eitaa logo
پوشاک زنانه آوا | ارسال رایگان 🦋
8.3هزار دنبال‌کننده
34.7هزار عکس
30.5هزار ویدیو
23 فایل
👚سلام من خانم دهقانی هستم با ۵ سال سابقه همکاری فروش پوشاک زنانه😊ارسال رایگان قیمت منصفانه https://eitaa.com/razayat00 امکان همکاری درفروش برای بانوان عزیز🦋مرجوع و پرداخت درب منزل نداریم تبادل 👈 @hedareyan136 سفارش لباس فقط 👈 @Po0shak1399
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ذاکرین
‼️ازدواج دختر بچه سالی به نام آوا با مرد 42 ساله😱(حقیقتی باورنکردنی) 🚫بچه سال بودم که شوهرم دادن از مدرسه که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِم تو پذیرایی نشسته بودن دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار آقا لهراسب چهل و دو سالش بود و من بچه سال ُگفتم : من از این آقا می ترسم ، سنش زیاد بود گفتند : هیس ، شگون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره بچه بودم مجبور شدم به حرفشون گوش بدم رفتیم در اتاق و ......👇 🔴ادامه داستان واقعی اینجا بخونید👇🔴 https://eitaa.com/joinchat/2047803799C78f98ce95c
مدام غمگینی؟😭 به بدبینی؟ از گذشتت متنفری؟😑 ذهنت پر از منفیه؟ فکر میکنی تو زندگیت هیچکس بهت نیست؟ مطالب اینجا بهت کمک میکنه مشکلاتت حل شه کافیه وارد بشی و ده دقیقه در روز وقت بذاری👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2760245583Cf568bc732a
هدایت شده از ذاکرین
🔞داستان 💞ازدواج مردی با اروپا 😲💐 ✍🏻 موسی، انسانی بدقیافــه اما عاشق دختری بسیار زیبا شد، ولی دختر حتی نگاهش نمیکرد.🧐😮‍💨 °● اما موسی با اعتماد به نفس، به اتاق دختر رفت و با یه جمله دختره رو هزااار دل عاشق خودش کرد.🥰😱 کلیک کن ببین بهش چی گفت فقط یه جمله به دختره گفت😘 بخونی دهانت باز میمونه😮👆🏻
هدایت شده از مشتریان چمران
🛑اتفاقی دردناک و تلخ قتل دختر ۱/۵ساله با شکنجه های پدر😱😔 🔺همسرم حالت طبیعی نداشت به فرزندانش حمله کرد ابتدا آنهارا... ادامه این داستان جنایی و تلخ در کانال زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/1475608659C04dbab55d6 https://eitaa.com/joinchat/1475608659C04dbab55d6 افراد با روحیه حساس این مطلب را نخوانند❌😢
3.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده های خاص و خیلی کاربردی برای اتاق خوابتون اوردیم خانوما.عاللیه🌺 .
هدایت شده از ذاکرین
پنچ سال بود عروسی کرده بودم مجبور شدم بخاطر کار همسرم بیام شهر بزرگی زندگی کنم.واحدروبه رویمون خانوم ۴۰ ۵۰ ساله بود به چشم مادر بهش نگاه می‌کردم چون تنها بود هر روز می‌اومد خونه ما همیشه هم آرایش کرده و شیک پیک باهاش خیلی راحت بودیم تا اینکه هرروز غروب منو به صرف چای دعوت میکرد خونشون درست نیم ساعت بعد برگشتم خواب سنگینی منو می‌گرفت سرشب از خواب بیهوش میشدم یه روز شک کردم مثل همیشه رفتم خونشون چای برداشتم وقتی برا کاری رفت آشپزخونه چای خالی کردم تو گلدون نیم ساعت گفتم خواب میاد دیدم لبخندی زدی رفتم خونه بعد یه ساعت........ https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df