🍃 #ثواب_یهویی 🍃
امشب واسه امام زمانمون دعا کنیم ،
واسه سلامتیش❤️
واسه ظهورش 🌼
آخه آقامون غریبه....😔
🌸اللهمعجللولیكالفرج 🤲
🌸#یامهدی_ادرکنی
🌸#امام_زمان
༺◍⃟🌸@GHASEDAK_313
🌼ازشڪست هاے خود
🌼خجالټ نڪشید
🌼از آن ها بیاموزیـد
🌼ودوباره شروع ڪنید....
سلام صبـح بخیـــر
#صبح_بخیر
༺◍⃟🌞@GHASEDAK_313
#آیه_گرافی
🌹إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
[آرے] بۍ تردید با
دشوارے آسانۍاست.
✨آیه ۶سوره عصر
⚜@GHASEDAK_313⚜
┄┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┄
✍دلنوشته مهدوے...
آقای من
قرار نیست فقط
غروبهای پنجشنبه تا غروب جمعه
سراغت را بگیریم
قرار نیست فقط جمعهها
انتظار ظهورت را بکشیم
آری
شنبه هم میشود از دوریت
ناله سر داد
یکشنبه هم میشود
انتظارت را کشید
دوشنبه هم میشود
دنبال گمشده گشت
سهشنبه هم میشود
با آقا درد دل کرد
چهارشنبه هم میشود
به خاطر آقا گناه نکرد
یابن الحسن؛دوریت
درد بی درمان است😭😭
#دلانه🌱
#امام_زمان❤️
༺◍⃟❤️@GHASEDAK_313
عطر معرفت
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای🍀🌷 قسمت #پنجاه_هفت فیروزه از شیطنتهای ابوالفضل حرصش گرفته بود. مان
🍀🌷رمان امنیتی #عقیق_فیروزهای🌷🍀
قسمت #پنجاه_وهشت
سینهام تنگ شده و قلبم داخلش جا نمیشود. از آب سرد کن آب برمیدارم و یک نفس مینوشم، آرام نمیشوم.
روی صندلیام برمیگردم.
کیف کمریام میلرزد. «فاطمه» است. نمیدانم جواب بدهم یا نه؟
میترسم چیزی بپرسد و نتوانم جواب بدهد. شاید هم بخواهد همراهم بیاید. شاید از صدایم، بفهمد چطور فرو ریختهام. دل به دریا میزنم:
-جانم؟
-کجایی داداش؟
چقدر صدایش گرفته؛
معلوم است حسابی گریه کرده. به صلاح نیست بگویم دارم میروم تهران و از آنجا به عراق پرواز دارم. میدانم الان حالش طوری است که حاضر است همین الان بیاید فرودگاه و یک صندلی خالی در پرواز پیدا کند و همراهم بیاید. حرف را میپیچانم:
-گریه کردی دوباره؟
-خبری شده؟
نمیدانم چه بگویم. این نگفتنم لو میدهد، همه چیز را! میگوید:
-پس درسته... از مامان و بابا خبری شده؟
-الان فرودگاهم. دارم میرم تهران، ببینم خبری شده یا نه؟
-وایسا، منم میام، بذار با هم بریم.
همان که میترسیدم سرم آمد. به تابلوی پرواز نگاه میکنم:
-نمیشه که عزیزم، نیم ساعت دیگه پرواز دارم. باید برم. اگه لازم شد خبرت میکنم.
-«مهدی» تو رو خدا بی خبرم نذار، دارم دیوونه میشم.
-تو باید به جای این کارا مادرجون و پدرجون رو آروم کنی. خودت داری بی قراری میکنی؟
بازهم شروع به گریه کردن، میکند:
-آخه دلم آروم نمیگیره. دیشب خواب دیدم.
-خیره آبجی! آروم باش که منم بتونم قشنگ تمرکز کنم روی کارا. باشه؟
-باشه. مواظب خودت باش.
-هستم، یا علی.
***
به دیوار تکیه میدهم.
نمیتوانم بروم داخل. مردی با لباس نیمه نظامی، یک پلاستیک دستم میدهد:
-اینا همراهشون بوده.
حتی نمیتوانم پلاستیک را بگیرم.
همه ادعا و شجاعتم را از دست دادهام. به سختی میگیرمش.
بالاخره ادارهشان سهمیه داد که بروند.
گفتیم صبر کنند تا بازنشستگی،
اما پدر گفت باید مهریه مادر را کامل بدهد و معلوم نیست تا آن موقع زنده باشد.
گفتیم بگذارند ما هم بیاییم،
گفتند میخواهیم دوتایی برویم تلافی همه وقتهایی که باهم نبودهایم.
من دهانم بسته شد اما فاطمه گفت پس وقتهایی که با ما نبودهاید کجا جبران می شود؟
مادر فقط خندید.
داخل پلاستیک، یک انگشتر عقیق است و یک انگشتر فیروزه.
خونهای خشکیده روی فیروزه، شبیه عقیقش کرده.
پس صاحبانش کجا هستند؟ برای گرفتن پاسخ، باید بروم داخل اتاق اما پاهایم به زمین چسبیدهاند.
یک تسبیح تربت هم هست و یک جفت پلاک نیم سوخته.
پلاکها را سرجایشان میگذارم که چشمم به اسمی که رویشان حک شده نیفتد.
دست احمد روی شانهام مینشیند:
-نمیری توی اتاق؟ شاید اونا نباشن.
باشند یا نباشند،
نتیجهاش برای من ویرانی است.
اگر باشند، مطمئن میشوم بی کس شدهام
و اگر نباشند، در بی خبری میسوزم.
جواب فاطمه را چه بدهم؟ جواب پدربزرگ و مادربزرگ را؟
بالاخره پاهایم را تکان میدهم که بروم داخل. شاید لحظه اول با دیدنشان بمیرم و راحت شوم. شاید هم اگر صورت مهربانشان را ببینم، آرام شوم.
داخل یک جعبه پرچم پوش هستند.
در جعبهها باز است.
احمد و بقیه بچهها ایستادهاند که خودم بروم سراغ جعبهها. انگار همه دنیا ایستادهاند که شکستنم را ببینند.
منتظرند من با دیدن داخل جعبه،
بزنم زیر گریه یا صورتم را با دست بپوشانم تا نفس راحتی بکشند و بگویند:
- خب، اینها هم هویتشان معلوم شد.
هرچه عزیز دردانهشان فاطمه اصرار کرد در بین الحرمین عکس بگیرند و بفرستند، قبول نکردند. گفتند از نظر #امنیتی خطرناک است. گفتم کربلا و کاظمینتان را که رفتید،
نجف و مسجد کوفه را هم که زیارت کردید، از خیر #سامرا بگذرید که هنوز خطرناک است. پدر گفت مهریه ناقص که نمیشود داد.
مادر هم گفت این ناامنی در مقایسه با سالهای قبل چیزی نیست و نباید حرم امام خالی بماند.
من هم برای همین،
تصمیم گرفتم ماموریتم را بیندازم سامرا که بهشان نزدیکتر باشم.
🍀 ادامه دارد...
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا
༺◍⃟💝@GHASEDAK_313
🖇 #تلنگر🌱
تازمانیکه
همنشینِ گناه باشیم🌱🌹
همنشینِ #امام_زمان نخواهیمبود
تازمانیکه
گرفتارِ نَفس باشیم🍃🥀
همنَفَسِ امامِزمان نخواهیم بود.
↠@GHASEDAK_313🕊
༺༺•༺༺•༺༺•༺•
عطر معرفت
#خودشناسی ⁉️هدف از شناخت خودچیست؟ 🔷اگر از من بپرسید هدف خودشناسی چیست؛ در یک جمله آن را خلاصه میک
#خودشناسی
👤قدم اول: از بیرون به خودتان نگاه کنید
✅گاهی وقت ها تصور کنید خودتان نیستید! به عنوان یک نفر دیگر به خودتان و رفتارهایتان نگاه کنید.
❌ سعی کنید دلیل رفتارهای مختلف خود را تشخیص دهید. جوری رفتار کنید که انگار یک انسان دیگر هستید که قرار است خودتان را در مسیر زندگی بررسی کنید.
💯موقعی که اشتباهی میکنید، به عقب برگردید و ببینید در هر مرحله چه انتخاب هایی کردید و چرا این کار را کرده اید.
👀قدم دوم: ببینید چه هدف و رویایی در زندگی دارید
🥇همانطور که گفتم مهمترین هدف خودشناسی داشتن زندگی بهتر است.
🎯برای این که به انسان خوشبختتری تبدیل شویم باید به انتخاب هدف فکر کنیم و برای رسیدن به آن تلاش کنیم.
🗯این اهداف میتوانند کوتاه مدت یا میان مدت و بلند مدت باشند.
🔹هدف ها مسیر اصلی زندگی ما را مشخص میکنند.
🔸 رسیدن به هدف به ما در زندگی انگیزه میدهد و ما را به انجام کارهای مختلف تشویق میکند.
#ادامه_دارد
#ماه_رجب
@GHASEDAK_313
●┅┅══🎭══┅┅●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سه_شنبه_های_مهدوی
برف مۍبارد،
و ما در گوش دانههاےبرف نام تو را زمزمه مۍڪنیم.
تا برف زمستانۍ
از شوق حضورت بهار را لمس ڪند!
به امید ظهور،
ڪه فرج و گشایش همهے امور است.
اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج💜✨
#امام_زمان
:࿐❁❥༅••┅┄┄┄:࿐
@GHASEDAK_313
:࿐❁❥༅••┅┄┄┄:࿐