eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱 لحظه اهدای حکم خادمی امام‌ رضا علیه‌السلام به حاج قاسم سلیمانی ، توسط تولیت آستان قدس. ۹۷/۴/۲۹ 🌹به‌مناسبت میلاد حضرت ثامن‌الحجج علیه‌السلام @atre_shohada
🌱حضرت‌آقا فرمودند: هدفتان‌شهادت‌نباشد؛ هدفتان‌انجام‌تڪالیف‌فورۍوفوتی‌باشد. گاهی‌اوقات‌هست‌کہ‌اینجورتڪلیفی‌ منجربه‌شهادت‌میشود؛گاهۍهم‌به‌شهادت منتفۍنمیشود . . .🖐🏻'! ♥ 【 @atre_shohada
زندگیاتونو وقفِ امام زمان ڪنین... وقفِ جبھ‌ے فرهنگے... وقفِ ظهور... وقتے زندگیاتون این شِڪلے شہ، مجبور میشین ڪھ گناه نڪنین! وَ وقتیَم ڪھ گُناه ‌هاتون ڪمُ ڪمتر شد؛دریچھ اے از حقایق بھ روتون باز میشھ...! اونوقته ڪھ میشین شبیھِ شُهدا... ! ♥️🍃 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🕊
🔸دومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی ع
🔸سومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خداوند، ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند. عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
°•🌱 📸 تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی در حرم امام رضا (علیه‌السلام) 🌹به‌مناسبت میلاد حضرت ثامن‌الحجج (علیه‌السلام) 🌺هدیه به امام مهربان وروح شهداصلوات🌺 اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم @atre_shohada
سجده‌هایش‌ طولانی‌ بود . . . شب‌ها هم‌ نمازشب‌ میخواند‌ او عاشق‌ خداوند‌ شده‌ بود و دنیا‌ را رها کرده‌ بود اگر‌ عاشق‌ خدا نشوی‌ خدا‌ عاشقت‌ نمیشود‌ عاشق‌ خدا باش تا معشوق‌ خلق‌ شوی‌. عباس‌ عاشق‌ خدا بود.. 🦋 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🕊
#او_را #رمان📚 #پارت_سی_ام دستمو بردم سمت زخمم، بخیه شده بود😢 ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببن
📚 داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد! -خانوم!! بله؟؟ -با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟معلومه لباس بیمارستانه!درو بستم. -خب...اخه چیکار کنم؟؟ -بعدم شما که چیزی همراهتون نیست!نه کیف،نه گوشی،مطمئنا نمیتونید جایی برید! چندلحظه نگاهش کردم... -آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه! -خونه؟؟؟😳 -بله.مگه جای دیگه ای دارید؟؟ -من فرار کردم که نبرنم خونه!!اونوقت الان برم خونه؟؟😒یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳 -نه آقا...نه‼️من از زندگی فراریم!از نفس کشیدن فراریم!اه...😭 -چرا باز گریه کردین؟؟😳یه چند لحظه صبر کنید!! گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت!به کی زنگ میزنی؟؟😰 از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش! یعنی هیس... !! الو؟سلام آقای دکتر! بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام!چی؟؟ جدا؟؟ ای بابا...باشه پس دیگه امروز نمیام! یاعلی مدد! گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد!پس شمایید!! کی؟؟چی؟؟ -فهمیدن فرار کردین! شما پزشکید؟؟ -نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم! ماشینو روشن کرد و راه افتاد!کجا میری؟؟ -بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم!یه ربعی رانندگی کرد ،سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم! -‌حالا میخواید چیکار کنید؟میخواید کجا برید؟ سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم! چشماشو دزدید، کنار خیابون نگه داشت! کم کم داشت هوا ابری میشد،با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...! سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم!چه جوابی میدادم؟؟چشمامو بستم و آروم گفتم ببریدم یه جای خلوت...پارکی،جایی! نمیدونم! چیزی میخورین؟بنظر میرسه ضعف دارین.دستمو گذاشتم رو شکمم! خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣 ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت.چنددقیقه صبرکنید تا بیام.رفت و با یه پرس غذا برگشت...ساعت حوالی شش بود! با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم .معدم خیلی درد میکرد!خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم! -حالتون بهتره؟؟ -اوهوم.خوبم! -نمیخواید برید خونتون؟؟ نه! -میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟چه فرقی داره!😒 ببینید...من میخوام کمکتون کنم! هه ،،پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه! باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین، حتما الان خیلی نگرانن!! نگران آبروشونن نه من! الان دیگه به خونمم تشنه ان!! -چرا؟؟ -چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد! -مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟ مهم نیست...! -هست! بگید تا بتونم کمکتون کنم! دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم. ماشینو روشن کرد و راه افتاد....! بارون شدید و شدیدتر میشد! هوا به سمت گرگ و میشش میرفت...دلم داشت میترکید! باید چیکار میکردم...؟ دیگه نمیخواستم نفس بکشم...انگار تموم این شهر برام شبیه زندون شده بود! از شیشه ی ماشین بیرونو نگاه میکردم.هنوز سرم درد میکرد.الان مامان و بابا داشتن چیکار میکردن؟؟ مهم نبود! حتی مهم نبود دارم کجا میرم...! پلکامو بستم و چشمامو دست خواب سپردم... -خانوم؟؟ صدای گرم و مردونه ای ،خوابو از سرم پروند!چشمامو باز کردم و گیج و منگ اطرافمو نگاه کردم! -اینجا کجاست؟؟-جایی که میخواستید. یه جا که هیچکس نیست! فقط با گیجی نگاهش کردم و سرمو برگردوندم سمت در کوچیک و سفید آهنی که آجرای قهوه ای اطرافش نم خورده بودن و از چراغ قاب گرفته ی بالاش آب میچکید! -نگران نباشید،خونه ی خودمه!! با نفرت سرمو برگردوندم سمتش 😠 و قبل از اینکه حرفی بزنم، دستشو آورد جلو و یه کلید گرفت جلوی صورتم.برید تو و درو از پشت قفل کنید! هیچکس نیست.هر کسی هم در زد درو باز نکنید.بازم گیج نگاهش کردم!! -البته یه اتاق کوچیکه،ولی تمیز و جمع و جوره! -پس خودتون...؟یه کاریش میکنم. بچه ها هستن... امشبو میرم پیششون... فقط درو به هیچ وجه باز نکنید!البته کسی نمیاد،ولی خب احتیاطه دیگه!اینم شماره ی منه،اگر کاری داشتید حتما تماس بگیرید. و یه برگه گرفت سمتم.برگه رو گرفتم و شرمنده از فکری که به سرم زده بود،نگاهش کردم...😓 ولی اون اصلا نگاهم نمیکرد!یه جوری بود!! -برید تو،هوا سرده. شما هم ضعیف شدین،سرما میخورین!فقط تونستم یه کلمه بگم ممنونم.... از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت خونه کلیدو تو قفل چرخوندم و درو باز کردم. به پشت سرم نگاه کردم،از تو ماشین داشت نگاهم میکرد! بارون شدید شده بود! با دست اشاره کرد که برو تو!! رفتم داخل خونه و درو بستم! یه راهرو کوتاه بود و یه در آهنی قدیمی،که نصفهء بالاییش شیشه بود! درو باز کردم، دمپایی آبی و زشت بیمارستان رو دراوردم و رفتم تو.همونجا وایسادم و نگاهمو تو خونه چرخوندم. دوتا فرش دوازده متری آبی فیروزه ای ، که به شکل ال پهن شده بودن، یه یخچال، یه اجاق گاز، یه بخاری،چندتا کابینت و ظرفشویی و چندتا پتو کل خونه بود!! به قلم:محدثه افشاری ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
«إن‌الله‌لایضیّع‌اجرقلب‌نبض‌بحُبه» -خداوند،اجرقلبی‌راڪہ بھ عشق‌او‌مۍ‌تپد ضایع‌نمۍڪند...♥️ همچین‌خدای‌دلبرۍ‌داریم꧇)🌱 C᭄