فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 شهیدمهدی زین الدین:
💕هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح شهدا صلوات
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب💖
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین💖
@Atrenarges
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید علی شاهسنایی:
شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال،رفتار و اخلاص خود را اندازه آن کنیم.انشاءالله
خدایا امید آن دارم که سرخی خونم سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سرافکنده نباشم.
به شما سفارش میکنم به نماز اول وقت و تا آن جایی که امکان دارد به جماعت و سفارش میکنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قید و شرط به فرمایشات ایشان
و احترام به پدر و مادر که خیلی گردن ما حق دارند.
خواندن زیارت عاشورا. من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم،نتیجه آن را در زندگی دیدم.از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند.مخصوصا در مجالس روضه امام حسین (ع).
#شب_جمعه_شهدا_رو_یاد_کنیم🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید_شهادت❤
@Atrenarges
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی کارها گره میخورد ...
آرامش دل😍😍😍😍
ببینید جون بگیرید..
#فدایی_داری_رهبر_دلها💖
سایه ات از سر ما کم نشود #حضرت_ماه💕💕💕💕
@Atrenarges
🌸🍃🌸
دستنوشته ی یک جراح چشم
(بخونید، زیباست)
از خوزستان آمده بود، سلام كرد و پشت اسليت نشست، جواب سلامش را گفتم و به معاينه مشغول شدم. ديد چشم چپش در حد درک نور، كاتاراكتی بسيار پيشرفته!
سن ات چقدره؟! چه مدتيه چشمت اینجوری شده؟!
-١٦ سالمه، از بچگی ديابت داشتم، چند ماهيه كه كلا نمیبينم!
به جوان همراهش كه ده سالی بزرگتر از او بود رو كردم :
- چرا اينقدر دير؟
سرش را پايين انداخت: حالا ميشه كاری براش كرد؟!
عملش ميكنم، موفقيت در درمان بستگی به وضعيت شبكيه دارد، زودتر آورده بوديد شانس موفقيت بيشتر بود.
نگاهی حسرت بار به پسرک كرد و نگاهی به پذيرشي كه برايش مينوشتم، سوالش را از چشمان نگرانش خواندم!
-پذيرشش را برای بيمارستان دولتی نوشتم، هزينه زيادی ندارد نگران نباشيد.
-انگار دنيا را به او داده باشند، خدا خيرت بده آقای دكتر
-فقط عمل ايشان خاص است و بايد برای عمل رضايت مخصوص بدهيد، خودش و ولی او...
غير از من كسی همراهش نيست!
-خواستم بپرسم نسبت شما؟ چشمم به پسرک افتاد كه با پشت آستين اشكش را پاک ميكرد، نپرسيدم!
پسرک را برای ريختن قطره و آماده شدن جهت معاينات تكميلی به اتاق مجاور فرستادم تا با خيال راحت پاسخ سوالات و فضولی های گل كرده ام را بجويم؛
عمل شروع درمان است، بخاطر ديابتش بايد تحت نظر باشد و كارهای لازم روی شبكيه انجام شود، چرا اينقدر دير مراجعه كرديد؟! پدر و مادرش؟! نسبت شما با او؟!
اين پسر در فقر مطلق است، پدرش به سختی توان سير كردن شكم فرزندانش را دارد... نسبت قومی با او ندارم، معلمش هستم ، چند روزی مرخصی گرفتم تا پی درمان او باشم...
-هزينه اش؟
-با خودم!
بر دلم تحسين همت بلند اين جوان بود و بر دستانم شرمی كه قلم را روی برگ پذيرش به حركت درآورد "رايگان"
فردا روز عمل شد و از اقبال خوبش لنز مرغوبی كه از قبل داشتيم و مناسبش بود در چشمش گذاشتم. ذهنم مشغول او بود و فكرم در گروئه روح بزرگ انسانهايی گمنام و امروز عصر كه پانسمان از چشمش برميدارم...
پانسمان را برداشتم، آرام و با ترس چشمانش را باز كرد سری در اتاق گردانيد و بعد آن نگاهی به من و نگاهی به جوان همراهش: آقا داريم میبينيم، آقا داريم میبينيم.
اشک آقا معلم سرازير شد، با سر و چشم نگاهی به سقف انداخت و زير لب گفت خدايا شكرت، پسرک را بغل كرد و سرش را بوسيد.
🛑موقع رفتن گفت خدا رو شكر كه شما رو سر راه ما گذاشت تا چشم اين پسر....
اشتباه میكرد، در اين وانفسايی كه كمتر خبر خوبی از جايی میرسد، خدا او را سر راه معلمش گذاشته بود تا منجی چشم پسرک باشد!
🖋عشق یعنی نان ده و از دین مپرس
در مقام بخشش از آیین مپرس
✍دكتر سيدمحمدمیر هاشمی
@Atrenarges