YEKNET.IR - monajat - hafteghi ordibehesht 1401 - narimani.mp3
7.64M
🌱به وقت مداحی...
•شکسته بال و پرم وا نمی شود بالم
•بالم از این خراب تر آقا نمی شود حالم
#سیدرضانریمانی
#بسیاردلنشین👌
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
اونی که چشمش فقط به خدا باشه
خدا بیشتراز
آرزوهاش ہش میبخشه....🌱
#خداےجان♥
💞معرفی شهید💞
شهید منوچهرسعیدی در سال 1378 عازم خدمت سربازی می شود و بعد از گذراندن دوره آموزشی در اراک ادامه خدمتش را در سیستان و بلوچستان طی می کند. ایشان بعد از خدمت سربازی در تهران مشغول به کار می شود و در سال 1383 ازدواج می کند که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های رادمهر و ماهان می باشد ـ ماهان سه ماه بعد ازشهادت پدربه دنیامی آید.🌱
✅شهید منوچهر سعیدی در سال 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود و لباس سبز پاسداری به تن می کند.🌷
💥شهید منوچهر سعیدی با اوجگرفتن جنگ در سوریه، در سال 1392 به این کشور اعزام و در مقابل عوامل تکفیری تروریستی داعش می ایستاد. ایشان بعد از بازگشت از سوریه یک بار در سال 1394 در حالیکه منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش بود، به صورت خودجوش و در جهت کمک به روستاهای محروم عراق به این کشور اعزام می شود، اما بعد 10 روز حضور در کشور دوست و همسایه، در روز دهم خردادماه سال 1394 مورد حمله انتهاری عوامل تکفیری تروریستی داعش قرار می گیرد و به جمع همرزمان شهیدش می پیوندد.🕊🌷🍃
🦋 فرازی از وصیتنامه 🍃🌷
🌻«خواهرم حجاب، احترام به حرمتهای الهی است پس به حجاب و عفتت احترام بگذار و افتخار کن به اندازهای که دیگران نیز از تو تقلید کنند، هیچوقت از پوشش نامناسب غرب تقلید نکن، چون جز ذلت چیزی به دنبال نخواهد داشت».
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهیدمدافعحرممنوچهرسعیدی
متولد:۱۳۵۹
شهادت:۱۳۹۴/۳/۱۰
کتاب زندگینامه شهید:حلقه ی وصل
【 @atre_shohada】
درڪی ازاین بهشت ندارند،ناڪسان
چونتار عنڪبوت گرفتہستقلبشان !
باآلعلےهرڪہدراُفتادوَراُفتاد (:👊🏿
#همه_خادم_الرضاییم 🕌✋
#امام_رضا
【 @atre_shohada】
دلتان را گرفتار اين پيچ و خم دنيا نكنيد.
اين پيچ و خم دنيا انسان را به باتلاق ميبرد و گرفتار ميكند.
از آن هم نميشود نجات پيدا كرد.
دلتون را شاد كنيد به رحمت الهي.
دلتون را باز كنيد و اميدوار كنيد به رحمت خدا.
#شهیداحمدکاظمی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🌱خدایا اگر روزی آمدکه محبت علی را از من گرفتی،جان...
#شهیدمصطفیاحمدیروشن
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
یادمون باشہ، شاید شبی آنچنان
آرام گرفتیم کہ دیدارِ صبحِ فردا
ممکن نـباشـد! پس بہ امید فردا
محبتهایمان را ذخیره نکنیم .👌🏻
#دکترشریعتی
#سخن_بزرگان🌱
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_بیست_و_یکم مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات ، کسی خوشبخت نباشه؟؟ ولی من نب
#او_را
#رمان📚
#پارت_بیست_و_دوم
اگر در حیاط رو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد.
دست لرزونمو بردم سمت آیفون و درو باز کردم... وارد حیاط شد😥
،کم مونده بود از ترس سکته کنم....
ولی تمام توانمو جمع کردم...
نباید میترسیدم...!
اگر میفهمید ترسیدم دیگه نمیتونستم جمعش کنم!😥
سعی کردم اخم کنم و جدی باشم...😠
دوباره بدنم یخ زد...
میدونستم رنگ به روم نمونده!
بغضی که داشت خفم میکرد،با قدم بعدی عرشیا ترکید...😭
-چرا اینجوری میکنی؟؟
اخه مگه مریضی؟؟
چرا اذیتم میکنی😭
-تو داری اذیتم میکنی ترنم😡
گریه نکن😡
چرا جوابمو نمیدی؟
چرا همش منو از سر خودت باز میکنی؟؟
-عرشیا خواهش میکنم برو...
الان بابام ومامانم میان ...
ولم کن...
خواهش میکنم😭
من نمیخوام با هیچکسی باشم...
من حال روحی خوبی ندارم...
تنهام بذار...
-من که دفعه پیشم داشتم برای همیشه میرفتم...
چرا پس اومدی بیمارستان؟؟
چرا نذاشتی تموم کنم؟؟
اگه چنددقیقه دیرتر میرسوندنت مرده بودی!
صداشو برد بالا
-خب میذاشتید بمیرم...😡
من که تو این دنیا دلخوشی ندارم
-بس کن...
خواهش میکنم
من خودم به اندازه خودم مشکلات دارم،
تو دیگه بیشتر اذیتم نکن😣
_چرا نمیفهمی ؟؟
نمیخوام بی تو باشم...
اگه با من نباشی،بمیرم بهتره...
-بسسسسه😫
تو چرا اینقدر احمقی؟؟؟
ما دو ماه هم نیست باهمیم
همون اولشم گفتم این رابطه امتحانیه!
چرا اینقدر جدی گرفتیش؟؟
چشماش سرخ شد و چند ثانیه فقط نگام کرد..
-باهام نمیمونی؟؟
-ببین عرشیا....
-ساکت شو...
فقط بگو اره یا نه😡
سکوت کردم...
از جواب دادن میترسیدم.
دلم میسوخت براش و میگفت بگو باشه،
اما عقلم میگفت بگو نه!
نفسمو تو سینه حبس کردم،
چشمامو بستم و آروم گفتم نه....!
بعد چندلحظه چشمامو باز کردم
از ترس نفسم بند اومد😰
-عرشیا....😥
این چیه....
چیکار کردی😨
به سرعت رفتم طرفش،
چندلحظه فقط نگاش میکردم...
نمیدونستم چیکار کنم
هول شده بودم...
دست چپش مشت شده بود،
دستشو گرفتم و مشتشو باز کردم،
نالش رفت هوا😖
تیغی که تو کف دستش فرو رفته بودو دراوردم...
هیچی نمیتونستم بگم...
شوکه شده بودم!
-اخه این چه کاراییه تو میکنی؟؟
اه😭
تو روانی ای
مسخره....
چرا همش خودتو تیکه پاره میکنی😠
-ترنم من از این زندگی سیرم...
دلخوشیم تویی
تو نباشی،زندگی رو نمیخوام...
اخم کردم و گوشیشو برداشتم،
شماره علیرضا رو پیدا کردم و زنگ زدم بهش...
تا علیرضا بیاد که ببریمش بیمارستان نیم ساعتی طول کشید.
کف حیاط رو با دستمال تمیز کردم و با کمک هم عرشیا رو سوار ماشین کردیم و رفتیم.
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】