أَيُّهَا النَّاسُ، فِي الْإِنْسَانِ عَشْرُ خِصَالٍ يُظْهِرُهَا لِسَانُهُ: شَاهِدٌ يُخْبِرُ عَنِ الضَّمِيرِ، حَاكِمٌ يَفْصِلُ بَيْنَ الْخِطَابِ، وَ نَاطِقٌ يُرَدُّ بِهِ الْجَوَابُ، وَ شَافِعٌ يُدْرَكُ بِهِ الْحَاجَةُ، وَ وَاصِفٌ يُعْرَفُ بِهِ الْأَشْيَاءُ، وَ أَمِيرٌ يَأْمُرُ بِالْحَسَنِ، وَ وَاعِظٌ يَنْهى عَنِ الْقَبِيحِ، وَ مُعَزٌّ تُسَكَّنُ بِهِ الْأَحْزَانُ، وَ حَاضِرٌ تُجْلى بِهِ الضَّغَائِنُ، وَ مُونِقٌ تَلْتَذُّ بِهِ الْأَسْمَاعُ.
◀️در انسان ده خصلت وجود دارد كه زبان او آنها را آشكار مى سازد، زبان گواهى است كه از درون خبر مى دهد. داورى است، كه به دعواها خاتمه مى دهد.
گويايى است كه بوسيله آن به پرسش ها پاسخ داده مى شود.
. واسطه اى است كه با آن مشكل برطرف مى شود. وصف كننده اى است كه با آن اشياء شناخته مى شود. فرماندهى است كه به نيكى فرمان مى دهد.
اندرزگويى است كه از زشتى باز مى دارد. تسليت دهنده اى است كه غمها به آن تسكين مى يابد.
حاضرى است كه بوسيله آن كينه ها برطرف مى شود و دلربايى است كه گوشها بوسيله آن لذّت مى برند.
📗كافى(ط-الاسلامیه) ج 8 ، ص 20
@Atrenarges
✨﷽✨
📚همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد
✍روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
↶【به ما بپیوندید 】↷👇👇👇
👇@Atrenarges
#حکایت_وصل_مهدی_عج
#داستان_کوتاه_واقعی
#بسیااار_زیباست👇👇👇👇👇
طی الارض بر فراز آسمان ها و خواندن تمام نمازها با امام زمان علیه السلام
شخصی به نام سید یونس از اهالی آذر شهر ِ آذربایجان می گوید :
در سفر مشهد تمام دارائی ام مفقود گردید . پس به حرم مطهر امام رضا علیه السلام رفتم و پس از عرض سلام گفتم : مولای من ! می دانید که پول من رفته و در این دیار نا آشنا ، نه راهی دارم و نه می توانم گدایی کنم و جز شما به دیگری نخواهم گفت .
به منزل آمده و شب در عالم رویا دیدم که حضرت رضا علیه السلام فرمود :
سید یونس ! بامداد فردا ، هنگام طلوع فجر برو در بَست پایین خیابان و زیر غرفه ی نقّاره خانه بایست . اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند....
پیش از طلوع فجر ، بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم ، مشرف شدم و پس از زیارت ، قبل از دمیدن فجر ، به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم ، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم ، آقا تقی آذر شهری که متاسفانه در شهر ما به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید. اما من با خود گفتم :
آیا مشکل خود را به او بگویم ؟! با اینکه در وطن ، متهم به بی نمازی است ، چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند .
من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد .
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم.
بار دیگر ، شب در عالم خواب حضرت رضا علیه السلام را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم :
بی تردید در این خوابهای سه گانه ، رازی است . به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می شد و جز آقا تقی آذر شهری نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید :
اینک سه روز است که شما را در اینجا می نگرم ، کاری دارید ؟
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه ام در مشهد ، پول سوغات را نیز به من داد و گفت : پس از یک ماه ، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت ، آخر بازار سرشوی در میدان سر شور باش تا ترتیب رفتن تو بسوی شهرت را بدهم.
از او تشکر کردم و آمدم . یک ماه گذشت ، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم.
درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت :
آماده رفتن هستی ؟
گفتم : آری
گفت : بسیار خوب ، بیا نزدیکتر . جلو رفتم .
گفت : خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین .
تعجب کردم و پرسیدم : مگر ممکن است ؟!
گفت : آری
نشستم . به ناگاه دیدم آقا تقی ، گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستاهای میان مشهد تا آذر شهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذر شهر دیدم و دقت کردم دیدم ، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن .
آقا تقی خواست برگردد. دامانش را گرفتم و گفتم : بخدا سوگند تو را رها نمی کنم . در شهر ما ، به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ! از کجا به این مرحله دست یافته ای ؟! نمازهایت را کجا می خوانی ؟!
او گفت : دوست عزیز چرا تفتیش می کنی ؟
او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم گفت :
سید یونس ! من در پرتو ایمان ، خودسازی ، تقوا ، عشق به اهل بیت علیه السلام و خدمت به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته ام و نمازهای خویش را هر کجا باشم با طیّ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم.
@Atrenarges
#کرامات_حضرت_ولی_عصر_عج
کم کم آثار #خستگی و یأس در چهره تک تک بچه های گروه #تفحص نمایان شد و دیگر با اینکه خیلی #زحمت کشیده بودیم #مایوس شدیم و اتفاقا نکته جالب اینکه آن روز، روز #ولادت باسعادت قطب عالم امکان #حضرت_بقیة_الله_اعظم(عج) بود در حالی که #ناامید شده بودیم از
#امام_زمان_علیه_السّلام کمک خواستیم و به ایشان #توسل کردیم.
نزدیک #ظهر بود، در قسمتی از آن بیابان خشک و برهوت #شقایقی نظرم را جلب کرد.
برایم جالب بود، رفتم که #شقایق را از ریشه در آورم متوجه چیزی در زیر #خاک شدم، #خاک ها را کنار زدم، دیدم ریشه #شقایق از #جمجمه یک #شهید روییده است😭
#نکته جالب اینکه بعد از تحقیقات #شناسایی هویت #شهید مذکور، معلوم شد که نام این #شهید بزرگوار
#مهدی_منتظر_القائم بوده است.
#دولت_کریمه_ی_امام_زمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👇👇👇
@Atrenatges
#راهکاری_برای_شناخت_دنیا
🍃آیت الله جوادی آملی : اگر کسی میخواهد دنیا را بشناسد و گرفتار آن نشود راهش همین نمازشب است.
#پیام_معنوی
🌺 رمز موفقیت
وقتی دلت برای یک کار خوب تنگ می شود حتماً به سراغ آن کار خوب برو و انجامش بده. 🌺
اما وقتی دلت برای یک کار بد تنگ شد آن را به تاخیر بینداز🌺
و سعی کن از زیر حرف دلت فرار کنی.
این مهمترین رمز موفقیت در تعالی روح و مبارزه با هوای نفس است. 💕
هوس های خوب دل ما الهامات الهی هستند. 💓
#نماز_شب💕
#رستگاران💕
#التماس_دعای_فرج💕
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💕
@Atrenarges
🌹*اَللّهُمَ*
🌹*صَلَّ*
🌹 *عَلی*
🌹 *مُحَمَّد*ٍ
🌹 *وَآلِ*
🌹 *مُحَمَّد*
🌹 *وَعَجِّل*
🌹*فَرَجَهُم*
🌹*وَ اَهلِک*
🌹 *عَدُوَّهُم...*
🌹*اَللّهُــــمَّ*
🌹*عَجـِّل لِوَلیِّکَ*
🌹*الفَـرَج*
🌸اللّهُمَ ارزُقنا شَفاعَهَ المَهدی
🌺اللّهُمَ ارزُقنا زیارتَ المَهدی
🌸اللّهمَ ارزُقنا شَفاعهَ الحُسین
🌺الّلهمَ ارزُقنا زِیارتَ الحُسین
🌸اللهم ارزُقنا الشَفاعَه الشُهدا
🌺اللّهم ارزقنا زیارَتَ الشُهدا
🌸اللّهمَ ارزُقنَا الشَهادَه🌹✨