eitaa logo
عطࢪیاس⁦
1.6هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
433 ویدیو
29 فایل
به نام حضرت مادر... ོ هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، ‌مبتلایش می کند.. ‌پس اگر صبر کرد، او را بر می گزیند واگر راضی به رضای خدا شد ‌او‌ را ویژه‌ی خود می کند. ོ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج...
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عطࢪیاس⁦
4_6019087556547708062.mp3
9.26M
دعای فرج...
دعـــــــــــای فـــــــــــرج 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بویِ مژده‌ی وصلِ تو تا سَحَر، شبِ دوش
به راهِ باد نهادم چراغِ روشنِ چَشم...
- حافظ‌علیه‌الرحمه
تشییع شهدای گمنام در استان اصفهان در روز سه‌شنبه ششم دی‌ماه سالروز شهادت حضرت زهرا(س) از ساعت ۹ تا ۱۲ صبح همزمان با سراسر کشور تشییع پیکر شهدا از مسیر پل بزرگمهر تا گلستان شهدا برگزار می‌گردد.
🏴 پنج شب مرور خانواده در خیمه فاطمی بچه های آسمان 🔘مراسم سوگواری حضرت فاطمه سلام الله علیها ☑️سخنران دکتر حبشی ⚫مادحین: یزدخواستی، خمسه، علیپور و کیساری ⏰ از یکشنبه ۴ دی ماه به مدت پنج شب از ساعت ۱۹ 🔰 کوی امیریه خیابان چهارم ورزشگاه امیریه خیمه حسینی بچه های آسمان ✔️ ، زمینه ساز تمدن نوین اسلامی 📌 را به دوستان خود معرفی کنید👇 @ba_aseman
عطࢪیاس⁦
#مصحف صبح زود پیامبر حسین را بغل کردند و دست حسن را گرفتند. _ هروقت دعا کردم آمین بگویید. ایشان جلو
خبر به ابوبکر رسیده بود که علی شب‌ها در خانه‌ها را میزند تا یار جمع کند. دوشنبه هفتمین روز شهادت پیامبر، باز در خانه از شدت ضربه‌های کسی لرزید. _ علی! این بار خلیفه خودشان آمده‌اند تا با او بیعت کنی. ... من با کسی شوخی ندارم. در را باز نکنی، به خدایی که جان من در دست اوست، هم خانه‌ات را آتش میزنم، هم خونت را میریزم. فاطمه پشت در رفت. شاید بروند. _ شما بدترین و نفرت انگیزترین مردم جهانید. بدن رسول خدا را روی زمین رها کردید و خلافت را بین خودتان تقسیم کردید. حق ما را غصب کردید و حتی نظرمان را هم نپرسیدید! پدر! بعد از تو چه‌ها که از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه نکشیدیم. تو اجازه نداری وارد خانه من شوی، چه برسد به اینکه آتشش بزنی. چرا دست از سرِ ما برنمیداری عمر؟ ما عزاداریم. از جان ما چه میخواهید؟ غفلت‌زده‌ها! _ ما را با زن‌ها چه کار؟ با اجازه یا بی‌اجازه. بیعت نکنید خانه را آتش میزنم. _ میخواهی خانه من را آتش بزنی؟ چه شده که تو جرئت این کارها را پیدا کرده ای؟ میخواهی نسل پیامبر را از روی زمین برداری؟ _ به خدا این کار را میکنم. مطمئنم این کارم از آن دینی که پدرت آورد، بهتر است. باید انتخاب کنید: بیعت با خلیفه، یا جزغاله شدن. _ از اینکه به ما جسارت میکنی، از خدا نمیترسی؟ صدای گریه از کوچه بلند شد. خیلی‌ها با شنیدن صدای فاطمه، دور خانه را خلوت کردند. _ خلیفه کجا میروی؟ بمان تا تکلیف یک‌سره شود... شماها چرا مثل زن‌ها گریه میکنید؟ باز فریاد زد:چوب بیاورید تا این خانه و اهلش را به آتش بکشیم. _ عمر چه‌کار میکنی؟ در خانه فاطمه و بچه‌هایش هم هستند. فاطمه پاره تن پیامبر است. _ هرکه میخواهد باشد. من کاری را که گفتم میکنم. شعله از در خانه زبانه کشید. با لگد محکمی در نیم سوخته شکست و عمر داخل آمد. در را آنقدر فشار داد که فاطمه به دیوار چسبید. میخ داغ در سینه‌اش فرو رفت. صدای شکسته شدن استخوان پهلویش را شنیدم. جیغ کشید. _ پدر! ببین با دخترت چه کار میکنند. عمر جلوی چشممان شمشیر در غلاف را بالا برد و محکم به پهلوی فاطمه زد. قلبم از جا کنده شد. فاطمه روی زمین افتاد. فضه و دخترم زینب هراسان بالای سر فاطمه دویدند. یقه عمر را گرفتم، به زمین زدمش. آن چنان مشتی به صورتش زدم که دماغش خون افتاد. دست و پا میزد. _ کمک... کمکم کنید... الان مرا میکشد. هیچ‌کس جرئت جلو آمدن نداشت. به چشم‌هایش خیره شدم. خونم به جوش آمده بود. _ اگر وصیت پبامبر نبود، اگر مأمور به صبر نبودم، نه تو جرئت میکردی وارد خانه‌ام شوی، نه من اجازه چنین تجاوز گستاخانه‌ای را به تو میدادم. میتوانستم همانجا در دم کارش را تمام کنم؛ اما وصیت پیامبر از هرچیزی برایم مهم‌تر بود. بعضی قبایل شورش کرده بودند. از طرفی چند نفر نیرو بیشتر نداشتم. اگر آشور میشد، احتمال داشت مردم از اسلام دست بکشند و دشمنان به شهر حمله کنند. باید صبر میکردم تا اسلام نماند. - بخشی از کتاب حیدر -