تنهایی یعنـــی
کسی نباشد از رنج هایت برایش بگویـــی،
یا شادی هایت را به او ابراز کنــی..
خدا گاهـــی عمداً انسان را تنها میگذارد
تا با خودش مناجات کنــیم..
#استادپناهیان
#سخن_بزرگان🌱
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_چهل_و_چهارم ورق زدمتوش پر از شعر بود!!و صفحه اولش یه اسم بود،سجاد صبوری!!یعنی ا
#او_را
#رمان📚
#پارت_چهل_و_پنجم
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
-بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠
-هه هه!
خندیدم!برو بگو بیاد جلو در!
-خونه نیست!😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد!
-عهههه...
خونه نیستن؟؟یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤
-کوری؟؟میبینی که تنهام!شایدم کری!
نمیشنوی که میگم تنهام!
پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه!
-هه!به حاجیتون سلام ما رو برسون!
بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!!
حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنهش بکوبم تو دهنش!
دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن!آخه گناه داشت!
اصلا به قیافش نمیخورد که...
-برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟
بهت میگم کسی نیست!!
باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠
دوباره سر تا پامو نگاه کرد
-نه دیگه آبجی!
مزاحمتون نشیم!
برو داخل خوش باش!😂
داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم!
-عجب آدم بیشعوری هستی!!
میگم اون خونه نیست!
من تنهام!
حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡
تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا!
-اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟
با قیافه ی حق به جانب گفتم
-ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡
زد زیر خنده
داداشت ؟؟😂
چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟
اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت
دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!!
و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد
-اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟
دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم،
امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا!
میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت
-دیدی آقا حامد!
گفتم این حرفا رو نگو!
گفتم گناه مردم رو نشور!
تهمت نزن!
آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟
تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم!
کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!!
اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد!
-آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟
ماشینو نگاه!
سجاد یه پراید قراضه داره!
ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!!
دوباره توپیدم بهش
اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟
بعدم به تو چه که کی چی داره؟
-واااای بسه چقدر دروغ میگی؟
همه دیدن تو از این پیاده شدی!!
-منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم!
گفتم کی گفته مال منه؟؟
به اون مغز فندقیت فشار بیار!!
میتونم از دوستم قرض گرفته باشم!
دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد!
-بسه دیگه آقاحامد!
دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا!
خود آقا سجاد اومد...!!
وای...احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!!
با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد! دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭
همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون!
معلوم بود اونم مثل من در مرز سکتهست!
چند لحظه سرشو انداخت پایین و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!! انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!با لبخندی که گوشه ی لبش بود،از ماشین پیاده شد و جمعیتو نگاه کرد!قبل این که صدایی از کسی بلند شه،رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم
-سلام داداش!!یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند!
-سلام،اتفاقی افتاده؟؟نفهمیدم منظورش با منه یا با اون،ولی با چرخش دوباره ی سرش به سمتم،فهمیدم که با من بوده! دوباره صدامو پر از ناراحتی کردم و گفتم،از این آقا بپرس!معرکه راه انداخته!😒
مگه من بخوام بیام خونه ی تو باید از کسی اجازه بگیرم؟؟دوباره به اون چاق بیریخت نگاه کرد! نه،مگه کسی مزاحمت شده؟؟!
از یه طرف از اینکه به اون نگاه میکرد و با من حرف میزد حرصم گرفته بود!😤
آخه من شباهتی به اون نکبت نداشتم که بگم اشتباهمون گرفته بود!!
از یه طرفم یه جوری این جمله رو گفت که واقعا احساس ترس کردم!😥
زیادی جدی داشت نقش بازی میکرد!!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم رفت جلو،
از اخمی که کرده بود احساس کردم زانوهام شل شده!!
-اتفاقی افتاده آقای فروغی؟؟
یکم مِن و مِن کرد که دوباره اون پیرزنه پرید وسط،نه آقاسجاد!چیزی نشده!
صلوات بفرستید...همونجور که با اخم داشت اون بیریخت رو نگاه میکرد ،گفت
-ان شاءالله همینطور باشه حاج خانوم!
و یه وقت به گوشم نخوره کسی مزاحم ناموس مردم شده باشه!
اینقدر ترسناک شده بود که حس کردم نمیشناسمش!
جرأت نداشتم حتی یه کلمه حرف بزنم!
ولی اون بیریخت پررو قصد نداشت تمومش کنه!
با پوزخند گفت:حاجی واسه بقیه خوب ناموس ناموس میکنی!حرف قشنگات واسه رو منبره!به خودت که رسید مالید زمین؟؟اخماش بیشتر رفت تو هم!
-متوجه منظورت نمیشم دوباره بگو ببینم چی گفتی؟؟😠
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
به هیچ کس غیر از خدا تو ذهنت قدرت نده !
روی آدم ها حساب نکن ؛ روی خدای آدم ها حساب کن ...
اون صدایی که که از درون بهت قدرت و انرژی میده ، صدایِ خداست🧡🌱
#خداےمهربانم
💞معرفی شهید💞
شهید لیله القدر
محمد رضا یعقوبی که در نیمه شب نوزدهم رمضان در سوریه در عملیات مستشاری به شهادت رسید.شهید یعقوبی حتی پیکر مطهرش نیز درخرابه های حلب سوریه ماند و تنها لباسی از وی بصورت نمادین درگلزار شهدای لنگرود به خاک سپرده شد.
روایت همسرانه
همسرشهید میگوید:
شهدا خالصانه جان خود را برای حفظ آرمانها ایثار کردند و باید همواره برای ترویج ایثار و شهامت فرهنگ سازی کنیم.
او با بیان اینکه این شهید والامقام پس از اتمام جنگ تحمیلی با یاد دوستان شهیدش زندگی میکرد، افزود:
شهید یعقوبی همواره آتش به اختیار بود و ساده میزیست.
محمدباقر باقرزاده، مدیرصداوسیمای گیلان گفت:شهید یعقوبی از مردان با اخلاص روزگار ما بود و همین باعث شد در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شهید شود و به شهید لیله القدر ملقب شود.
یکی دیگر از نشانههای اخلاص این شهید این بود که با وجود جراحات جانبازی دردفاع مقدس به صورت داوطلبانه به سوی دفاع از حریم عقیله هاشمی شتافت.
تقدیر این گونه رقم خورد که شهید یعقوبی جاوید الاثر شود و یادش همواره در اذهان عاشقان ائمه اطهار ماندگار شود،
ایثار و بذل جان در راه عقیده و دفاع از میهن افتخاری بسیار بزرگ است و نصیب هر کس نمیشود.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم_محمدرضا_یعقوبی🕊🌷
متولد:۱۳۴۴لنگروو
شهادت:۱۳۹۵/۴/۵حلب
مزار:گلزارشهدای لنگرود
【 @atre_shohada】
هیچ وقت دین خدا رو،دستور خدا رو،وظایف شرعیتون رو با هیچ چیزی معامله نکنید.
#شهیداحمدکاظمی
#شهدا🦋
【 @atre_shohada】
عجیـب ترین چیـزی که من
تا به حـالدیـدهام این بوده که
چرا بعضـیها اینقـدر دیر دلشـان
برای امـامزمـان(عج) تنگ میشـود..💔
#شهیدصدیقی
【 @atre_shohada】
نقش انسان رفاه نیست...
خوردن و خوابیدن
و خوش بودن نیست
انسان برای خوشی،
به این همه استعداد
احتیاج نداشت..!
#استادصفاییحائری🌱
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
🔸چهاردهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به برادران و خواهران مجاهدم… برادران و خ
🔸پانزدهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به برادران و خواهران مجاهدم…
خیمه (ولایت)، خیمه رسولالله است. اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن این خیمه است، دور آن بچرخید. والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت الله الحرام و مدینه حرم رسول الله و نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمیماند؛ قرآن آسیب میبیند.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
گرفتـارِ نَفـس ؛
همنَفَـسِ امـامِ زمان عج،
نخواهد شد..!!
#امام_زمان♥
【 @atre_shohada】
و سلام بر او که می گفت:🍃
«من زندگی را دوست دارم
ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم
و خویش را گم و فراموش کنم»
#شهیدمحمدابراهیمهمت
【 @atre_shohada】