15.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 خیلی زیبا بود این داستان؛
به حساب علی کار کن ... ❤️
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
اللهم عجل لولیک الفرج
◽️◽️◽️◽️
🌸✨امام علی عليه السّلام ✨ 🌸
گاه آدمى را دست یافتن به چیزى که براى او مقدّر بوده، شادمان مى سازد، و گاه از دست دادن چیزى که دست یافتن به آن برایش مقدر نبوده است، غمگین مى کند. پس باید شادمانى تو به چیزى باشد که براى آخرتت به دست آورده اى، و اندوهت به چیزى باشد که از آخرتت از دست داده اى. به آنچه از دنیا به دست آورده اى فراوان شادى مکن، و بر آنچه از دنیایت از دست مى دهى، تأسف مخور و زارى منماى. و باید همه همّ تو منحصر به کارهاى پس از مرگ باشد.
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
📘نهج البلاغه/نامه/۲۲
#نهج_البلاغه
#شادی_غم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
19.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🔸توسل به آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
👌بسیار شنیدنی و تأثیر گذار
👈حتما بشنوید و نشردهید.
◽️◽️◽️◽️
#نکتههایناب
✖اگر امام زمان خود را فراموش کردی، این ضرر قابل جبران نیست
✚واگر او را بهدست آوردی، این سود، قابل احصا نیست.
➖🌻هر روز شده یک کاری را برای امام زمان ارواحنافداه انجام بدهید ولو کوچک، که شب میخواهید بخوابید بگویید:
#آقاجان، من این کار را کردم، از من راضی هستید؟♥️😔
👈حتّی شده یک صلوات بفرست.
🔹استاد زعفری زاده
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
◽️◽️◽️◽️
«شاهزاده ای در خدمت»
#قسمت :اول
به نام خالق یکتا
«ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی»
همانا ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، قلعه و حصاری ست محکم و هرکس که وارد این قلعه شود ، از عذاب الهی محفوظ است، خداوندا بپذیر تا از تکبیر گویان درگاه ربوبیت باشم و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهر اولین امام و ولیّ بلافصل پیامبرت باشم
آغاز:
قصر در سکوتی عجیب فرو رفته بود و هراز گاهی صدای چکه ای که بر مایع درون محفظه می چکید ، سکوت فضای حاکم را میشکست...
دستان لرزان دختر ، آخرین ماده هم در مایع پیش رویش انداخت و سپس ،تکه ای فلز بی ارزش را درون آن انداخت، چند دقیقه با هیجان به تماشا نشست ، اندک اندک رنگ فلز به زردی گرایید و دخترک با چشمان زیبایش خیره به فلزی که داشت به طلا تبدیل میشد، ذوق زده دستانش را بهم زد و همانطور که با حرکتی دایره وار دور خود می گشت ،صدایش بلند شد : موفق شدم....من موفق شدم ...بالاخره تعلیمات استاد و خواندن کتابهای مختلف اثر کرد ....من توانستم.....
در همین حین ، صدای قیژ درب بزرگ کارگاه خبر از ورود کسی میداد و او می دانست که کسی غیر از آمیشا نمی تواند باشد.
دخترک با ذوق و هیجان خود را به دختر سیه چرده جلوی درب رساند و همانطور که دستان او را در دست گرفته بود به طرف ظرفی که شاهکارش در آن قرار داشت برد و گفت : بیا آمیشا....بیا جلوتر ....ببین چه کرده ام...
آمیشا که سراسیمه بود ، با خضوع دستان خانمش را آرام نوازش کرد وگفت : شاهزاده خانم...مادرتان...مادرتان از مراسم برگشته و سخت از دست شما عصبانی ست....
قصر را به دنبالتان زیر و رو کرده ، گمانم فهمیده اینجا حضور دارید.
خیلی خشمگین است و من تا دیدم به این سمت می آید ، خودم را زودتر به شما رساندم که اگر می خواهید جایی پنهان شوید تا شاهبانو آرام گیرد ، خبرتان کنم.
دخترک ، بوسه ای محکم از گونهٔ این کنیزک مهربانش گرفت و گفت : ممنون آمیشا، اما امروز آنقدر خوشحالم که نمی خواهم پنهان شوم ، حرفهای تیز مادرم را هر چه باشد به جان می خرم...
آمیشا خودش را کنار کشید وگفت : پس اجازه دهید شاهبانو نبیند که مرا بغل کرده اید ، می دانید که ایشان حساس هستند و دوست ندارند رابطهٔ شما با کنیزکان اینچنین صمیمی باشد و اگر ببیند ،منِ بینوا را سخت مجازات خواهد کرد...
شاهزاده خانم سری به نشانه تایید تکان داد و خود را به کنار شاهکارش کشانید....
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی