➏ سعی کنید در فضای مجازی، رفع #شبهه کنید. شبهات پیرامون موانع ظهور، اهمیت انقلاب، مهدویت، فلسطین، اربعین، تاریخ کهن ایران، وقایع روز کشور، دلایل حضور ایران در منطقه و موارد دیگه، متاسفانه زیاد هست.
#روشنگری برای یک نفر و جذب اون نفر، یعنی کم کردن یک نفر از لشگر دجال و جبهه باطل...
#جهاد_تبیین یعنی همین ...
✨ وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ
🔺 قطعاً شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود محصولات، #آزمایش میکنیم و صابران (در این حوادث و بلاها را) #بشارت ده [آيه ۱۵۵ سوره بقره]
✨ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ
🔺 و بدانید که اموال و فرزندانتان فقط وسیله #امتحان شماست، و خداست که پاداشی بزرگ نزد اوست. [آیه ۲۸ سوره انفال]
✨ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یفْتَنُونَ
🔺 آیا مردم گمان کردهاند، همین که بگویند: #ایمان آوردیم، رها میشوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟ [آیه ۲ سوره عنکبوت]
✍ خداوندا، مرا به مشکلات اقتصادی آزمودی، به سختی و تنگدستی آزمودی، به بیماری سخت آزمودی، به دیدن و تحمل مصائب دیگران آزمودی، به آبرو و شرافت آزمودی؛ اما خدایا؛ به توان و ضعف ما نیز بنگر. خداوندا، به رحمانیت و لطف و عظمت خودت، از آزمایشات سختی که ممکن است مرا از تو، از دیدار تو و از مسیر اولیای تو دور کند، بگذر. من، ضعیفتر از آنم که پیش از این، میپنداشتم. یا ارحمالراحمین 😔😔
🖤 اللهم صل علیمحمد و آلمحمد 🇮🇷🇵🇸
#آزمون_الهی #غربال_آخرالزمان #صبر #بلایا
↳| @atre_narges_313 |↲
⚜⚜🔸⚜⚜🔸
⚜
🔸
🔹قرآن درباره ظهور امام زمان می فرماید: «اِنَّهُم یَرَونَهُ بَعیداً وَ نَریهُ قَریباً»
آنها امام زمان را دور می بینند ولی ما نزدیک می بینیم!
🔹روی این آیه فکر کنید!
👈ظهور امام زمان را نزدیک ببینیم.
🔹وقتی انسان ظهور حضرت را دور دید، یک "آزادی" عملی پیدا می کند! می گوید: حالا کو تا ظهور!!!
🔹اما اگر اعتقادش این باشد که ظهور نزدیک است و هر لحظه ممکن است حضرت ظهور بفرمایند، سریعتر خودش را آماده می کند، خودش را جمع و جور می کند. سر تا پایش، زندگیش، رنگ و روی خانه اش را امام زمانی می کند.
🔹این معنای انتظار است که اجر هزار شهید را دارد و روایت می فرماید مانند کسی است که در خیمه امام زمان است!
اینگونه باشیم.
🔰 استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
↳| @atre_narges_313 |↲
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکهدیرترآمد 🔖 #قسمت_دوم کاش شماره خانه را هم پرسیده بودم. کلی این پا و آن پا کردم تا مسلم سر
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_سوم
مخصوصاً برای غریبه ها. گوشهای نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا نه تنها اثر نمیگیرند بلکه موجب زحمت هم میشوند.»
گفتم: «من غریبه نیستم برادر،
اهل ایمانم و مشتاق شنیدن ماجرا. اگر برایم تعریف نکنید، همینجا بست مینشینم.»
مسلم به کمکم آمد و گفت: «شاید کار خداست و ایشان هم واسطه خیر بلکه آنچه می گویید و مینویسید موجب هدایت دیگران شود.»
محمود فارسی بی حرف قرآن را برداشت و رو به قبله نشست تا استخاره کند. خوشبختانه استخاره خوب آمد.
محمود گفت: «من این ماجرا را با زبان اَلکَن(زبانِ ناتوان) خودم می گویم و با شماست که با قلمتان حق مطلب را ادا کنید.»
و پس از مکثی طولانی گفت:
«اما یک شرط دارم و آن این که حقایق مخدوش نشوند.»
گفتم: «حاشا و کلا که چنین شود.»
به سرعت قلم و جوهر و کاغذ را حاضر کردم و آماده به شنیدن و نوشتن نشستم. محمود فارسی اشتیاق مرا که دید، لبخندی زد و چنین آغاز کرد ...
من در دِهی نزدیک حلّه که مردمش از برادران اهل تسنن هستند، به دنیا آمدم. دوره نوجوانی را آنجا گذراندم.
دِه ما بعد از صحرایی بی آب و علف قرار گرفته بود.
کار ما بچه ها این بود که پیشاپیش به استقبال کاروانیان برویم و با دادن مژدهی آبادی مژدگانی بگیریم.
یادم نیست آن روز از چه کسی شنیدم که کاروانی بزرگ تا ظهر به ده میرسد.
بلافاصله سراغ احمد رفتم بی آنکه دیگران را خبر کنم،
احمد ذوق زده دست هایش را به
هم زد و گفت: «عالی شد. اگر کاروان به این بزرگی باشد میتوانیم چند سکه ای گیر بیاوریم، برویم بچه های دیگر را هم خبر کنیم.»
گفتم: «ولشان کن دنبال دردسر میگردی؟ هم جمع کردنشان سخت است هم باید چند سکه ای را هم که میگیریم قسمت کنیم.» ...
#رمان_مهدوی
#ادامهدارد
↳| @atre_narges_313 |↲
🔳شفاعت قیامت، به دست حضرت معصومه سلام اللّه عليها است.
آنقدر عظمت اهل بیت علیهم السّلام زیاد است که حتّی حضرت زهرا سلام اللّه علیها بخواهند بر این کرهی خاکی نگاه بیاندازند، در شأن و منزلتشان نیست.
آنها نائب و نائبهی خودشان، امامزادهها را میفرستند که بروند شفاعت کنند.
فرمودهاند: وقتی نوبت به شفاعت کبری میرسد، حضرت معصومه سلام اللّه علیها از طرف حضرت زهرا سلام اللّه علیها میآیند.
بنابراین قدر بدانید!
توجّه کنید که خدایتعالی چه کلیدهای سعادت و خوشبختی را در اختیار ما قرار داده است.
ما قدر نمیدانیم.
بعد که بلند میشویم و به آنجا میرویم، باز هم یاد ملک و دنیا و این مرکب زیر پا هستیم.
انسان آنجا متوجّه روحش میشود.
▪️استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
↳| @atre_narges_313 |↲
°•𔘓•°
یا امامرضا-عجان ! بحق خواهرت
همین امشب یادمون بده درک عبارت
"رِضاً برضاک" رو... :)
1_1956868687.mp3
7.61M
◾️روضه ی شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
◾️حجت الاسلام میرزا محمدی
↳| @atre_narges_313 |↲
چرا شب ماندہ و فردا نميشہ
گـرہ از ڪـار دنيـا وا نميشہ
زميـن و آسمونو گشتم،امـا
ڪسي چون يوسف زهرا(س)نميشہ
ڪجایی مہربانم...؟؟!!
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج
✨شبت بخیر تمام دنیای من✨
↳| @atre_narges_313 |↲
سلام امامزمانم آقایمهربان... 💚
وقتے رایحه یاد تو به خیال من رسوخ مے ڪند،
تڪ تک ویرانه هاے قلبم را آذین مے بندم،
برای تصور تو؛
عزیز ترین میهمان ناخوانده من...
کی آمدنت را به ما هدیه مے ڪنی؟!
↳| @atre_narges_313 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴سلام بانوی والا مقام
دختر و خواهر امام
ای همه کس امام رضام...
↳| @atre_narges_313 |↲
امام رضا علیهالسلام:
هر کس حضرت معصومه علیهاالسلام را در قم زیارت کند چنان است که مرا زیارت کردهاست.
#وفات_حضرت_معصومه
↳| @atre_narges_313 |↲
◾️بانو جان پیامت دریافت شد ...
جان دادم در راه وصال به #امام_زمان
به از نفس کشیدنِ بدون اوست ...
تعجیل در امر فرج صلوات🍃
#وفات_حضرت_معصومه
↳| @atre_narges_313 |↲
🌷بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌷
الهی به امید رحمت تو🤲
سلام و عرض ادب و احترام
❤️امروز دوشنبه متعلق است به آقا امام حسن و آقا امام حسین علیهماالسلام💚
روزمان را با ۵ شاخه گل #صلوات به محضر مبارکشان معطر می کنیم .
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم❤️
↳| @atre_narges_313 |↲
وصف او را نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او فاطمهٔ معصومه
#وفات_حضرت_معصومه(س)💔
#ڪریمہ_اهلبیٺ🍂🕯
#تسلیت_باد
↳| @atre_narges_313 |↲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبرویایرونیهاهمهبهخاطرتوئه
شفیعمحشرهمهیهنخچادرتوئه..🖤
#استوری
#وفات_حضرت_معصومه 🥀
↳| @atre_narges_313 |↲
🏴 #حضرت_معصومه سلام الله علیها همه را شفاعت میکنند
🔹علامه مصباح یزدی (ره): من مکرر این تعبیر را از مرحوم آیت الله بهجت رضوانالله علیه شنیدم؛ ایشان بعضی از مطالب را یک مقداری با ابهام میگفتند که اشخاص و ابطال قضیه درست شناخته نشوند، مصلحت میدانست میفرمودند، سؤال شد، چه کسی سؤال کرد نمیفرمودند که چه کسی هست، از چه کسی سؤال کرد، آن را هم نمیفرمودند؛ سؤال شد که حضرت معصومه سلامالله علیها فقط برای مردم قم شفاعت میکنند یا برای همه مسلمانها؟ جواب دادند برای مردم قم میرزای قمی کافی است، حضرت معصومه برای همه شفاعت میکنند. گویندهای میگفت اگر ما شیعیان برکات این قبر مطهر و این مزار شریف را می دانستیم و درست درک میکردیم شاید اطراف صحن حضرت معصومه الان یک خندقی شده بود از بس از خاک این اطراف برای تبرک بر میداشتند منتها آن طوری که باید و شاید ما معرفت نداریم که در کجا زندگی میکنیم.
📚بیانات علامه مصباح در جمع خادمان حرم امام رضا (ع)
↳| @atre_narges_313 |↲
یک صلوات بفرست ده صلوات جواب بگیر...
«بیشتر از آنچه که حتی به پیغمبر و آل پیغمبر میرسد...»
اهمیت به صلوات بدهید.
آیت الله سید حسن ابطحی
↳| @atre_narges_313 |↲
𔘓عطرنرگس³¹³𔘓
📖 #وآنکهدیرترآمد 🔖 #قسمت_سوم مخصوصاً برای غریبه ها. گوشهای نامحرمی هستند که از شنیدن این ماجرا ن
📖 #وآنکهدیرترآمد
🔖 #قسمت_چهارم
با مشکل راضی اش کردم که از خیر بچه های دیگر بگذرد.
تا ظهر وقت زیادی مانده بود که از ده بیرون رفتیم و چون فکر میکردیم زود به کاروان میرسیم، نه آبی با خود برداشتیم نه نانی.
ساعتها راه رفتیم، چند تپه و بخشی از صحرا را پشت سر گذاشتیم بی آن که غبار کاروانیان را ببینیم.
خورشید به وسط آسمان رسیده بود و حرارت آن مغز سرمان را میسوزاند!
احمد ایستاد و با گوشه چفیه پیشانی اش را خشک کرد و گفت: «مطمئنی درست شنیده ای؟!»
گفتم: «با گوشهای خودم شنیدم.»
با آستین عرق پیشانی ام را پاک کردم و فکر کردم کاش چفیه ام را برداشته بودم؛ احمد دستش را سایه بان چشم کرد و گفت: «پس کو؟ جز خاک چیزی می بینی؟»
به دورترین تپه اشاره کردم و گفتم: « تا آنجا برویم، اگر خبری نبود، بر می گردیم.»
زیر چشمی نگاهش کردم.
دستهایش را به کمر زد و اخم کرد و گفت: «برگردیم؟! به همین راحتی؟ این همه راه آمدیم که دست خالی برگردیم؟ ...
شانه هایم را بالا انداختم و راه افتادم. چون می دانستم
هر چه بیشتر بگوید، عصبانی تر می شود. غرغر کنان گفت: «نه آبی! نه نانی! بس که عجله کردی.»
تا به بالای تپه برسیم هلاک شدیم.
کمی از ظهر گذشته بود و اوج گرما بود. احمد را میدیدم که چطور پاهایش را از خستگی و تشنگی روی زمین میکشد. صورتش سوخته بود و زبانش از دهانش بیرون مانده بود!!!
خودم هم حال و روز بهتری نداشتم انگار تمام آب بدنم بخار شده بود.
ماسه های داغ از لای بند کفشها ،پاهایم را میسوزاندند.
سرم بی هیچ حفاظی در معرض تابش سوزان آفتاب بود.
چشمانم سیاهی میرفت.
به هر بدبختی بود به بالای تپه رسیدیم تا چشم کار میکرد بیابان بود و بس ؛نه غبار کاروانی نه آبادی ای و نه حتی تک درختی!!
احمد آهی کشید و روی زمین نشست. کفش هایش را در آورد تا شنهای داغ را از آن بتکاند.
گفتم: «ننشین که پوستت می سوزد.»
گفت: «تو هم با این خبر گرفتنت!»
گفتم: «تقصیر من چیست؟ هر چه شنیدم گفتم.»
خودم هم از خستگی نشستم.
داغی شن در تمام بدن و سرم پخش شد ...
#رمان_مهدوی
↳| @atre_narges_313 |↲