4.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خلاقیت
ببینید با آویز لباس چه کارایی میکنه 😳🙌
هدایت شده از ذاکرین
اگه علائمی مثل (یبوست ،نفخ و ورم معده ،کیست ونازایی وبزرگی شکم دارید ایناعلائم سردی بدنه
واگه میخوایی بدونی مزاجت چیه و
اگر میخوای کبدت رو پاکسازی کنی رو این لینک بزن. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://formafzar.com/form/uff4i
https://formafzar.com/form/uff4i
اگر چاقی شکم و پهلو داری برای درمانش رو این لینک بزن. 👇👇👇👇👇
https://formafzar.com/form/uff4i
https://formafzar.com/form/uff4i
زیر نظر کارشناس طب سنتی خانم خسروی
شماره تماس09184386613
هدایت شده از *اخبار فوری ایران وجهان🇮🇷
ساده نباش جانم!
قرار نیست هرکس که به تو لبخند زد ، از سرِ مهربانی باشد ...
4.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_عروسک_مرغ_نمدی
-------------------
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
اگر خجالت میکشی تو جمع حرف بزنی
اگر اعتماد به نفست پایینه😢
اگر دلت میخواد حرفای قشنگ بزنی و همه رو مجذوب خودت کنی
روزي ١٠ دقيقه فقط وقت بزار👇
https://eitaa.com/joinchat/1223819571Cb2b1ed1268
هدایت شده از ذاکرین
پارسال آذر به ده نفر بدهکار بودم😕
مسافر کشی میکردم که فقط بگذرونم
نامزدیم بهم خورد، داغون شدم!!!
الان حداقل درآمدم ماهی ۲۰ تومن💵
نامزدم برگشته😍
میخوای بدونی چطوری بیا اینجا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4148756596C515af4fbdf
هدایت شده از مشتریان چمران
🔴متن های دلنشین و زیبا
🔴تاثیر گذارترین جملات ناب
🔴سورپرایز ویژه کانالمون از دست نده
🫣چشمهاتون برای هر کانالی خسته نکنید💋👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3081175356C5d0d11598c
نوشته هاشون عجیب خوبه☝️👌
هدایت شده از ذاکرین
➕التماس مشاورها رو نکن
خودت حالتو خوب کن☺️
➕چجوری آخه‼️ 😳
➖بیا اینجا👇🏻👇🏻👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3081175356C5d0d11598c
آموزش #عروسک_مرغ_نمدی
مراحل کار تو فیلم مشخصه الگوشم اخر فیلم براتون گذاشتم
اما نقاشیتون خوب باشه خودتونم میتونین بکشین
قطر دایره۲۱ هست که ما نصفشو لازم داریم برا بدن مرغمون🐔
کاربردش میتونه جاسوئیچی باشه اویز کیف بچه ها باشه یا حتی بزرگترشو درست کنین به عنوان اسباب بازی فسقلیاتون👦👧
-------------------
هدایت شده از ذاکرین
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد!
نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم.
ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن.
شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد...
شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن...
موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم...
واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید...
تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟
یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت..
ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم...
رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a