فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃همسر شهید خدایی:
اسم حاج قاسم میومد اشک میریخت می گفت بعد حاج قاسم موندن برام خیلی سخت شده...
پدر همسر شهید خدایی:
یه خانمی در مصاحبه ای به من گفت شنیدم شهید 6 تا آپارتمان داره و یکی از ماشینهایش هم پورشه است...!
#شهید_صیاد_خدایی
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷سلام فرمانده رمز نزدیکی ظهور
تا الان فکر کردین چرا سلام فرمانده اینقدر محبوب شده⁉️
#سلام_فرمانده✋✨
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
علت نامگذاری ایستــگاه جوانمـــرد قصاب...!🤔
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب .
به جوانمرد می گفتند : عبدالحسین ، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت : الحمدلله ، ما از خدا راضی هستیم ، او از ما راضی باشه .
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود ، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست ، عبدالحسین دریغ نمی کرد.
می گفت : برای هر مقدار پول ، سنگ ترازو هست.
وقتی میشناخت که مشتری فقیر است ، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید . مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش . کسیکه وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابر پول مشتری گوشت می داد .
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند ، وانمود می کرد که پول گرفته است ، گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت ، توی روزنامه دوباره بر میگرداند به مشتری
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست .
این جوانمرد با مرام ، ۴۳ بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله پی در پی به شهادت رسید .
#شهیدانہ♥
#شهیدعبدالحسینکیـانی
【 @atre_shohada】
🔖معرفی شهید مدافع حرم...
نام:سید جاسم
نام خانوادگی: نوری
تاریخ ولادت:۱۳۴۶/۱۱/۱۵
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۳/۷
محل شهادت:سامرا
هنگام آغاز جنگ تحمیلی او ۱۳ سال بیشتر نداشت وی از همان روزهای نخست جنگ تحمیلی در دفاع مقدس حضور داشت هوش و ذکاوتش سبب شد فرمانده گردان امام علی(ع) شود در عراق با تجربه ای که در دوره دفاع مقدس در بسیج مردمی داشت مشغول به جمعآوری نیروهای مردمی عراق جهت سازماندهی در لشکر حضرت عباس (ع) وابسته به عتبات عالیات پرداخت و با آموزش و سازماندهی این نیروها رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.سرانجام در تاریخ ۷ خرداد ماه ۱۳۹۴ در جاده سید غریب محور الرمادی سامرا و در جبهههای مقاومت عراق و سوریه در درگیری با تکفیری و تروریست بر اثر ترکشی که به شاهرگ گردنش اصابت کرد، به شهادت رسید.
✍وصیت نامه ی شهید...
هیچ چیز گلوی تشنه مرا سیراب نمی سازد جز شهادت، شهادت...
خدایا تو را شکر و سپاس می گویم به خاطر فضل و محبتت که به من حقیر لطف نموده و مستعد شرکت در جنگ علیه کفار تکفیر قرار دادی و به من لیاقت دادی تا به کاروان شهیدان ملحق شوم و در اخرین روزهای حیاتم بi من فضل و ترحم کردی که سربازی در رکاب امام و مولایم حسین بن علی (ع) و برادر علمدارش ابوالفضل باشم.دوستان و خانواده محترم از همه شما التماس دعا دارم و از شما می خواهم برای ظهور امام عصر دعا کنید و امام خامنه ای که از جانم بیشتر ایشان رادوست دارم را تنهانگذارید و برای سلامتی ایشان دعا بفرمایید.ولایت فقیه ثمره خون شهدا است قدر آن را بدانید.
#شهیدمدافعحرم🥀
#سیدجاسمنوری🦋
【 @atre_shohada】
امروز زندہ
نگهداشتن یاد شہدا
ڪمتر از شہادٺ نیسٺ...👌♥️
#رهبرمعظمانقلاب
#سخن_بزرگان🌱
【 @atre_shohada】
📝خاڪریز خاطرات...
خیلی زیارت عاشورا می خواند،اعتقاد داشت اگه با معرفت زیارت عاشورا را بخونی،مثل امام حسین شهید میشی.هر روز صبح با زمزمه ی دلنشین زیارت عاشورا خواندن محمد از خواب بیدار می شدیم...
بالاخره زیارت عاشورا خواندنش ثمر داد.معلوم بود که همشون رو با معرفت خونده، چون وقتی شهید شد، مثل امام حسین سر در بدن نداشت...😭
#شهیدانہ♥
#شهیدمحمدمنوچهری
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هجدهم دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم. یه شماره غریبه بود باصدای
#او_را
#رمان📚
#پارت_نوزدهم
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم،
از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود،اخلاقاش خوب بود،دوستم داشت
ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم!
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣
خودشم اینو فهمیده بود!فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی،
رفتم تو فکر...
برم؟
نرم؟
چی بپوشم؟اصلا به مامانینا چی بگم؟
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد...
عرشیا بود😒فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم،وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒
-الو...؟ الو ترنم ....خوبی؟
-سلام.ممنون،تو چطوری؟بهتری؟
-تا وقتی ترنم کنارم باشه خوبم...💕
میای با هم بریم بیرون... همون کافی شابی که اون بار رفتیم؟؟
-عرشیا،ببخشید...
خیلی سرم شلوغه،
کلی درس دارم
-ترنم...
جون من!
پاشو بیا
نزن تو ذوقم...
بیا دیگه ...لطفا😢
از دست تو ...پس بیامم زود باید برگردما!
تو فقط بیا...
خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم
-نه نه،نمیخواد...
خودم میام
-باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم
فعلا
گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت...
گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑
یه دوش گرفتم و حاضر شدم رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم.
رسیدم کافی شاب ... اونم اونجا بود
شروع کرد بازم اظهار علاقه کردن ...
ولی اصلا تو دلم نمیرفت
بعد مدتی که پیش هم بودیم خداحافظی کردمو رفتم ،رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز...🚦
همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم،چشمم افتاد به همون دختر گل فروش!
سریع شیشه رو دادم پایین!
- دختر!
دختر خانوم!
بیا اینجا!
بدون معطلی دوید سمت ماشین و گفت
-عه سلام!شمایید!😅
باز میخواید گل بخرید؟؟
-آره میخرم اما یه شرط داره!
-چه شرطی؟؟
-بیا سوار ماشین شو باهم یه دور بزنیم.
-چی ؟سوار ماشین شما؟😳
نه من نمیتونم!
-چرا؟؟مگه میخوام بخورمت؟؟
فقط میخوام یکم باهم صحبت کنیم!
-نه خانوم نمیشه...
من که شمارو نمیشناسم...
-خیلی خب ،بریم پارک همین خیابون بغلی؟
فقط میخوام چنددقیقه باهم صحبت کنیم.
-اممممم...
چی بگم...
باشه من میرم،شما هم خودت بیا!
-خب بیا سوار ماشین شو دیگه😕
-نه ممنون،من میرم شما خودتون بیاید!
راه افتاد و منم بعد سبز شدن چراغ پیچیدم تو خیابون و رفتم سمت پارک.
تا برسه ماشینو پارک کردم و صبرکردم تا باهم بریم یه جا بشینیم.
از دور که داشت میومد خوب نگاهش کردم.
یه مانتو شلوار گشاد و چروک کرمی رنگ و یه کاپشن مشکی خیلی زشت و بدقواره تنش،
و یه روسری نخودی رنگ سرش بود.
چهره ی بانمکی داشت،☺️
معلوم بود از بس زیر آفتاب بوده اینجوری سیاه شده🙍
لبخند شیرینی رو لباش بود.
باهم رفتیم تو یکی از آلاچیقا نشستیم،
هنوز هوا سرد بود
-ببخشید من باید زود برم،هنوز هیچی نفروختم!
چیکارم داشتید؟
-اسمت چیه؟؟
-نگار😊اسم شما چیه؟
-من ترنمم عزیزم
-چه اسم قشنگی😍
خیلی اسمتون نازه ترنم خانوم☺️
-ممنون،اسم تو هم قشنگه!
-ممنون،میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟
-خونتون کجاست؟چندتا خواهر برادر داری؟کلا میخوام راجع به زندگیت برام بگی!
-برای چی اخه؟
-میخوام بدونم،لطفا بگو...خونمون این طرفا نیست،فقط برای کار میایم اینجا!پنج تا بچه ایم،منم دختر دومم،داداش بزرگمم بیست سالشه و....تو زندانه😞
اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن.
مادرم مرده،بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام...دیگه چی میخوای بدونی؟؟
با دهن باز داشتم نگاش میکردم...
-تو؟؟درسم میخونی؟؟
-تا سوم ابتدایی خوندم،بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی.داداشمم فرستاد سرکار،که مامورا گرفتنش😢
با تعجب داشتم نگاهش میکردم که گفت
-چیه؟😠
چیشد؟از بدبختیم تعجب کردی؟؟
فکر نمیکردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم و غصه نباشه؟؟منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟😡
من باید برم!من مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم...
-ناراحت نشو!باور کن اینطور نیست!
فقط خواستم چندتا سوال ازت بپرسم!
-بفرما!فقط زود!باید برم!
-تو چی تو زندگیت کم داری؟
فکر میکنی چی خوشبختت میکنه؟
-همون که تو زیاد داری😏
پول!ولی من خوشبخت نیستم...😢
باور کن...باشه باور کردم😡
تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی...
دیگه سراغ من نیا خانوم😡
تو همون برو به ماشین بازیت برس!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم،اشکاش مثل سیل رو صورتش جاری شد و بدو بدو رفت....
وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود...
نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم...
میخواستم داد بزنم...
بگم این چه دنیاییه...
این چیه که آفریدی😭😭
تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین.هوا تاریک شده بود
میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره...
حتما با خودش میگه منو مسخره کرده!
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
Akbari-Shab22Ramazan1401[07].mp3
3.12M
🍃به وقت مداحی...
او مهربانتـــر از تمام دنیاست
منم که ناسپاسـم و آلـوده😭
#حاجمهدیاکـبری
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
گاهـےخداونددرهاراقفلمیڪندوپنجرھها
رامیبندد..
چہزیباستفڪرڪنیمطوفانـےدرراھاست
وخداوندنمیخواهدآسیبـےبہمابرسد!🙂✨
#خداجونم♥
💞معرفی شهید💞
شهید اصغرپاشاپور ازیاران نزدیک حاج قاسم بودکه بعد از شهادت او به روایت همرزمانش بسیار بیتاب و بیقرار وصل حاج قاسم بود و نهایتا این فراق چندان طول نکشید...
شهیداصغرپاشاپورمستشارنظامی رزمندگان دفاع وطنی سوریه وفرمانده قرارگاه عملیاتی شمال سوریه بودکه حدود۸سال برای مقابله باتروریستهای تکفیری واحرارالشام دراین جبهه حضورفعال داشت وعمده آموزش رزمندگان سوری برعهده اوبود.
🕊نحوه شهادت:
اصغر توسط ترکش خمپاره به شهادت رسید و همرزمان او سعی داشتند که او را به عقب برگردانند، اما چون درگیری و آتش زیاد میشود، پیکر را در ماشین رها میکنند. پیکر به دست نیروهای تکفیری میافتد و پس از تقریبا سه هفته، پیکر بدون دست و سر اصغر با دو اسیر تکفیری تبادل شد.
🌻مشکلات همسران شهدااززبان همسرشهید پاشاپور 🌱🦋💚
طبیعتا پس از شهادت همسر همه وظیفه یک مرد چه در منزل و چه در خارج از منزل، بر دوش زن خانه است. زنی که قبل از شهادت همسرش، تمام دغدغهاش تربیت فرزندان بود پس از شهادت باید وظیفه یک مرد را نیز متحمل شود؛ از حضانت بچهها، خوراک و پوشاک گرفته تا اجارهخانه و تمامی مسئولیتهایی که یک مرد برای رفاه اعضای خانواده انجام میدهد. ما همسران شهدایی داریم که اول هر ماه تمام استرس و دغدغهشان این است که حقوق همسر شهیدشان به دستشان میرسد یا خیر. از برخی مسئولین که برای همسر و فرزندان شهدا ارزشی قائل نیستند، بسیار گلهمندم.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهیدمدافعحرماصغرپاشاپور 🕊🌷🍃
متولد:۱۳۵۸/۶/۳۱
شهادت:۱۳۹۸/۱۱/۱۳
محل شهادت:حلب
مزار:بهشت زهرا سلام الله
【 @atre_shohada】
مادرم...!
توجه کن شما اصلا نباید الان ناراحت باشید.
چرا که من به زیارت خدایم، خالق و معشوقم می روم ، پس استوار و محکم باشید و هر کس که قصد انجام کار خلافی را داشت که ضد انقلاب بود جلویش بایستید حتی اگر از نزدیکان باشد.👌
#شهیداحمدپلارڪ
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
چشم های یک شهید حتی از پشت قاب شیشه ای خیره دنبال توست که به گناه آلوده نشوی ،به چشم هایش قسم تو را میبیند...👊🏿🙇♂
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
بہ یکے تنه میزنے؛ میگے ببخشید!👀
قبول میڪنه!🌱
بہ یکے تنه میزنے؛ میگے ببخشید!👀
میگہ چیو؟🤷
مگہ اتفاقی افتاده؟!🤔
میگفتـ خدا اینجورے میبخشہ...😍
مگہداریمبهترازاین⁉️
#شهیـدعبدالحسینبرونسی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا اعتماد کن
همه چیز به وقتش درست میشه
#خداےجانم♥
【 @atre_shohada】
مثل خودش...🌱
قبل از عملیات جلسه داشتیم . بين مان بحثی پیش آمد که جدی هم نبود. بعد از جلسه ؛ دیدم راه میرفت و با خودش بلند بلند حرف می زد. به خودش نهیب میزد، آخه به تو چه مربوطه؟ تو غلط کردی حرف زدی ۰۰۰ مثل ابر بهار اشک می ریخت که چرا مقابل فرمانده اش موضع گرفته.
✍روایت سردار حاج قاسم سلیمانی از سردار شهید حاج احمد امینی فرمانده گردان ۴۱۰ غواص لشگر ۴۱ ثارالله...
#حاج_قاسم♥
【 @atre_shohada】
هیـچوقـتشخصیـتیڪانـسان رازروی
لبـاسشقضـاوتنڪنـین
شـایدبھتـرینقلب زیـرڪہنهتـرینلبـاسباشـد🔗♥️
#تلنگر⚠️
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_نوزدهم دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم، از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش ب
#او_را
#رمان📚
#پارت_بیستم
-چرا؟؟مگه میخوام بخورمت؟؟
فقط میخوام یکم باهم صحبت کنیم!
-نه خانوم نمیشه...
من که شمارو نمیشناسم...
-خیلی خب ،بریم پارک همین خیابون بغلی؟
فقط میخوام چنددقیقه باهم صحبت کنیم.
-اممممم...
چی بگم...
باشه من میرم،شما هم خودت بیا!
-خب بیا سوار ماشین شو دیگه😕
-نه ممنون،من میرم شما خودتون بیاید!
راه افتاد و منم بعد سبز شدن چراغ پیچیدم تو خیابون و رفتم سمت پارک.
تا برسه ماشینو پارک کردم و صبرکردم تا باهم بریم یه جا بشینیم.
از دور که داشت میومد خوب نگاهش کردم.
یه مانتو شلوار گشاد و چروک کرمی رنگ و یه کاپشن مشکی خیلی زشت و بدقواره تنش،
و یه روسری نخودی رنگ سرش بود.
چهره ی بانمکی داشت،☺️
معلوم بود از بس زیر آفتاب بوده اینجوری سیاه شده🙍
لبخند شیرینی رو لباش بود.
باهم رفتیم تو یکی از آلاچیقا نشستیم،
هنوز هوا سرد بود
-ببخشید من باید زود برم،هنوز هیچی نفروختم!
چیکارم داشتید؟
-اسمت چیه؟؟
-نگار😊اسم شما چیه؟
-من ترنمم عزیزم
-چه اسم قشنگی😍
خیلی اسمتون نازه ترنم خانوم☺️
-ممنون،اسم تو هم قشنگه!
-ممنون،میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟
-خونتون کجاست؟چندتا خواهر برادر داری؟کلا میخوام راجع به زندگیت برام بگی!
-برای چی اخه؟
-میخوام بدونم،لطفا بگو...
-خونمون این طرفا نیست،
فقط برای کار میایم اینجا!
پنج تا بچه ایم،منم دختر دومم،
داداش بزرگمم بیست سالشه و....
تو زندانه😞
اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن.
مادرم مرده،بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام...
دیگه چی میخوای بدونی؟؟
با دهن باز داشتم نگاش میکردم...
-تو؟؟
درسم میخونی؟؟
-تا سوم ابتدایی خوندم،بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی.
داداشمم فرستاد سرکار،که مامورا گرفتنش😢
با تعجب داشتم نگاهش میکردم که گفت
-چیه؟😠
چیشد؟
از بدبختیم تعجب کردی؟؟
فکر نمیکردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم و غصه نباشه؟؟
منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟😡
من باید برم!
من مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم...
-ناراحت نشو!
باور کن اینطور نیست!
فقط خواستم چندتا سوال ازت بپرسم!
-بفرما!فقط زود!باید برم!
-تو چی تو زندگیت کم داری؟
فکر میکنی چی خوشبختت میکنه؟
-همون که تو زیاد داری😏
پول!
-ولی من خوشبخت نیستم...😢
باور کن...
-باشه باور کردم😡
تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی...
دیگه سراغ من نیا خانوم😡
تو همون برو به ماشین بازیت برس!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم،اشکاش مثل سیل رو صورتش جاری شد و بدو بدو رفت....
وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود...
نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم...
میخواستم داد بزنم...
بگم این چه دنیاییه...
این چیه که آفریدی😭😭
تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین.
هوا تاریک شده بود
میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره...
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
اصلاناامید نشو
هيچکس و هیچ چیز
نمیتونه برنامه ای که
خدا برای زندگیت در نظر دارد را متوقف کنه...👌
#خداجونم♥
✅🌷الگو براداری از شهدا
بسيار اصرار به انجام امر به معروف و نهي از منكر داشت.
هرگز در هيچ شرايطي امر به معروف را ترك نميكرد.
با زبان مهربانانه و صميمي همواره جوانان و نوجوانان را ارشاد ميكرد.
بسيار هم روي حجاب زنان حساس بود. مجتبي ارادت خاصي به ابا عبدالله الحسين(ع) داشت. ارادتي كه او را با خودش تا قتلگاه كربلائيان رساند و از او رزمندهاي شهيد ساخت.
نقل از همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مجتبی_کرمی 🕊🌺
#شهادت_سوم_محرم۹۴
【 @atre_shohada】
عزیزی میگفت:🍃
شما دلتون رو بدید دست آقا ببینید به شهادت دچارمی شید یانه!
#شهیدمحمدهادیامینی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
تو باید دوام بیاوری؛
این سختیا تو رو صیقـل میدن.
مگه نمیخوای آینه بشی،
شـفـاف بشی؟
بـایـد یکی صیقلت بـده
ولی بـا ابـریـشـم که نمیشه!
بـا سنگ و سمباده صیقل میدن.
نگران چیزی نبـاش؛
خـدا حواسش بـه همه چی هست✨
#انگیزشی🍒
【 @atre_shohada】