شود. ببینیم چطوری رانندگی می‌کنیم؟ 💢خب خدایی که این عالم را برای ما آفریده و همه‌ این‌ها را در اختیار ما قرار داده و ما موجوداتِ باشعور که در همین کره زمین خودمان هستیم؛ برای همه‌ این‌ها خدا نظم و دقت قرار داده. در جایی که خلقتِ خداست، ایرادی وجود ندارد. اما به انسان که می‌رسیم، می‌بینیم همش بی‌بندوباری و خونریزی و فساد و کلاه سَر هم گذاشتن و دروغ گفتن و خیانت کردن و انواع و اقسام بدی‌ها وجود دارد. .... ↙️↙️↙️ @atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا