دل دادیم ُدل بستیم ُدلدار نمیـفهمد .
رسوای ِجـهان گشـتیم و آن یار نمیفهـمد .
اگر سهمِ من از چشمت اسارت بردن دل بود ،
من این حبس و اسیری رابه صَد جان آرزو کردم !
گفتم عاشق نیستم ، مادرم خندید و گفت ؛
لابد گلهای بالشت را شبها من آب میدهم .
آمدم دنیـا فقط برای ِدیدن ِروی ِحـسین .
ورنه من با مردم ِدنیا چه کاری داشتم ؟ :)
بر گوش جانـم میرسد آوای زنگ قافـله ،
این قافـله تا کربلا دیـگر ندارد فاصـله ؛
ما هـیـچ از هـیـچ پـی ِهـیـچ دویدیم ،
جز هـیـچ در این هـیـچ دگـر هـیـچ ندیدیم .
گاه میپرسند ازم عاشقاش هستی هنوز ؟
بی تفاوت بودنم را گریه میریزد به هم .
آنکَس كِ در این زمانه او را غم نیست ،
یا آدم نیست ، یا در این عالم نیست .
تا زمانی كه حسین است رفیق ِدل من ؛
میل ِهمراه شدن با دگران نیست مرا .
از پُـل به سلامـت گـذرد روز ِقیـامت .
آنکـس ك ِبه عمـرش همـه بیمار ِعلی بود .
تا نسوزی عشق را هرگز نمیفهمی ك ِچیست .
گاه بخشیدن گـهی آغوش و گه درد ُغم است .
دوستان عیـب کنندم ك ِچرا دل به تو دادم ؟
باید اول به تو گفـتن ك ِچنین خوب چرایی ؟
همـهٔ شهر به دلدادگی ام میخندند .
كِ فلانی شده از چشم کسی مست ، که نیست .
همهی دلخوشیام آخر شب ها این است ،
دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن .
ذکرِ اســــمت میشود مــــشکل گــــشای درد ها ،
گفتن یک یا ابوالفضل صد چارهسازی میکند .
سلیمان گر شوم ، بر تو غلام ِحلقه برگوشم .
بهشتا . ناز کمترکن ، که من شیدای ِششگوشم .
گـذرم تا به در ِخانهات افـتاد حـسین ،
خانه آباد شـدم خانهات آباد حـسین .
شیرینترین عبادتمان گریه کردن است ؛
از ما مَکن دریغ ، همین اشک ِشور را ..