Mehdi Akbari - Yadete Goftam Mano Bebar Haram [SevilMusic].mp3
4.69M
🌱به وقت مداحی...
دیدیدمیگفتمحرمجایِبدانیست:)
کرببلاکهسهماینبیسروپانیست💔
#اربعین🥀
#مهدی_اکبری
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
اگر مسئله ی
عشـق و عاشقی باشـد
آن عشـق
حسـین است!
+عزیزمحسین🖤
#اربعین🥀
#امام_حسین
بزرگۍمیگفٺ↓
تڪیهڪنبهشہـداء'
شہـداتڪیهشانخداسټ؛
اصلاڪنارگـݪبشینےبوۍگلمیگیرے'
پسگݪستانڪنزندگیټ رابایادشہـدآ
#شهیدانه♥
【 @atre_shohada】
💠اول مؤدبانه نماز بخون ❗️
🌱بعضیها هم که قوره نشده مویز میشوند.
میخواهد عشقبازی بکند با خدا.
مثل آن سربازی که میخواهد حالا تازه آمده پادگان از فرمانده خوشاش آمده، بَه❗️
❌ جناب فرمانده، چطوری آقا جون❓
پایت را بکوب❗️لبهایت را جمع کن❗️
🌱 افسرهایش نمیتوانند اینجوری با فرمانده پادگان صحبت بکنند.
پایت را بکوب وایستا اونجا ببینم❗️
قوره نشده مویز میشه میخواهد همینجوری نماز با توجه بخواند.
حالا صبر کن تو❗️🤚
عزیز من فعلاً نماز را با ادب بخوان.
🌱نماز مؤدبانه تو را تکبّرت را مقابل خدا خُرد میکند و کبریایی خدا را به تو تلقین میکند عظمت خدا که آمد پاکی و طهارت درون میآید، عشق خدا میآید.
معرفت به خدا میآید و دنیا همه چیاش برای آدم عوض میشود.
اول خدا را پیش خودت عظمتاش را جا بیانداز❗️
چهجوری⁉️
نماز مؤدبانه بخوان.🌺
#استادپناهیان
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
چادر برای زن یک حریمه
یک قلعه ویک پشتیبان است...
از این حریم خوب نگهبانی کنید...
همیشه میگفت: به حجاب
احترام بگذارید که حفظ آرامش
و بهترین امر به معروف برای شماست...😍
#شهیدابراهیمهادی
#حجاب
【 @atre_shohada】
📌بین خودمون باشه
رنج و غم ها دو جور نتیجه دارند؛
اگر تسلیمشون بشی تو رو میکُشَند
و اگرمقاومت کنی تو رو می سازند.
#بین_خودمون_باشه🌱
#انگیزشی🚌
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#یادتباشد #پارت_دهم #رمان📚 من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم برای خواهرم سکوت و آرامش
#یادتباشد
#پارت_یازدهم
#رمان📚
ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل و مقداد و ابوذر و مالک را فراموش نکرده بودند.جلوی حسینیه ی حاج ابراهیم همت که رسیدیم، حمید گفت: یه روزی....
به حمید گفتم: من این سالاد رو نمیخورم! این چیزی که تو درست کردی به هر چیزی شبیه شده جز سالاد. باید بگی چرا این شکلی شده. سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود. آشپز خوبی بود و غذاها را خوب درست میکرد. ولی قسمتی که از خودش ابتکار به خرج میداد، ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد
حمید وقتی دید به سالاد لب نمیزنم شروع کرد به تعریف کردن ماجرا.
گفت: اول داخل سالاد نمک ریختم، بعد برای امتحان دارچین، فلفل و زردچوبه هم زدم. می خواستم یه چیزی درست کنم که همه طعم ها رو با هم داشته باشه! خلاصه همه سرویس ادویه را داخل سالاد خالی کرده بود. گفتم: این چیزایی که گفتی برای رنگ و مزه سالاد قبول، اما خیار و گوجه ها چرا اینطوری شده؟ چرا این همه وا رفتن؟ خودش را زد به مظلومیت و گفت: جونم برات بگه بعدش رفتم سراغ آبلیمو و آبغوره. از دستم در رفت آنقدر ریختم که خیار و گوجه توی آبلیمو و آبغوره گن شد. الان دیگه بی خطره! کاری کرده بود که خودش هم تمایلی به خوردن این سالاد نداشت. منی که سالاد شیرازی خیلی دوست داشتم تا مدتها نمیتوانستم هیچ سالادی بخورم!
اواخر بهار ۹۳ اولین سالی بود که دور از خانواده ماه رمضان را تجربه می کردیم. ماه رمضان بیشتر بیدار میماندیم. به جای خواب گاهی تا ساعت دو شب کتاب دستمان بود و باهم صحبت میکردیم. سحر اولین روز ماه..
سحر اولین روز ماه مبارک، حمید کتاب «منتهی الآمال» را از بین کتابهایی که داشتیم انتخاب کرد. از همان روز اول شروع کردیم به خواندن این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود. هروز داستان و سیره زندگی یکی از ائمه را می خواندیم. روز چهاردهم کتاب را با خواندن زندگی امام زمان(عج) تمام کردیم. این کتاب که تمام شد، حمید از کتابخانه محل کارشان سی کتاب با حجم کم آورد. قرار گذاشتیم هر کدام کتابی را که خواندیم خلاصه اش را برای دیگری تعریف کند. بیشتر به کتاب های اعتقادی علاقه داشت. دوست داشت اگر جایی مثل حلقه های دوستان یا هیئت بحثی میشد با اطلاعات به روز پاسخ دهد.
ایام ماه مبارک رمضان حمید تا ساعت دو و نیم سر کار بود. بعد که می آمد، یکی دو ساعتی میخوابید. روزهای زوج بعد از استراحت میرفت باشگاه روزهای هم که خانه بود با هم کتاب میخواندیم، نظر می دادیم و بحث میکردیم. گاهی بحثهایمان چالشی میشد. همیشه موافق نظر همدیگر نبودیم. درباره همه چیز صحبت میکردیم. از مسائل روز گرفته تا بحث های اعتقادی، بعد از خوردن افطار هم کتاب میخواندیم. بعضی اوقات کتابهایی را میخواند که لغات خیلی سنگینی داشت. از این طور کتابها لذت میبرد. اگر لغتی هم بود که معنایش را نمیدانست می رفت دنبال لغتنامه.
در حال خواندن یکی از همین کتابهای ثقیل بود که من داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن سحری بودم. وقتی دید درگیر آشپزی هستم، شروع کرد با صدای بلند خواند تا من در جریان مطلب کتاب باشم. یکی دو صفحه که خواند تا من هم در جریان مطالب باشم. یکی دو صفحه ک خواند گفتم: زحمت نکش عزیزم. از چیزی که خوندی دو کلمه هم نفهمیدم. چون همه اش لغاتی داره که معناش رو متوجه نمی شم. جواب داد: همین که متوجه نمیشیم ؛ قشنگه !
چون باعث میشه بریم دنبال معنی کلمات. اینطور کتاب ها علاوه بر محتوا و اطلاعاتی که به آدم اضافه میکنن باعث میشه دامنه لغاتمون بیشتر بشه ...
📚قصه شهید حمید سیاهکالی
به روایت همسر شهید
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
1_1057548763.mp3
10.77M
🌱به وقت مداحی...
•دورم ازت با اینکه نزدیک منی
•نزدیک تر از این رگ گردنی
•با بار گناه هر وقت که میام
•توی حرمت انگار صدام می زنی
#محمدرضانوشهور
#امام_رضا🥀
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
📌۹۵ ٪ شهدا در وصیتنامههای خود به اطاعت از “ولایت فقیه” توصیه کردهاند...
#شهیدانه
#حضرت_آقا ♥️
【 @atre_shohada】
رفیقِشھیدمَن ؛
گداےِامروزخانـھاتمنم
هوایـےامکن...
خستـھامازپرسـھزدندرهوایِاینشھرِپردود !'
اینسینـھیسوختـھازتاولگناهراتنھا
هوایخوبِتوالتیامشمـےدهد
اینقلبپرازوصلههایناجور را
نگاهِقشنگتوسامانمیبخشد...💔(:
#رفیقشهید😍
【 @atre_shohada】
💠چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
خودت معرفت داشته باش حساب ببر. وقتی ک خدا ب قلبت❤️ نشست انگار بهشت را و جهنم را داری می ببینی. اخرت را میبینی.
سر ب سجده🙇♂ گذاشتی مثل فنر سرت را نپرون. نماز مودبانه بخون.
تا دنیا پیش چشمت حقیر بشه ...
اثر نماز مودبانه یه اثرش رابطه تو و خدا❤️ و یه اثرش رابطه تو و دنیا را تنظیم میکنه
و اثر دیگش رابطه تو رو با خودت🧕👨💼 تنظیم میکنه
نماز مخلصانه خوندن نماز اول وقته.
سعی کنیم نمازمان را سروقت بخونیم . خدا این همه بهمون محبت کرده👌 پس ادب نماز رو حفظ کنیم و سبک نشماریم.💐
#استادپناهیان
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
حجابسنگریستآغشتہبہخونِمن
ڪہاگرآنراحفظنڪنیدبهخونِمن
خیانتڪردهاید..
#شهیداحمدپناهی
#حجاب🧕
【 @atre_shohada】
🦋پیامبر اکرم صلیالله:
وهرڪه کشته شود ازبهر نگه داشتن
دین،ملت یااهل خود شهید بود...
#شهیدانه 🕊
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
يتولاكَ اللهُ بينما تظُنُّ أنكَ بمفردِكَ
هنگامی که فکر میکنی
تنها و بیکسی، خدا از
تو مراقبت میکند...♥️
#خداےمهربونم🌱
💬پیام شهدا :
گرچه بدم ولی خدایا تو رحم کن و کمکم کن دوست دارم بنده باشم بندگیام را ببین!
ای خدای بزرگ، اگر بدم و اگر خطا میکنم از روی سرکشی نیست بلکه از روی نادانی میباشد!
#شهیدانه
#شهید_احمد_کاظمی ♥️
【 @atre_shohada】
«شهـدا چشم شان را بہ روی دنیا بستند تا معراجشان آسمان شود و پرواز ڪنند ...»
+مواظبچشمهایمانباشیم
💠نماز مؤدبانه خوندن حال میخواد؟
عشق به خداوند متعال رو میطلبه؟
نه،یه جو معرفت میخواد👌
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】
دعا کنید شهید باشیم
نه اینکه فقط شهید شویم 🌱
اصلا شهید نباشیم شهید نمیشویم...
#شهیدمحمدرضادهقان
#شهادت🦋
【 @atre_shohada】
🌱این انگشتر رو می بینی خانوم؟!
دُرّ نجفه، همیشه همراهمه،
شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن،
باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم،
یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی،
دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری 🙂
منبع: کتاب یادت باشد🍃
#شهیدانه 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی ♥️
【 @atre_shohada】
گفتـمخدایا:
ازبیـناونهمہگـناهیکہکردم
کدومرومیبخشی(:؟
گفـت:
اناللّٰھیغـفرالذنـوبجمیعـا...
همشـو!
توفقطبیـا(:♥️
عطــــرشهــــدا 🌹
#یادتباشد #پارت_یازدهم #رمان📚 ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل و مقداد و ابوذر و مال
#یادتباشد
#پارت_دوازدهم
#رمان📚
از دوره نامزدی هر بار که عکسهای گالری موبایلش را نگاه میکردم ؛ از من می پرسید :
کدام عکس برای شهادتم خوب است ؟
زیاد جدی نمیگرفتم و با شوخی بحث را عوض میکردم،ولی این بار حسابی جا خوردم و دلم لرزید . دوست نداشتم این موضوع را ادامه بدهد . چیزی به ذهنم نمی رسید . پرسیدم: پات بهتر شده. آب و هوا چطور بود؟سوغاتی چیزی نگرفتی ؟ کمی سکوت کرد و بعد با لبخندی گفت : آنقدر آنجا دویدیم که پام خوب خوب شده. تا من برم به مادرم سر بزنم ، تو از بین عکس ها یکی رو انتخاب کن ببینم سلیقه همسر شهید چه شکلیه ! وقتی برای دیدن عمه رفت با پدرم تماس گرفتم و گفتم : باباجون ، حمید تازه از ماموریت برگشته ، خسته است . امروز باشگاه نمیاد. خودتون زحمت تمرین این شاگرد ها رو بکشید . این حساسیت من روی حمید شهره عام و خاص شده بود. همه دستشان آمده بود. پدرم از پشت گوشی خندید و گفت: حمید خواهرزاده منه . اون موقعی که من اسمش را انتخاب کردم . تو هنوز به دنیا نیومده بودی ، ولی الان انگار تو بیشتر هواش رو داری ! کاسه داغتر از آش شدی دختر!خداحافظی کردم ، دوباره رفتم سراغ عکس ها . با هر عکس کلی گریه کردم . اولین باری بود که حمید رو این شکلی می دیدم . نور خاصی که من را خیلی می ترساند. همان نوری که رفقای پاسدار و هم هیئتی به شوخی می گفتند : حمید نور بالا می زنی. پارچه بنداز روی صورتت ! آن قدر این حالات در چهره حمید موج میزد که زیر عکس هایش می نوشتند شهید حمید سیاهکالی! یا به خاطر شباهتی که چشمهای باحیایش به شهید «محمد ابراهیم همت» داشت ، او را حمید همت صدا می کردند. یکی از دوستانم که حمید را می شناخت همیشه به من می گفت: نمی دونم چه موقعی ، ولی مطمئنم شوهرت شهید میشه.
اواسط اردیبهشت ماه بود. آن روز از سرکار مستقیم برای مربیگری رفته بود باشگاه. خانه که رسید از شدت خستگی، ساعت ده نشده خوابید. نیم ساعتی خوابیده بود که گوشی حمید زنگ خورد. از محل کارش تماس گرفته بودند. دو دل بودم که بیدارش کنم یا نه. در نهایت گفتم شاید کار مهمی داشته باشند. بیدارش کردم. گوشی را که جواب داد، فهمیدم حمید را فراخوان کرده اند. باید به محل پادگان می رفت. سریع آماده شد. موقع خداحافظی پرسیدم کی برمیگردی؟ گفت: «مشخص نیست!» تا ساعت دوازده شب منتظرش ماندم. خبری نشد. کم کم خوابم برد. ساعت دو نصفه شب از خواب پریدم. هنوز برنگشته بود. خیلی نگرانش شدم. گوشی را نگاه کردم. دیدم پیامک داده خانوم من میرم بندرعباس. مشخص نیست کی برگردم. مراقب خودت باش.)خیلی تعجب کردم. با خودش چیزی نبرده بود، نه لباسی، نه وسیله ای، نه حتی شارژر گوشی. معمولا مأموریت هایی که می رفت از قبل خبر می دادند و من وسایل مورد نیازش را داخل ساک می چیدم. دلم خیلی آشوب شده بود. سریع تلویزیون را باز کردم و زدم شبکه خبر تا ببینم بندرعباس اتفاقی افتاده یا نه؟ زیرنویس نوشت که در این منطقه رزمایش برگزار می شود. خیالم کمی راحت شد. با خودم گفتم حتما یک رزمایش یکی، دو روزه است. می روند و برمی گردند. ولی باز دلم قرار نگرفت. طاقت نیاوردم و به گوشی حمید تماس گرفتم. داخل اتوبوس بود صدای خنده همکارهای پاسدارش می آمد. گفتم حمید، چرا این طور بیخبر؟ نصفه شب بندرعباس کجا بود؟ هیچی هم که نبردی؟....
نمی خواست یا نمی توانست زیاد توضیح بدهد. گفت اینجا همه چیز به ما میدن خانوم. شما بخواب صبح برو خونه بابا. استرس عجیبی گرفتم. تا صبح نفهمیدم چند بار از خواب پریدم.
آفتاب که زد رفتم دانشگاه. تاظهر کلاس داشتم که بابا زنگ زد گفت حمید رفته سردشت، شما بیا پیش ما. متعجب پشت گوشی گفتم سردشت؟ حمید که گفت بندرعباس بابا فهمید که حمید نخواسته واقعیت را به من بگوید تا من نگران نشوم. گفت سردشت رفتن ولی چیزی نیست زود بر میگردن.
نگرانی من بیشتر شد. وقتی خانه رسیدم، دیدم چشمهای مادرم از بس گریه کرده قرمز شده!
دلم به شور افتاد و بیشتر ترسیدم. گفتم چیزی شده که شما دارین پنهون میکنین؟ بابا گفت نه دخترم، نگران نباش. ان شاء الله که خیره. یک مأموریت چند روزه است. به امید خدا صحیح و سالم برمیگردن. مامان برای اینکه روحیه من عوض شود پیشنهاد داد برویم بازار. در طول خرید تمام هوش و حواسم به حمید بود. اصلا نفهمیدم چی خریدیم و کجا رفتیم. با مادرم در حال گشت زنی بودیم که بابا زنگ زد دخترم مژدگونی بده. حمید برگشته! زودتر بیاین خونه. وسایل را خریده و نخریده سوار ماشین شدیم و به سمت خانه آمدیم. وقتی حمید را دیدم نفس راحتی کشیدم. با ناراحتی روی مبل نشسته بود.
📚قصه شهید حمید سیاهکالی
به روایت همسر شهید
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
مداحی_آنلاین_امام_رضایی_ام_سید_مهدی_میرداماد.mp3
9.87M
🌱به وقت مداحی...
•خدارو شکر که هر کی بپرسه
ازم کجاییم؟
•جواب من همیشه همینه
امام رضائیم
#سیدمهدیمیرداماد
#امام_رضا🥀
【 @atre_shohada】