❣#دلتنگی❣
تا یخ نزده ریشه ایمـان برگرد
اے فصل بهار در زمستـان برگرد
مردیم از این بۍڪسۍ و دربدرے
اے صاحب ذوالفقــار و قرآن برگرد
🤲اللهم عجل لولیڪ الفرج
#امام_زمان
°•↷
࿐@GHASEDAK_313💔
#رهبرانه❤
گیریم که جنگ جملی هست ..
غمی نیست
یه فتنهی بینالمللی هست..
غمی نیست
ما تجربه کردیم که در لحظهی فتنه..
تا رهبـر ما سیـدعلـــی هست..🔗
غمی نیست
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🤲
❣#لبیک_یا_امام_خامنهای
༺◍⃟❤️@GHASEDAK_313
💚استغفار راهی برای تقرب به امامزمان(عج)
🔰یکی از اعمال و اذکاری که فراوان در #ماه_رجب نسبت به انجام آن توصیه شده، استغفار است.
🔰گفتهاند و شنیدهایم یکی از علّتهای غیبت #امام_زمان (عج) و محرومیت ما از زیارت ایشان، خود ما و گناهانمان است، لذا اگر گناه نکرده یا اثر آن را برطرف کنیم، میتوانیم به زیارت و دوستی آن حضرت امیدوار باشیم.
✨چنان که خدا میفرماید:
🍃"قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ"
📔 زمر، 53
🔰یکی از راههایی که با آن میتوان به ظهور امام عصر امیدوار بود، استغفار به معنی دوری و پرهیز از گناهان است.
🔰لذا اگر ما چشم، زبان و گوش را که از اسباب اصلی گناهان هستند، کنترل کنیم و در صورت گناه، استغفار کرده و از ارتکاب مجدد بپرهیزیم، میتوانیم به اثرگذاری انتظار هایمان در امر فرج امیدوار باشیم.
🔰زمانی الهی العفو و استغفار فایده دارد که متوجه باشیم گناه ما را از خدا و امام زمان علیهالسلام دور کرده است.
❣️️الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻❣️
༺◍⃟💥@GHASEDAK_313
عطر معرفت
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای🍀🌷 قسمت #چهل_وچهار عقیق صدای قرآن عبدالباسط دل زخم خوردهاش را نوازش
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای
قسمت #چهل_وپنج
فیروزه
خودش هم نفهمید کی افتاد.
تازه از گشت برگشته بود. کمی که دور خانه چرخید و سر به سر مینا گذاشت و کمک مادر آشپزخانه را جمع کرد، رفت به اتاقش و جزوههای حکمت متعالیه را برداشت که بخواند. علاقهاش به علوم دینی باعث شده بود وقت آزادش را با مطالعه دروس حوزه پر کند.
هنوز نیم ساعت هم نگذشته بود که پلکهایش روی هم افتاد. نمیخواست اما دست خودش نبود.
-بابا، بشری جان، پاشو بابا...
سرش روی زانوی پدر بود.
پدر دست بین موهایش دست انداخته بود و نوازشش میکرد. به چشمهایش دست کشید:
-چقدر وقته خوابم؟
-نمیدونم! اومدم دیدم بیهوشی. بیا، برات بستنی خریدم!
پدر شاید تازه میخواست هرچه در کودکی بشری کم گذاشته جبران کند. هرچه بشری بزرگتر میشد، از دید پدر کوچکتر میشد انگار. بشری اول خواست بگوید اینها از سنش گذشته است اما نتوانست دل پدر را بشکند. با ذوقی کودکانه بستنی را گرفت.
پدر گفت:
-به جای همه اون بستنیایی که بچه بودی برات نخریدم.
بشری همانطور که بستنی میخورد خندید:
-چیزایی که شما به من دادین خیلی بیشتر از ایناست. بستنی رو که همه باباها میتونن بخرن. اما شما قهرمانین.
-قهرمان مداحیان و ابراهیم بودن نه من.
-هرکسی که آنقدر راحت جونش رو کف دستش بگیره قهرمانه بابا. اینو الان دارم میفهمم.
-چطور؟
-گفتنش راحته اما هرکسی نمیتونه #جونش رو کف دستش بگیره، حتی اگه امنیتی باشه، نظامی باشه. خیلی باید بزرگ باشی تا با خیال راحت، حتی با ذوق و شوق بری توی دل مرگ. هرکسی به اینجا نمیرسه.
چشمان پدر پر شد.
بشری دلش نمیخواست گریه پدر را ببیند. برای همین پرسید:
-بابا...
-جان بابا؟
-اینهمه چیز یادم دادین، میشه #مردن رو هم یادم بدین؟
پدر از درون گر گرفت.
منظور بشری را خوب میفهمید. بشری میخواست از همه ببرد. حتی از خودش و غرورش. میخواست کامل جدا شود. میخواست خودش هم نباشد.
کسی که چنین بخواهد، یعنی میخواهد آماده شود برای رفتن. یعنی دیگر مال خودش نیست. پدر خود این حس را تجربه کرده بود.
گفت:
-یاد دادنی نیست. باید تمرین کنی. سخته اما من میدونم برای دختر من سخت وجود نداره.
بشری بستنی را تمام کرد.
پدر نگاهی به جزوهها انداخت:
-چی میخوندی بابا؟
-حکمت متعالیه.
-خیلی داری سخت میگیری به خودت. کم میخوری، کم میای خونه، کم میخوابی، نگرانتم.
-چشم. حواسم هست. اما این بدن باید حالا حالاها باهام راه بیاد. باید عادت کنه.
🍀 ادامه دارد...
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
༺◍⃟@GHASEDAK_313💝
عطر معرفت
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای قسمت #چهل_وپنج فیروزه خودش هم نفهمید کی افتاد. تازه از گشت برگشت
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای 🌷🍀
قسمت #چهل_وشش
رکاب (آقا)
حالا که فکرش را میکنم،
الکی نگران بودم که از رفتنم ناراحت شود. او که خودش این کاره است، بار اولش هم نیست و عادت دارد.
شاید نگرانیام به خاطر بچه بود.
انگار نه انگار که مامور امنیتی است و جوانیاش را در آموزش نظامی و عملیات صرف کرده. مثل زنهایی که یک عمر فقط خانه داری کردهاند، با انبساط خاطر تمام مشغول آماده کردن سحری است. به گمانم بادمجان سرخ میکند؛ میداند که دوست دارم. تلوزیون روشن است. گذاشتهام شبکه قرآن و مثلا به حرفهای کارشناس مذهبی گوش میدهم؛ ولی نگاهم به اوست. چادر نماز سرش کرده و زیر لب چیزی زمزمه میکند.
فکر کنم دارد نماز شبش را میخواند.
چشمم به مفاتیح و تسبیحش میافتد که روی میز است. از همین حالا دلم برایش تنگ شده؛ با این که اولین ماموریتم نیست. بارها پیش آمده چند ماه خانه نباشم و خم به ابرو نیاورد. او هم ماموریت طولانی داشته. زندگی ما همین است.
غذا را بار میگذارد و میآید سر میز، سراغ مفاتیح. میگوید:
-نمیخوای بری یکم استراحت کنی؟ باید سرحال باشی.
-خوابم نمیاد.
نمیگویم تا وقتی چشمم به اوست، خواب به چشمم نمیآید. میگویم:
-ببخشید تنهات میذارم.
درحالی که دعای ابوحمزه را باز میکند،
لبخند میزند. بی قرارتر میشوم. حیف که نمیشود عکسش را در گوشی نگه دارم و باید در این مدت با یادآوری چهرهاش بسازم. حتی نمی دانم میشود تماس تلفنی داشته باشیم یا نه؟
سنگینی نگاهم را حس میکند و میگوید:
-به چی نگاه میکنی؟ پاشو برو قرآنی دعایی چیزی بخون! این سحرا رو نباید از دست داد.
یک لحظه حس میکنم،
با یک عارف خلوت نشین طرف هستم. چقدر شخصیت پیچیدهای دارد. این را بار اولی که دیدمش نفهمیدم.
اما الان خوب میدانم به موقعش بانوی خانه است،
یک وقت شیر مبارزه است،
گاهی فرماندهای مقتدر است،
گاه طلبه،
بعضی وقتها هم مثل الان زاهدی سجاده نشین. در همه این حالات، خودش است؛ خود خودش.
پیداست نگاهم باعث شده نتواند بر فرازهای دعای ابوحمزه تمرکز کند. میگویم:
-این مدت که نیستم برو خونه مامان اینا.
لبخند میزند:
-مگه بار اولمه تنها میمونم؟ تازه مگه خودم چقدر توی خونه هستم؟
-فرق میکنه. الان امیرمهدی هم هست. یه موقع کمک بخوای. تازه...
ادامه حرف در دهانم نمیچرخد. ذهنم میرود به روزهای تلخ دوازده سالگیام. میگوید:
-تازه چی؟
-بچهها خانوادههاشون رو بردن جاهای دیگه، چون ممکنه اگه زورشون به ما نرسید، سر خانوادههامون خالی کنن.
از تصورش هم سردرد میگیرم.
تهدید خانواده یک مامور، آخر نامردی است. آخر بزدلی.
-تهدید کردن یا احتمال میدین؟
-خانم یه بچهها الان روی تخت بیمارستانه. به خیر گذشته. تهدید کردن.
لبخندی پر از آرامش میزند:
-مرگ اگه بخواد بیاد که هرجا باشم میاد. ولی برای این که ذهنت درگیر نشه، چشم.
وقتی چشم میگوید خواستنیتر میشود. شاید چون همه اقتدار سرتیم بودنش را پشت سر میگذارد و میشود خانم خانهام.نگاهی به آشپزخانه میاندازد و میرود که غذا را بکشد. بوی خورش بادمجان و برنج زعفرانی، مستم میکند.
دعای سحر شروع میشود.
مسواک زدنم که تمام میشود، اذان میدهند. به نماز که میایستم، پشت سرم میایستد. معمولا اگر خانه باشیم #اقتدا میکند.
ادامه👇👇
༺◍⃟💝@GHASEDAK_313
عطر معرفت
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای 🌷🍀 قسمت #چهل_وشش رکاب (آقا) حالا که فکرش را میکنم، الکی نگران بود
ادامه قسمت #چهل_وشش
رکاب(آقا)
موقع تسبیحات، دلتنگیام بغض میشود و بعد اشک. نمیگذارم بفهمد. دارد دعای عهد زمزمه میکند:
- اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه، والذابین عنه، و المسارعین الی قضاء حوائجه، و الممتثلین لاوامره، و المحامین عنه، و السابقین الی ارادته، و المستشهدین بین یدیه. (خدایا مرا از یاران و یاوران و دفاع کنندگان او (حضرت مهدی ارواحنا فداه) قرار ده، و از شتابندگان به سویش در جهت برآوردن خواستههایش، و اطاعت کنندگان اوامرش، و مدافعان حضرتش، و پیش گیرندگان به جانب خواستهاش، و شهادت یافتگان پیش رویش)
به خودم میآیم و دارم با او زمزمه میکنم. بعد از تمام شدن دعا، مقابلم میایستد:
-دیرت نشه؟
سر تکان میدهم.
نگاهش را از نگاهم میدزدد. نمیدانم کی وقت کرده لباسهایم را اتو کند. میپوشمشان. به چارچوب در تکیه میدهد:
-اگه یه موقع کارتون گره خورد، صلوات حضرت زهرا(علیها السلام) فراموش نشه.یادت نره افطار و سحری رو بخوری حتی به اندازه یه خرما، از پا در میای!
اینها توصیههایی است که قبل از هرماموریت، اگر خانه باشد، تحویلم میدهد. تند تند سر تکان میدهم. کیفم را برمیدارم. صدایش کمی میلرزد:
-مواظب خودت باش. اگه تونستی زنگ بزن.
دلم برایش پر میکشد.
قبل از این که در آپارتمان را ببندم، با صدایی که آشکارا بغض آلود است، میگویم:
-مواظب مامانِ پسرم باش.
لبخند میزند:
-این رو از خدا بخواه.
ماشینی که دنبالم آمده، بوق میزند.
سوار میشوم. نگاهی به پنجره میاندازم. در گرگ و میش صبح، میبینمش که با چادر نماز، پشت پنجره نشسته. چیزی زمزمه میکند که میدانم آیت الکرسی، برای سلامتیام است.
🍀ادامه دارد....
✍ نویسنده خانم فاطمه شکیبا
༺◍⃟💝@GHASEDAK_313
الهی در این
شب زیبای زمستانی
سلامتی را
نصیب خانواده هایمان
دلخوشی را
نصیب خانہ هایمان
و آرامش را
نصیب دلهایمان بگردان
خونہ دلتون گرم
شبتون بی غم و در پناه خدا
#شب_بخیر
༺◍⃟🌘@GHASEDAK_313
🌺صبح زیبایت بخیر
🌺مهربان که باشی
🌺خورشید از سمت قلب تو
🌺طلوع خواهد کرد
🌺و صبح مگر چیست؟
🌺جز لبخند مهربانت
سلام صبحتـون بخیـر
#صبح_بخیر
༺◍⃟🌞@GHASEDAK_313
#آیه_گرافی
🌹إنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ
لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها
💠 ترجمه:
اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید
✨قسمتی از آیه 7 سوره اسراء
⚜@GHASEDAK_313⚜
┄┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┄