🏝#انتظار_یعنی ... 🏝
✅انتظاریعنی ترک گناه، زیرا امام زمان ارواحنافداه می بیند دلگیر می شود
✅انتظاریعنی انجام واجبات، چون امام زمان ارواحنافداه می بیند خوشحال می شود
✅ انتظار یعنی خدمت به خَلق، چرا که امام زمان آن را بسیار دوست دارد. به یاد محرومان بودن و تقسیم اموال و ارزاق خود با آنها، چرا که امام زمان بسیار شاد می شود
✅انتظار یعنی با صدای نَفَسَت امام زمانت را بخوانی و غرق در او باشی
✅ انتظار کامل : یعنی تبلیغ و ترویج نام نازنین امام غریب و مظلوم و خَلق را با امام زمان آشنا کردن که از صد سال عبادت کردن بالاتر است.
✅انتظار یعنی: وقتت را، عمرت را، اعمالت را، مالت را، خانواده و ناموست و جانت را برای او فدا کنی و آنها را برای دفاع از امام زمانت ناقابل و بی ارزش بدانی
✔️با توام ای منتظر، باعَمَلَت منتظرباش
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#انتظار
#مهدویت
این جمعه هم گذشت
و من چشم به راه ماندم
چشم به راه کسی که کوله بارش
امید و رهاییست
خندهاش آفتاب است
و در دستانش ، عشق جاری ست
چشم به راهِ شور هستی، کمال آفرینش،
حضرت مهدی (علیه السلام) ...
او که روزی خواهد آمد
و ظهورش
مرهمی خواهد بود بر زخم کاری انتظار ...
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
دعای غروب آفتابم
اللهم عجل لولیک الفرج
#غروب_جمعه
4_5978592599131291923.mp3
3.64M
💚🌿¦↝ #صوت_مهدوی
غروب جمعه است دوباره😔
جواد #مقدم
✅پیشنهاددانلود✅
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
#غروب_جمعه_و_امتداد_نیامدنت
#اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج
#لبیک_یا_حسین
#لبیک_یا_مهدی
قسمت6⃣2⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
رؤياى امشب فرا مى رسد، امام حسن علیه السلام به ديدار او مى آيد.
مليكا سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد:
ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟
ــ به زودى پدربزرگ تو ، سپاهى را براى مبارزه با لشكر اسلام مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين سپاه مى روند. تو بايد لباس يكى از اين كنيزان را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى.
ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟
ــ در اين جنگ، مسلمانان پيروز مى شوند و همه سربازان و كنيزان رومى اسير مى شوند.
مسلمانان، كنيزان رومى را براى فروش به بغداد مى برند.
وقتى تو به بغداد برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد.
تو در آنجا منتظر پيك من باش!
مليكا از شوق بيدار مى شود.
اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى محبوب خود برود.
به راستى او چگونه مى تواند از اين قصر بيرون برود؟
مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد.
مليكا با كنيز قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است.
خبر مى رسد كه سپاه روم به سوى سرزمين هاى مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند.
قيصر پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او دعا مى كند.
سپاه حركت مى كند امّا مليكا هنوز اينجاست.
تو رو به مليكا مى كنى و مى گويى:
ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟
ــ صبر داشته باش. من فردا از شهر خارج خواهم شد. امروز نمى شود، همه شك مى كنند.
فردا فرا مى رسد.
مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود.
او با همان كنيز مورد اطمينان از قصر خارج مى شود. چند سواره نظام آماده حركت هستند. 🕊💜🕊
آنها حركت مى كنند، مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با سرعت مى روند.
نزديك غروب مى شود، سپاه روم در آنجا اتراق كرده است.
مليكا مى خواهد سپاه روم را ببيند و سربازان را تشويق كند.
او ابتدا به خيمه كنيزان سپاه مى رود. آنها مشغول آشپزى هستند.
حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر قيصر روم به اين بيابان آمده باشد.
مليكا داخل خيمه اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد بهتن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه كنيزان شده است.
او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در آشپزى به او كمك كند.
هوا ديگر تاريك شده است.
چند سربازى كه همراه مليكا بودند خيال مى كنند كه مليكا امشب مى خواهد در اينجا بماند.
هوا دیگر تاریک شده است.
صبح سپاه حرکت می کند ، آن سربازها هر چه منتظر می شوند از ملیکا خبری نمی شود ،
نمی دانند چه کنند.
به هر کس می گویند که دختر قیصر روم کجا رفت ، همه به آنها می خندند و می گویند :"شما دیوانه شده اید؟ دختر قیصر در این بیابان چه می کند؟".
سپاه به پیش می رود و ملیکا با هر قدم به محبوب خود نزدیک و نزدیک تر می شود.
همسفرم ! آنجا را نگاه کن ، سپاه مسلمانان
به این سو می آیند ، جنگ سختی در میگیرد.
در این هیاهو من دیگر ملیکا را نمی بینم.
نمی دانم چه سرنوشتی در انتظار اوست اسب ها
شیهه می کشند ، صدای شمشیرها به گوش می رسد ، تیر ها از هر سو می آیند ، عده ای بر روی خاک می افتند و در خون خود می غلتند .
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
ادامه_دارد...
.
قسمت7⃣2⃣
#حضرت_نرجس_و_تولد_آخرین_موعود
هیچ کاری از دست ما برنمی آید، اگر اینجا بمانیم خیال می کنند که ما هم از سربازان روم هستیم.
بیا تا اسیر نشده ایم با هم فرار کنیم!
ما باید به سوی سامرا برویم ، گویا این عشق ملکوتی فرجام زیبایی دارد.
چند روز میگذرد
ما الآن پشت دروازه سامرّا هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا صبح اينجا بمانيم. نظر تو چيست؟
جوابى نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه خوابت برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم.
صداى اذان مى آيد، بلند مى شويم، نماز مى خوانيم.
من كه خيلى خسته ام دوباره مى خوابم; امّا تو منتظر مى مانى تا دروازه شهر باز شود.
بعد از لحظاتى، دروازه شهر باز مى شود، پيرمردى از شهر بيرون مى آيد. او را مى شناسى.
به سويش مى روى، سلام مى كنى. حال او را مى پرسى.
ــ آقاى نويسنده، چقدر مى خوابى؟ بلند شو!
ــ بگذار اوّل صبح، كمى بخوابم!
ــ ببين چه كسى به اينجا آمده است؟
ــ خوب، معلوم است يكى از اهل سنت است كه مى خواهد اوّل صبح به كارش برسد.
پيرمرد مى گويد: "از كى تا به حال ما سُنى شده ايم؟".
اين صدا، صداى آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين پيرمرد همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى مهمان او بوديم.
يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ آشنايى نداشتيم، او ما را به خانه اش دعوت كرد.
بلند مى شوم، بِشر را در آغوش مى گيرم و از او عذرخواهى مى كنم، با تعجّب مى پرسد:
ــ شما اينجا چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به خانه من نيامديد؟
ــ ما نيمه_شب به اينجا رسيديم. دروازه شهر بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا صبح در اينجا مى مانديم.
ــ من خيلى دوست داشتم شما را به خانه مى بردم، امّا...
ــ خيلى ممنون
من تعجّب مى كنم بِشر كه خيلى مهمان نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا رها كند و برود؟
ما هم گرسنه هستيم و هم خسته.
در اين شهر آشناى ديگرى نداريم. چه كنيم؟
حتماً براى او كار مهمّى پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم:
مثل اينكه شما مى خواهيد به مسافرت برويد؟
ـ آرى. من به بغداد مى روم.
ـ براى چه؟
ــ امام هادی علیه السلام به من مأموريّتى داده است كه بايد آن را انجام بدهم.
ــ آن مأموريّت چيست؟
ـ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ خانه به گوشم رسيد.
وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرفامام هادى علیه السلام است. او به من گفت كه همين الآن امام مى خواهد تو را ببيند.
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
ادامه_دارد...
#سوره_تکاثر
کانال عطر خدا ↙️↙️
@attre_khoda
▫️امام صادق عليه السلام فرمودند:
هر کس سـوره تکاثـر را در نماز واجـب
بخواند، خـداونـد ثـواب صـد شـهیــد را
بـرای او مـی نویـسـد. هـر کـس ســـوره
تکاثر را در نافله بخواند، خداوند ثواب
پنجــاه شهیــد را برای او مینویسد و در
نماز واجبـش، چهـل صف از ملائکـه با
او نمـاز خواهنـد خوانـد.
به سند معتبر از آن حضرت منقول است:
حـضـرت رسـول "ص" فـرمــودنـد:
هر کس سـوره تکــاثر را در وقت
خواب بخواند، خدا او را از عذاب
قبـــر نگــاه دارد.