براخدانازکن؛
شهدابراخدانازمیکردن
گناهنمیکردنولیعوضش
براخدانازمیکردن
خداهمنازشونومیخرید . . (:🌱
-حاجحسینیکتا
🌱شهید محمد در برخورد با مشکلات و دشواری ها استقامتی عجیب داشت ، کمتر سخن میگفت و بیشتر عمل می کرد، در انتخاب دوستانش بسیار محتاط و دور اندیش بود.همواره لبخندی لذت بخش بر لبهایش بود رفتاری صمیمانه و صادقانه داشت ، تا ضرورتی پیش نمی آمد سخن نمیگفت، همیشه خود را مسئول و نگران جامعه میدانست، هرگز آنچه را که انجام میداد مطرح نمیکرد، از ریا و تظاهر و خود بزرگ بینی بشدت گریزان بود، پنهان و ناشناخته فعالیت میکرد.
#شهیدمحمدافخم 🌺
【 @atre_shohada】
ای شهید...
دعا کن که ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَرد...
و از قافله ی مهدی فاطمه جا نمانیم... 🥀
📌بین خودمون باشه
شهدا که نظاره گر عالم هستن
تا چه اندازه در زندگی تو حضور دارن
#بین_خودمون_باشه🌱
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
تو جبهه یِ جنگ هم ڪمربندِ داخل
ماشین رو میبست. ازش پرسیدن دیگه
تو این اوضاع چرا؟
گفت آخه نمیخوام الڪے بمیرم :)
من میخوام شهید شم!🕊
+شھیدمحمودرضابیضائے💓
#شهدا🕊
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#یادتباشد #پارت_سیزدهم #رمان📚 من هم انداختم به دنده شوخی میگی بندرعباس سر از سردشت درمیاری! بعد هم
#یادتباشد
#پارت_چهاردهم
#رمان📚
خیل زود احساساتی میشد. این صحنه ها او را یاد دفاع مقدس و رفقای شهیدش می انداخت. همان موقع ها بود که مستند ملازمان حرم، صحبت های همسران شهدای مدافع حرم از شبکهٔ افق پخش میشد. پدرم زنگ میزد به حمید و میگفت: نذار فرزانه این برنامه ها رو ببینه. یک دوره ای شبکه افق خانه ما ممنوع بود! آن روز ها خیلی به همه ما سخت میگذشت. حمید میگفت: کل پادگان یه حالت غمی به خودش گرفته است. خیلی بی تاب شده بود. نماز شبهایش فرق داشت. هر وقت از دانشگاه می آمدم از پشت در صدای دعاهایش را می شنیدم. وارد که میشدم چشمهای خیسش گواه همه چیز بود.....
دلش نمی خواست بماند، میل رفتن داشت.
کمی که گذشت، تماس های رفقای حمید از سوریه شروع شد. زنگ می زدند و از حال و هوای سوریه میگفتد. صدا خیلی با تاخیر میرفت. حمید سعی میکرد به آنها روحیه بدهد. بگو بخند راه میانداخت. هرکدام از رفقایش یک جوری دل حمید را میبرند. آقا میثم،از اعضای گروهشان میگفت: من همین جا میمونم تا تو بیایی سوریه. اینجا ببینمت بعد برگردم ایران. همین همکارش لحظه آخر حمید را بغل کرده بود و گفته بود: حمید! من دوتا پسر دارم؛ابوالفضل و عباس. اگه از سوریه سالم برگشتم که هیچ،اگه شهید شدم به بچه های من راه راست رو نشون بده.
حمید خانه که می آمد،میگفت: به خانم های رفقایی که رفتن سوریه زنگ بزن و حالشون رو بپرس. بگو اگه چیزی نیاز دارن یا کاری دارن تعارف نکنن... من هم گاهی از اوقات به دور از چشم حمید مینشستم پای سیستم و عکسهای گروهی حمید با همکارانش را میدیدم. برای آنهایی که اعزام شده بودند و بچه داشتند خیلی دلم می سوخت. با گریه دعا میکردم. به خدا میگفتم: خدایا! تورو به حق پنج تن،این همکار حمید بچه داره،انشالله سالم برگرده.
آن روز ها اصلا فکرش را نمیکردم که چند هفته بعد همین عکسها رو میبینم و این بار برای حمید اشک بریزم و روز و شبم را گم کنم ...!
ما لقا را به بقا بخشیدیم...
به واسطه دوستم کتاب دختر شینا به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را میخواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت میکشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم میتوانستم ببینم. صفحه به صفحه میخواندم و مثل ابر بهار اشک میریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود.
به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب دختر شینا غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت: حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه. آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمیکردم ...
اگر دل کندن از حمید ب ای من سخت بود برای مادرش هزاران بار دشوار تر
حرف هایی که میخواستم بزنم را کلی بالا و پایین کردم و بعد با کلی....
مقدمه چینی بلاخره گفتم راستش حمید فردا میخواد بره اومدیم برای خداحافظی عمه یا شنیدن این خبر شروع کرد به گریه کردن. گریه هایش جان سوز بود هر چقدر خواستم آرام باشم نشد گریه هایمان نوبتی شده بود. یکسری عمه گریه میکرد من آرامش میکردم بعد من گریه میکردم و عمه میگفت دخترم آروم باش.حمید هر چند دقیقه به داخل آشپزخانه می آمد و می گفت گریه نکنید عمه بین گریه هایش به حمید میگفت چطور دلت میاد بزاری بری؟ تو هنوز مستاجری تازه رفتی سر خونه زندگیت ببین خانمت چقدر بیتابه. تو که انقدر دوستش داری چطور میخوای تنهاش بزاری؟
حمید کنار ما نشست. مثل همیشه پیشانی مادرش را بوسید و گفت مادر مهربون من تو معلم قرآنی. این همه جلسات قرآن و روضه میگیری. نخواه من که پسرت هستم بزنن زیر همه چیزایی که بهم یاد دادی. مگه همیشه تو روضه ها برای اسارت حضرت زینب گریه نکردیم؟راضی هستی دوباره به حضرت زینب و حضرت رقیه جسارت بشه؟ عمه بعد از شندین این حرف ها شبیه آتشی که رویش آب ریخته باشند آرم شد با اینکه خوب میدانستم دلش آشوب است ولی چیزی نمی گفت
صدای اذان که بلند شد حمید همان جا داخل آشپزخانه مشغول وضو گرفتن شد نمیدانم چرا این حس عجیب در وجودم ریشه کرده بود که دلم میخواست همه ی حرکت هایش را موبه مو حفظ منم دوست داشتم ساعت ها وقت داشتیم و رفتار و حرف هایش را به خاطر می سپردم حتی حالت چهره اش خطوط صورتش چشم های نجیب و زیبایش پیج و تاب موهای پریشانش و محاسن مرتب و شانه زده اش...
📚قصه شهید حمید سیاهکالی
به روایت همسر شهید
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
مداحی آنلاین - دل محزونه داره میخونه - نریمان پناهی.mp3
3.07M
🌱به وقت مداحی...
[ دل محزونه داره میخونه
به یاد مادر چشام بارونه ]
#نریمانپناهی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
میگفت اگه یه روز خواستی تعریفی برای شهید پیدا کنی، بگو شهید یعنی باران..
حسن باران این است که زمینی ست ولی آسمانی شده است و به امداد زمین میرسد:)
#شهیدان🦋🕊
【 @atre_shohada】
💠نماز از نظر پیامبر
🔰از پيامبر خدا (ص) راجع به نماز پرسيده شد، آن حضرت فرمود:
•نماز از شرايع دين است.
•خوشنودى خداوند در آن است.
•اقامه نماز شيوه پيامبران است.
•نماز موجب محبّت فرشتگان ، هدايت ، ايمان ، •نور معرفت و بركت در روزى می شود .
•موجب راحتى در بدن و دورى شيطان است.
•نماز سلاحی علیه كافران است.
•باعث اجابت دعا و قبولى اعمال می شود .
•توشه مؤمن از دنيا به آخرت است.
•ميان او و فرشته مرگ شفيع مىشود.
•باعث انس در قبر است و بسترآرامشی در كنار اوست.
•پاسخى بر نكير و منكر است.
•نماز بنده در محشر تاجى بر سر او و نورى بر صورت اوست.
•نماز ، لباسى بر بدن او، و پوششى ميان او و آتش و حجّتى ميان او و پروردگار، و نجات بدن او از آتش و عبور از صراط است.
•نماز كليدى براى بهشت و مهريهاى براى حوريان و قيمتى براى بهشت است.
•بنده به وسيله نماز به بالاترين درجه مىرسد، چون نماز هم تسبيح و هم تهليل (گفتن لا اله الّا اللَّه) و هم تحميد (گفتن الحمد للَّه) و هم تكبير (گفتن اللَّه اكبر) و هم تمجيد و تقديس (خدا) و هم سخن و دعوت است.
📚الخصال، ج2، ص: 523
#نماز📿
#زندگی_بندگی
【 @atre_shohada】