eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزوت یه بذرِ تو میکاری و فراموشش میکنی، اما خدا هر روز بهش آب میده
به نیت فرج مولامون حضرت مهدی عجل الله وشادی دل حضرت زهرا سلام الله علیه 🥀
🕊شهید ابراهیم همت هر وقتــ مے خواستـــ براے بچه‌ها یادگارے بنویسه مینوشتــــ : "من ڪان لله،ڪان الله له" هرڪے با خدا باشہ‌خدا با اوست [@atre_shohada]
حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری در همین راه است، همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید، چون شهدا همیشه زنده اند. ♥️🕊 💌 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامشِ‌آغوشتوکم‌داره‌قلبم کاشکی‌میشد‌دستم‌ تودستت‌باشه‌محکم..💙 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_هفتاد_و_پنجم -مگه جشنه؟ -برای من بله،جشنه? کی حاضر میشن؟ میخوام زود آماده شن. -
📚 -ترنم یه کلمه بگو! فقط یه کلمه! دست از این کارات برمیداری یا نه؟ داشتم از دستش دیوونه میشدم! سرم درد گرفته بود. هر لحظه داشت عصبانی تر میشد! -با تو بودم!آره یا نه؟؟ نفس عمیق کشیدم، -نه! -به جهنم. ماشینو نگه دار! -برای چی؟؟ -گفتم نگه دار!! ماشین رو نگه داشتم، هر چی از دهنش درومد بهم گفت و در ماشین رو کوبید و رفت!! لب هام رو به هم فشار دادم و قطرات اشک،دونه دونه از چشمام سرازیر شدن. با دل شکسته،رفتن مرجان رو نگاه میکردم. بهترین دوست تمام این سال هام،به همین راحتی از من گذشت! اونم با کلی فحش و بد و بیراه! انگار همه ی انرژی و شادی طول روزم،ازم گرفته شد... حس میکردم قلبم خورد شده! صدای اذان توی گوشم پر شد، و با همون اشک ها راهی مسجد شدم. خیلی حالم بد بود. با حواس پرتی نمازم رو خوندم و شل و آویزون راه افتادم سمت خونه! با دیدن شیرینی و شاخه گلی که براش نگه داشته بودم،به هق هق افتادم و زمزمه کردم "خیلی بی معرفتی..." نمیدونم چرا دلم یدفعه هوای سجاد رو کرد. کاش بود... حتما بعد از زهرا،اون تنها شخصی بود که از دیدن وضعیت جدیدم،خوشحال میشد! اشک هام رو از صورتم کنار زدم، و تو دلم گفتم "فدای سرت آقا! فدای یه لبخندت! اگر بخاطر نزدیک شدنم به شما ولم کرد، همون بهتر که بره!" با ریموت در رو باز کردم و وارد حیاط شدم. با دیدن بابا توی حیاط ماتم برد. انگار یه سطل یخ رو سرم خالی کردن!! اصلا حواسم به ساعت نبود! دیگه برای هرکاری دیر شده بود... بابا چشماشو ریز کرده بود و با دقت داشت نگاهم میکرد!! گلوم از شدت ترس خشک شده بود! تحمل این یکی رو دیگه نداشتم... سرش رو با حالت سوالی تکون داد ، منظورش این بود که چرا پیاده نمیشم! به چادرم چنگ زدم و زیرلب صدا زدم "یا امام زمان..." بابا از هیچ چیز به اندازه زن چادری و آخوند بدش نمیومد! تمام فحش‌هایی که به مذهبیا میداد و مسخرشون میکرد از جلوی چشمم رد میشد. اخم غلیظش رو که دیدم،در ماشین رو با دودلی باز کردم و پیاده شدم. یه قدم به جلو اومد و دستش رو زد به کمرش -به به!ترنم خانوم! هر دم از این باغ بری میرسد!!! -سـ....سـ...سلام بـ...بابا! -اینم مسخره بازی جدیدته؟؟ -مممـ...مگه چیکار کردم؟؟ -بیا برو تو خونه تا بفهمی چیکار کردی! آب دهنم رو قورت دادم و با ترس نگاهش کردم. -گفتم گمشو تو خونه! تا صدام بالا نرفته برو، من آبرو دارم اینجا! در ماشین رو هل دادم و رفتم تو خونه. مغزم قفل کرده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم! مامان که انگار قبل از ما رسیده بود و با خستگی روی مبل ولو شده بود، با دیدنم چشماش گرد شد و سیخ وایساد! جلوی در ایستادم و زل زدم بهش، که بابا از پشت هلم داد و وارد خونه شد! مامان اومد جلوتر و سرتا پامو نگاه کرد! -این چیه ترنم!؟ بابا غرید -این؟؟دسته گل توعه! تحویلش بگیر! تحویل بگیر این تف سر بالا رو! و قبل از اینکه هر حرف دیگه ای زده بشه،سنگینی و داغی دستش رو، روی صورتم حس کردم! این بار اولی بود که از بابا کتک میخوردم چادر رو از سرم کشید و داد زد -این چیه؟؟این نکبت چیه؟؟ این رو سر تو،رو سر بچه ی من چیکار میکنه؟؟ و هلم داد عقب. سعی میکردحم اشکام رو کنترل کنم. اومد طرفم و بلندتر داد کشید -لالی یا کری؟؟ پلک محکمی زدم و نالیدم -بابا مگه چیکار کردم؟؟ مگه خلاف کردم؟ -خفه شو! خفه شو ترنم!خفه شو! دختره ی نمک به حروم،اینهمه خرجت کردم که پادوی آخوندا بشی؟؟ از عصبانیت قرمز شده بود، تند تند دور من راه میرفت و داد میزد. بغضم بهم اجازه ی حرف زدن نمیداد! -بی شرف برای چی با آبروی من بازی میکنی؟؟ یه ساله چه مرگت شده تو؟؟ هر روز یه گند جدید میزنی، هر روز یه غلط اضافی میکنی، آخه تو نون آخوندا رو خوردی یا ... با عصبانیت به سمتم حمله‌ور شد و صورتم رو به یه چک دیگه مهمون کرد و افتادم زمین. اونقدر دستش سنگین بود،که احساس گیجی میکردم. مامان جیغی کشید و اومد جلو اما بابا با تهدید،دورش کرد! دوباره از چادرم گرفت و بلندم کرد -مگه با تو نیستم؟؟ لکه ی ننگ!! کاش همون روز میمردی از دستت خلاص میشدم،با شنیدن این حرف با ناباوردی نگاهش کردم و دیگه نتونستم جلوی بغض تو گلوم رو بگیرم! مثل ابر بهار باریدم... به حال دل شکستم و به حال غرور خورد شدم! -خفه شو... برای چی داری گریه میکنی؟ ساکت شو،نمیخوام صدای عرعرتو بشنوم! چرا حرف نمیزنی؟ برای چی لچک سرت کردی؟ مامانت آخوند بوده یا بابات؟؟ نالیدم -چه ربطی به آخوندا داره؟؟ -عههه؟پس زبونم داری!! پس به کی مربوطه؟ باید از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده! -من با آخوندا کاری ندارم! من فقط حرف خدا رو گوش دادم.همین. از قهقهه ی عصبیش بیشتر ترسیدم. -چی چی؟؟یه بار دیگه تکرار کن!! خدا؟؟آخه گوسفند تو میدونی خدا چیه!؟ تو تو این خونه حرفی از خدا شنیدی!؟ دختره ی ابله! کدوم خدا!؟ به قلم محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
هـَواي_حسِین.mp3
2.2M
🍃به وقت مداحی... •دنیا اگه تاریکــہ ڪمی دندون رو جیگر بزار محرم نزدیـکـــہ... 🖤 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
«لا تَخَف وَ لاتَحزَن، إِنّا مُنَجّوكَ‏» خدا میگه:‏نترس، نگران نباش، آخه من که نمی‌ذارم این‌طوری بمونه نجاتت میدم.‌✨
🌿یکی از دوستان روحانی برای معرفی هادی ذوالفقاری اینگونه می گفت: °•وقتی انسانی کارهایش را برای خدا و پنهانی انجام دهد، خداوند در همین دنیا آن را آشکار می کند.. هادی ذوالفقاری مصداق همین مطلب است. او گمنام فعالیت کرد و مظلومانه شهید شد. به همین دلیل است که بعد از شهادت شما از هادی ذوالفقاری زیاد شنیده اید و بعد از این بیشتر خواهی شنید. 🦋 ♥️ 【 @atre_shohada
اسلام،دینِ مبارزه و جهاد است.. در این راه،احتیاج به ایمان،ایثار،صبر و استقامت است..! 🦋 【 @atre_shohada
‌أَنِّی أُحِبُّکَ... من دوستت دارم و این دوست داشتنت عاقبتم را به خیر می‌کند -یاصاحب‌الزمان💚
چہ‌زیباملائڪ‌شدند،زیستند همان‌هاکہ‌هستندولےنیستند! ڪسانےکہ‌درجمع‌مابوده‌اند ولےحیف‌نفهمیده‌ایم‌ڪیستند!🍂 ے‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊 @atre_shohada
هر چی بیشتر به خدا اعتماد کنی بیشتر شگفت زده ات میکنه... ♥️
آخــــــرین باری که می رفت جــــــبهه بدرقه اش کردم وقت رفتن خواستم صــــورتش را ببوسم ، که یکی صداش کرد ســـــرش رو برگردوند سمت صدا ، نا خود آگاه به جای صورتش ، پشت گـــــردنش رو بوسیدم پیکرش رو که آوردند رفتم بالای سرش .. دیدم تـــــرکش خورده به گردنش درست همون جایی که بوســــــیده بودم .. مادرش تعریف میکرد .. ♥ 【 @atre_shohada
شده‌آسمـان خیمـہ‌غم زمیـن‌و‌زمـان‌غـرق‌ماٺـم دوبـاره‌افق،رنگ‌خـون‌اسـت سلـام‌ای حلال‌محرم'🖤✋🏼•• 💔 【 @atre_shohada
🌻¦➺🪴 نـماز↫‌اول‌وقـت‌بخونیـد‌به‌شهادت یه‌قدم‌نزدیک‌شید وگرنـه پروف‌چریکـی‌و‌شلوار‌شیـش جیب‌شـمارو‌به‌شـهادت‌که‌هـیچ به‌اسارت‌هم‌نمیبـره🖐🏻 ‌ 💥 🦋 【 @atre_shohada