هدایت شده از عطرِظهورِمولا
#صبحتبخیرمولایمن
▪️الا امیر سحر،ای مسافر زهرا
امید وصل تورا بین هر دعا دارم...
گدایی در این خانه آرزوی من است
ز نام توست اگر ذرهای بها دارم...
سلام ای حجت سوگوار خداوند،
مهدی جان
آن روز تلخ
آنچه که بانو میدید
دود وآتش نبود
بلکه روح بزرگ او
غربتی عظیم را
برای فرزندانش
به تصویر میکشید
غربتی آمیخته با
سم واسارت وخون ...
بازگرد ای پایان غربتها▪️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ایامفاطمیهتسلیت
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
⏪ پستهای ویژهی #ایام_فاطمیه که در کانال #عطر_ظهور_مولا قرار دارند و با پیگیری #هشتگ های مربوطه میتوانید به پستها دسترسی داشته باشید⬇️
#خطبه_فدکیه
#نور_در_کلام_نور
#فضائل_فاطمی_قرآن_روایت
#سقیفه
#معرفت_فاطمی
#یک_سوال_یک_پاسخ
#فاطمیه_سرمشق_انتظار
#شباهتهایحضرتزهراوحضرتمهدی
#فاطمیه
#پادکست
#خاتم_شکسته
#ارتباط_فاطمیه_و_مهدویت
#بانوی_تطهیر
#امید_مادر
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
عطرِظهورِمولا
💝 مدافع_عشق 💝 قسمت 8⃣3⃣ چقدر حالت بوی خدا میدهد… ماشین خیابان را دور میزند و به سمت راه آهن
#مدافع_عشق
قسمت 9⃣3⃣
میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم
_ عههه نکن دیگه!….تروخدا یه لبخند خوشگل بزن
لبخند میزنی و دلم را میبری
_ بفرما خانوم
_ بگو سیب
_ نه….نمیگم سیب
_ باز اذیت کردی
_ میگم…میگم..
دوربین را تنظیم میکنم
_ یک ….دو….. سه….بگو
_ شهیییید…
قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت میشود…
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند.سرش را تکان میدهدو درحالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد
_ بابا؟…تو قبول کردی؟
سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم راپایین میندازم
_ دخترم؟…ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی
_ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم
_ بله!…
حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
سرم را بالا میگیرم و درحالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم
_ یعنی…بله! قبول کردم که علی بره!
این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تایکدفعه از جا بپرد ، ازلبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی اقاحسین؟…میبینی!!عروسمون قبول کرده!
رو میکند به سمت قبله و دستهایش را باحالی رنجیده بالا می آورد
_ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! … ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه…
علےاصغر که تاالان فقط محو بحث مابود درحالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد
_ ماما داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید
_ اا … بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟…هنوز که این وسط صاف صاف واساده…
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد
_ هیچ جا بابا جون هیچ جا…
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم
گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد…ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشویق میکند که برو!
تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی ان نشسته مینشینی
_ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره
من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره…
حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد
_ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟…اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!…من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتو مشتاق تر میشه…
توحق نداری بری
تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری
بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری
_ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!…بیا این زن! ” وبمن اشاره میکند”
چرا اخه میزنی زیر حرفات باباجون
دستش را ازدستت بیرون میکشد
_ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟…
این دختر هم عقلشو داده دست تو! یذره بفکر دل زنت باش
همین که گفتم حق نداری!!
سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پراز بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم
✅ ادامــــــہ دارد...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
ای صاحبِ لحظههایم بگو!
بگو تا کی ساغر ِوجودم را،جامِ نگاهم را در دست بگیرم تا شاید قطرهای ازنگاهِ پرمهرت نصیبم کنی؟!
تا کی شب به شب، به سرودِ آمدنت، مرثیهی حیران بخوانم؟!
پس کدامین روز مرا به افق نگاهت خواهد رساند؟
من تمامِ عشق را در این انتظار تصویرکردهام،مثل دویدنِ نقطهها
پشتِ هم تا شنیدم نغمهی انا بقیة الله
دعاکن!
دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتربه آمدنت روشن شود.
خدابه شما،نه نمیگوید.
من هم دعا میکنم و برای روزهای باقی ماندهی آن اتفاق بزرگ ، همهی دار و ندارم(دلم) را نذر میکنم
همان دلی که درانتظارت همچون گُلی هرصبح جمعه میشکفدُ
هر غروب ، میپژمرد بیتو، حتم دارم میآیی ، زودتر از غروب
میآیی وزمین جرعه جرعه بیقراریش را به پایت میریزد،آسمان اما با دیدنت،بغضِ هزار سالهاش میشکند،
کاش باشم و آن روز به تمامتِ بیقراری وچشم انتظاری به استقبالت بیایم.
🥀 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 فاطمیہست..شهادتمادره..
یڪخطروضہ..
روضہ⏪ #شعلهوآتش
▪️شما هم بانی اشک و روضه برای دیگران باشید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
04-Khedmate Madar.mp3
12.74M
#امید_مادر
موضوع ⬅️ فضایل و مصائب حضرت زهرا سلامالله علیها و پیوند با امام عصر علیه السلام(۳و۴)
🔘ویژه ایام #فاطمیه
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️
@atr_ir
🏝 اکسیر تمام امراض
محبت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها براي تزکیه روح و در نتیجه تشرّف و ملاقات با حضرت بقیةالله روحی فداه بسیار مؤثّر است.
زیرا تمام ائمه اطهار علیهم السلام که در رأس مصادر کارند به آن حضرت فوق العاده علاقه دارند و نسبت به آن مخدره کمال احترام را قائلند.
و در روایات بسیاري محبت حضرت صدیقه کبري سلام الله علیها توصیه شده و آن را اکسیر تمام امراض روحی می دانند.
📚 ملاقات با امام زمان ارواحنافداه
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
30.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥خانه در آتش بود؛
🔥دیر رسیدم من
🏴 اشکهایتان نذر فرج مولا
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️شد زِ بیتِ خدا، دودِ آتش به پا...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
18.Kahf.077.mp3
4.21M
🔹سوره کهف سوره ۱۸ قرآن کریم
#تفسیر_صوتی_قرآن
استاد قرائتی
تفسیرنور
⚘تفسیر آیه ۷۷ سوره کهف⚘
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
#صبحتبخیرمولایمن
▪️سلام شهسوار زهرایی،
مهدی جان
گل را آب میدهند تا
عطرافشانی کند،
زندگی بخشد
و امید بیافریند ...
آخر یاس معطر پیامبر را
با سیلی نامحرمان چکار ؟
بازآی ای امید غریبان تنها ...
بازآی و با گامهای حیدریات
لرزه بر
شبنشینان سقیفه بیفکن▪️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ایامفاطمیهتسلیت
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir
عطرِظهورِمولا
#مدافع_عشق قسمت 9⃣3⃣ میخندم ودستم را روی صورتت میگذارم _ عههه نکن دیگه!….تروخدا یه لبخن
#مدافع_عشق
قسمت 0⃣4⃣
_ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟…
یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود…
با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت میاورم.
_ بیا بخور اینو علی…
دستم را کنار میزنی وسرت را میگردانی سمت پنجره باز روبه خیابان
_ نه نمیخورم…سردرد من بااینا خوب نمیشه
_ حالا تو بیا اینو بخور!
دست راستت را بالا میآوری و جواب میدهی
_ گفتم که نه خانوم!…بزار همونجا بمونه
لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت میایستم
نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی درخانه تان خیره مانده
میدانم مسئله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده
کافیست پدرت بگوید برو تا تو باسر به میدان جنگ بروی
شب از نیمه گذشته وسکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد
لبه ی پنجره مینشینی
یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی ومن …
بی اراده لبخند میزنم.
من هنوز موفق نشده ام تا تورا ببوسم
بوسه ای که میدانم سرشاراز پاکیست
پراست از احساس محبت …
بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند
سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم
قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری
البته این تعبیر خودم است
میخندم و از سررضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی
_ چیه؟چرا میخندی ؟…
چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم
شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت
_ وا چی شده؟…
موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی
نگاهت میکنم…
نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی
قند دردلم آلاسکا میشود
بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت وبه صورتت فوت میکنم
چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد.میخندی و توهم سمت صورتم فوت میکنی
نفست را دوست دارم…
خنده ات ناگهان محو میشود و غم به چهره ات مینشیند
_ ریحانه…حلال کن منو!
جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم
_ چی شد یهو؟
همانطورکه باانگشتانت بازی میکنی جواب میدهی
_ تو دلت پره…حقم داری! ولی تاوقتی که این تو….” دستت راروی سینه ات میگذاری درست روی قلبت..” این تو سنگینه…منم پام بسته اس…
اگر تو دلت رو خالی کنی …
شک ندارم اول توثواب شهادت رو میبری
ازبس که اذیت شدی
تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانوات میگذارم
_ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم…خیلی وقته
نفست را باصدا بیرون میدهی ، ازلبه پنجره بلند میشوی و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری.اخر سر سمت من رو میکنی و نزدیکم میشوی.
باتعجب نگاهت میکنم. دستت را بالا میآوری و باسرانگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانیام را کمی کنار میزنی.خجالت میکشم و به پاهایت نگاه میکنم.
✅ ادامــــــہ دارد...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#کانالعطرظهورمولا ↙️↙️↙️
@atr_ir